مهدی_اخوان_ثالث
(۱۳۰۶ – ۱۳۶۹)
سیری
از
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی است؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی است.
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم! آهوکم
تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم
معنی تحت اللفظی:
درد من اما این نیست که نگاه ساده تو چه جنونی و چه نیازی و چه غنی در من برمی انگیزد و چه عذاب و ستمی ب من روا می دارد.
درد من این است که بود و نبود من وابیته به بود و نبود تو ست و من در آستانه جنون ایستاده ام.
در این بند از این شعر اخوان
دیالک تیک عاشق و معشوق
به صورت دوئالیسم تابع و متغیر، برده و ارباب بسط و تعمیم می یابد.
عاشق
مثل برده بدون پروردگارش (سعدی)، یعنی بدون ارباب برده دار، بدون رزاق خود
قادر به زنده ماندن نیست.
بدون ارباب خود «از جهان دور است و بی خویشتن است.»
یعنی
وضعیت عاشق
به مراتب، بدتر از وضعیت برده است.
وابستگی عاشق به معشوق (پوپک) عمیق تر و حیاتی تر از وابستگی برده به ارباب است.
عاشق
در غیاب معشوق عقل خود را از دست می دهد و تابع مطلق غریزه می شود و به جنون می رسد.
به همین دلیل
می توان گفت که عاشق برده ای است که نه فقط وابستگی مادی به ارباب دارد، بلکه ضمنا و حتی به مراتب بیشتر وابستگی عاطفی به ارباب دارد.
البته وابستگی مادی، خواه و ناخواه، دیر یا زود وابستگی عاطفی و فکری و معرفتی و اسلوبی و عقیدتی و خلاصه ایده ئولوژیکی به دنبال می آورد.
در اشعار و اثار سعدی این پدیده به بهترین وجهی انعکاس می یابد:
سعدی
اندر کف جلاد غمت
می گوید:
«بنده ام، بنده، به کشتن ده و مفروش مرا.»
(غزلیات سعدی)
معنی تحت اللفظی:
سعدی بنده زرخریدی است که حاضر به مردن است.
ولی حاضر به زیستن بدون اربابش نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر