۱۴۰۴ شهریور ۱۹, چهارشنبه

سیری در شعری از اخوان ثالث تحت عنوان «گرگ هاری شده ام.» (۸)

  

مهدی_اخوان_ثالث

(۱۳۰۶ – ۱۳۶۹)

سیری

از

شین میم شین
 
تو چه دانی که پس هر نگه سادهٔ من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی است؟


یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی است.

 
دردم این نیست،
 ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم

پوپکم! آهوکم
تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم

معنی تحت اللفظی:

درد من اما این نیست که نگاه ساده تو چه جنونی و چه نیازی و چه غنی در من برمی انگیزد و چه عذاب و ستمی ب من روا می دارد.

درد من این است که بود و نبود من وابیته به بود و نبود تو ست و من در آستانه جنون ایستاده ام.

در این بند از این شعر اخوان

دیالک تیک عاشق و معشوق 

به صورت دوئالیسم تابع و متغیر، برده و ارباب بسط و تعمیم می یابد. 

عاشق 

مثل برده بدون پروردگارش (سعدی)، یعنی بدون ارباب برده دار، بدون رزاق خود

قادر به زنده ماندن نیست.

بدون ارباب خود «از جهان دور است و بی خویشتن است.»

یعنی

وضعیت عاشق

به مراتب، بدتر از وضعیت برده است.

وابستگی عاشق به معشوق (پوپک) عمیق تر و حیاتی تر از وابستگی برده به ارباب است.

عاشق

در غیاب معشوق عقل خود را از دست می دهد و تابع مطلق غریزه می شود و به جنون می رسد.

به همین دلیل

می توان گفت که عاشق برده ای است که نه فقط وابستگی مادی به ارباب دارد، بلکه ضمنا و حتی به مراتب بیشتر وابستگی عاطفی به ارباب دارد.

البته وابستگی مادی، خواه و ناخواه، دیر یا زود وابستگی عاطفی و فکری و معرفتی و اسلوبی و عقیدتی  و خلاصه ایده ئولوژیکی به دنبال می آورد.

در اشعار و اثار سعدی این پدیده به بهترین وجهی انعکاس می یابد:


سعدی

اندر کف جلاد غمت

می گوید:

«بنده ام، بنده، به کشتن ده و مفروش مرا.»

(غزلیات سعدی)

 معنی تحت اللفظی:

سعدی بنده زرخریدی است که حاضر به مردن است.

ولی حاضر به زیستن بدون اربابش نیست.

 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر