مهدی_اخوان_ثالث
(۱۳۰۶ – ۱۳۶۹)
سیری
از
شین میم شین
مگر ام سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو؟ چون مردهٔ چشم سیهت
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو؟ چون مردهٔ چشم سیهت
منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پردهٔ طناز حریر
که شراری شدهام
پوپکم! آهوکم
گرگ هاری شدهام.
اگر راهی از جنس فروغ نگاه تو برای من نباشد، من تباه می شوم و به جسدی مبدل می گردم.
ما قابلیت آن را ندارم که به من تکیه کنی.
من به شراره ای و به گرگ هاری مبدل شده ام.
۱
مگر ام سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
چون فروغ نگهت
اخوان در این بند آخر این شعر
دیالک تیک رهرو و راه
را
به صورت دیالک تیک فروغ نگاه پوپک و شاعر بسط و تعمیم می دهد
و
نقش تعیین کننده را از آن راه (فروغ نگاه) می کند.
شاعر با توجه و پیگیری فروغ نگاه پوپک خود را به پوپک می رساند.
تصور و تصویر پوئه تیکی (شعری) ـ هنری ـ استه تیکی زیبایی است.
۲
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو؟ چون مردهٔ چشم سیهت
بی تو؟ چون مردهٔ چشم سیهت
شاعر در این بند شعر
دیالک تیک ناجی (نجات یابنده) و منجی (نجت دهنده)
را
به صورت دیالک تیک شاعر و پوپک بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن ناجی (پوپک) می داند.
انا نتظور از نجات به برکت نیل به پوپک چیست، اگر جفتگیری
و کامگیری (رفع حوایج غریزی و عاطفی) نیست؟
و کامگیری (رفع حوایج غریزی و عاطفی) نیست؟
شاعر در این بند شعر
علاوه بر این
دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی
را
به صورت دیالک تیک جنازه و روح بسط و تعمیم می دهد و منظورش از روح پوپک و یا جفتگیری با پوپک است.
شاعر
مثل هر عاشق دیگری
خود را هیچ و پوچ و معشوق (پوپک) را همه چیز می داند.
نقش منفی و مخرب و مضر عشق
هم
همین سلب سوبژکتیویته و آدمیت از عاشق است.
این بدان معنی است که شاعر رفع حوایج غریزی و عاطفی را محتوا و معنای زندگی خود می داند.
جنازه و جسد مورد نظر شاعر
ضمنا
مرده فروغ نگاه سیاه پوپک است.
پوپکی که وصل با او تنها ره رهایش شاعر از مرگ است.
۳
منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پردهٔ طناز حریر
که شراری شدهام
تکیه بر من مکن، ای پردهٔ طناز حریر
که شراری شدهام
پوپکم! آهوکم
گرگ هاری شدهام.
اب پاک روی دست پوپک می ریزد و از او می خواهد که شاعر را تکیه گاه خود نپندارد.
یعنی خود را بر خلاف هر عاشق عادی، سلب مسئولیت می کند و به درجه انگلی تنزل می بخشد.
شاعر
ضمنا
خود را به شراری کوتاه زی تشبیه می کند که ارزش تکیه بر آن مثلا گرم کردن خود و روشن کردن محیط خود ندارد.
شراری لحظه ای که ضمنا گرگ هاری است.
ما این شعر اخوان را با شعری از سیاوش کسرایی مورد مقایسه قرار می دهیم
که
احتمالا
تحت تأثیر صوری و فرمال همین شعر
تحت عنوان «سگ رامی شده ایم. گرگ هاری باید»، سروده است.
سیاوش کسرایی
سگ رامی شده ایم
گرگ هاری باید.
استخوانهایی از سفره ی رنگارنگش
که به سوی ما پرتاب شده
باوفامان کرده ست.
چاپلوسانه به دور و بر پاهای کسی می پوییم
که
اتو دارد، شلوار سفیدش هر روز
برق دارد، کفشش
و به دستان پر انگشتری او ست، مدام
بافته شلاقی چرمین و دسته طلا.
خیز می گیریم گه گاه و به او حمله کنان
پارس بر می داریم
ما ولی خشمش را هیچ نمی انگیزیم.
راست این است که ما خانگی او شده ایم
لوس و شکلک ساز و دست آموز،
و
در این خیل که در مطبخ او می لولند
جان آزادی با خوی بیابانی نیست.
سگ رامی شده ایم
گرگ هاری باید...
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر