سیاوش کسرایی
(۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۴)
سگ رامی شده ایم
گرگ هاری باید.
سیاوش
در این عنوان این شعرش
به انتقاد از خود می پردازد.
انتقاد سیاوش از خود و امثال خود، یعنی توده ای ها و دیگر مخالفین سلطنت
شباهت کسب کردن شان به سگ ها ست.
سگ
در ادبیات پارسی در دیالک تیک شبان و سگ و گله
مورد تحقیر و تقبیح و تجلیل قرار داده می شود.
این دیالک تیک تحقیر و تقبیح و تجلیل
بارزتر از همه در شعر پروین اعتصامی صورت می گیرد.
سگ
گاهی
قلاده سیمین بر گردن دارد
و
گه
یار و همکار گرگان است.
پیام داد سگ گله را، شبی گرگی
که
صبحدم بره بفرست، میهمان دارم
مرا به خشم میاور، که گرگ، بدخشم است
درون تیره و دندان خون فشان دارم
جواب داد،
«مرا با تو آشنائی نیست
که رهزنی، تو و من، نام پاسبان دارم
من از برای خور و خواب، تن نپروردم
همیشه جان به کف و سر بر آستان دارم
مرا گران بخریدند، تا به کار آیم
نه آنکه کار چو شد سخت، سر گران دارم
مرا قلاده به گردن بود، پلاس به پشت
چه انتظار از این بیش، ز اسمان دارم
عنان نفس، ندادم چو غافلان از دست
کنون به دست توانا، دو صد عنان دارم
گرفتم آنکه فرستادم آنچه می خواهی
ز خود چگونه چنین ننگ را نهان دارم؟
هراس نیست مرا هیچگه ز حملهٔ گرگ
هراس کمدلی برهٔ جبان دارم
هزار بار گریزاندم ات به دره و کوه
هزارها سخن، از عهد باستان دارم
شبان، به جرات و تدبیرم آفرینها خواند
من این قلادهٔ سیمین، از آن زمان دارم
رفیق دزد نگردم به حیله و تلبیس
که عمره است به کوی وفا مکان دارم
درستکارم و هرگز نماندهام بیکار
شبان گرم نبرد، پاس کاروان دارم
مرا نکشته، به آغل درون نخواهی شد
دهان من نتوان دوخت، تا دهان دارم
جفای گرگ، مرا تازگی نداشت،
هنوز
سه زخم کهنه به پهلو و پشت و ران دارم
دو سال پیش، به دندان دم تو برکندم
کنون ز گوش گذشتی، چنین گمان دارم
دکان کید، برو جای دیگری بگشای
فروش نیست در آنجا که من دکان دارم»
پایان
گفت گرگی با سگی، دور از رمه
که
سگان خویشند با گرگان، همه
از چه گشتستیم ما از هم بری
خوی کردستیم با خیرهسری
از چه معنی، خویشی ما ننگ شد
کار ما تزویر و ریو و رنگ شد
نگذری تو هیچگاه از کوی ما
ننگری جز خشمگین، بر روی ما
اولین فرض است خویشاوند را
که بجوید گمشده پیوند را
هفتهها، خون خوردم از زخم گلو
نه عیادت کردی و نه جستجو
ماهها نالیدم از تب، زار زار
هیچ دانستی چه بود آن روزگار
بارها از پیری افتادم ز پا
هیچ از دست ام گرفتی، ای فتی
روزها صیاد، ناهارم گذاشت
هیچ پرسیدی چه خوردم شام و چاشت
این چه رفتار است، ای یار قدیم
تو ظنین از ما و ما در رنج و بیم
از پی یک بره، از شب تا سحر
بس دوانیدی مرا در جوی و جر
از برای دنبه یک گوسفند
بارها ما را رسانیدی گزند
آفت گرگان شدی در شهر و ده
غیر (بیگانه)، صد راه از تو خویشاوند به
گفت:
«این خویشان وبال گردنند
دشمنان دوست، ما را دشمنند
گر ز خویشان تو خوانم خویش را
کشته باشم هم بز و هم میش را
ما سگ مسکین بازاری نهایم
کاهل از سستی و بیکاری نهایم
ما بکندیم از خیانتکار، پوست
خواه دشمن بود خائن، خواه دوست
با سخن، خود را نمی بایست باخت
خلق را از کارشان باید شناخت
غیر (بیگانه)، تا همراه و خیراندیش تو ست
صد ره ار بیگانه باشد، خویش تو ست
خویش بد خواهی، که غیر از بد نخواست
از تو بیگانه است، پس خویشی کجا ست
رو، که این خویشی نمیآید به کار
گله از ده رفت، ما را واگذار.»
ما باید این دو شعر پروین را مستقلا تحلیل مارکسیستی کنیم.
سیاوش بی کمترین ترید از محتوای این دو شعر پروین با خبر بوده است.
سیاوش
در این شعر مبتنی بر انتقاد از خود
سگان را به دو دسته زیر طبقه بندی می کند:
سگان رام
و
سگان سرکش.
انتقاد سیاوش نه از سگ بودن بالاعم، بلکه سگ رام بودن، بالاخص است.
ایراد نظری سیاوش
در الترناتیو سازی از گرگ برای سگ رام است.
آنهم نه از گرگ عادی، بلکه حتی بدتر، از گرگ هار.
سیاوش
به سبب قلت سواد تئوریکی (مارکسیستی ـ لنینیستی)
از تحلیل دیالک تیک سگ و گرگ عاجز بوده است.
گرگ و هر جانور درنده دیگر
از جانوران محبوب فلاسفه و شعرا و ادبای ارتجاعی است.
نماد گروه گرگهای خاکستری (آسنا)
گرگهای خاکستری (ترکی استانبولی: Bozkurtlar)
سازمان ملیگرای افراطی پانترک
کارشناسان علوم اجتماعی این سازمان را ملیگرای افراطی و نئوفاشیست میدانند و در بسیاری از گزارشها به عنوان گروهک تروریستی شناخته میشوند.
بخش جوانان این سازمان
پیوند عمیقی با حزب حرکت ملی ترکیه دارد و به نوعی شاخهٔ نظامی این حزب بهشمار میآید.
آرم و علامت پان ترکیسم (فاشیسم ترک) گرگ خاکستری است.
لاشخورها
حتی بی شرمانه تر
خود را گرگ خاکستری می نامند و بدان می بالند.
اخوان هم در ستایش از گرگ و سرزنش سگ (تجلیل از گرگ و تحقیر سگ)
شعری تحت عنوان سگ ها و گرگ ها
(احتمالا از شاعری روسی به شعر ترجمه کرده است)
که
باید مورد تحلیل مارکسیستی قرار گیرد.
سگها و گرگها
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیدا ست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟
کنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاک اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
«عزیزم»، گفتن و «جانم»، شنفتن
وز آن ته مانده های سفره خوردن
و
گر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست
بلی ، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگها - باد ،
زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ی گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود بی تشویش، گاهی
دو دشمن در کمین ما ست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه
برون:
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
که این خون ، خون ما بی خانمانها ست
که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
که این خون ، خون فرزندان صحرا ست
درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر