ما محتوای ماهوی دیوان خواجه را نام بردیم:
عرفان ستیزی.
شما نمی توانید غزلی از خواجه پیدا کنید که ضد اهل تصوف و طریقت و رعفان نباشد.
حافظ از موضع ارتجاعی تر
عرفان را می کوبد.
مثل خمینی و طالبان و داعش و القاعده و حزب الله و حماس و غیره که از موضع ارتجاعی تر امپریالیسم را می کوبند.
حافظ و سعدی
همه تمایلات ضد عقلی عرفان را قبول دارند
حتی توسعه داده اند.
مخالفت شان با عرفان
مثلا مولانا
به دلیل موضع ضد فئودالی و ضد روحانیت عرفان است.
عرفان
ستون فقرات اسلام و مسیحیت را از درون می جود و پوک می سازد.
عرفان واسطه میان خلق و خدا را انکار می کند.
عارف مستقیما و بیواسطه
به سوی حق می پرد و یا حق یکی می شود.
یعنی خدا می شود.
منصور حلاج
خود را خدا قلمداد می کند
انا الحق می گوید و بر دار می شود.
حافظ حتی منصور را می ستاید.
از خریت منصور خوشش می اید.
صوفیان اما دم به تله نمی دهند و مخفیانه فعالیت می کند.
به همین دلیل
حافظ انها مکار و حیله گر و توطئه گر و شعبده باز و اهل ریا و تزویر قلمداد می کند و می کوبد
جامعه اسلامی و یهودی و مسیحی و بودایی وجود ندارد.
چی وجود دارد؟
لامصبا
ما که مغز خر خورده ایم
شب و روز برای شما اندیشه منتشر می کنیم.
چرا نمی خوانید؟
جامعه چیست؟
جامعه مذهبی وجود ندارد.
جامعه طبقاتی وجود دارد.
همین افغانستان
روزی رشگ انگیز خاص و عام بوده است.
بانیان اصلی مفاهیم
توده های مولد و زحمتکش اند.
توده های بی نام و بی اعتنا به نام.
حدس بزنید مفهوم زیر به چه معنی است؟
قاپدی قاشدی
قاپید و گریخت.
ریشه نام عرق سگی از کجا آمد ...!!
در اواخر دهه ۳۰ خورشیدی. به خاطر جلو گیری از خروج ارز، از کشور و تولیدات داخلی ارزان قیمت برای عموم،
شرکت مشروب سازی به نام میکده در قزوین تاسیس گردید ،،
که به روی آرم محصولاتش یک سگ شکاری بود،
و چون این عرق از کشمش خالص بود و مواد دیگری به خاطر نبود امکانات و ارزانی قیمت، در آن زده نمی شد،
بسیار تند و دارای الکل بالایی بود.. ( دوآتیشه ۵۵% درصد الکل ) و به همین نام به بازار آمد میکده ۵۵ .. و بعدها، مخصوص میکده ۴۵، نیز به بازار آمد،
به واسطه بوی تند و سوزش الکل بالا ،
و تصویر سگ شکاری، بر روی بطری مشروب،،
در میان اهل دل به عرق سگی مشهور گشت ،
و بعدها شاید به خاطر همین صفتعامیانه، آرمان آن را عوض کردند ،،
و اما در فرهنگ ایران و ایرانی عرق سگی ماند که ماند ،
ضد پوچی گرایی و بی معنایی زندگی گرایی (نیهلیسم)،
باور به محتوامندی معنامندی زندگی است.
حیات و یا زندگی
عالی ترین نعمت هستی است.
زندگی فقط به نظر علافان و انگل ها پوچ و بی معنی است.
آنچنان زیبا ست
این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت.
ولتر (۱۶۹۴ ـ ۱۷۷۸)
از متنفذترین مؤلفین روشنگری فرانسه
حربه او در دفاع از اندیشه های خویش عبارت بود از استیل بیان عامه فهم، طنز و طعنه و ریشخند
فلاسفه و متفکرین قرن ۱۸ در فرانسه و آأمان
خبری از جامعه و جامعه شناسی علمی نداشته اند.
جامعه شناسی علمی با تدوین مارکسیسم شروع شده است.
جنگ چیست؟
جنگ
فرمی از مبارزه طبقاتی است.
مبارزه طبقاتی
هم از بالا بر ضد پایین صورت می گیرد
و
هم از پایین بر ضد بالا.
جنگ های انقلابی و رهایی بخش ملی از پایین بر ضد بالا صورت می گیرند
و
جنگ های برده داری یونان و روم و غزوات اسلام و جنگ های فئ<والی مثلا حملات سلطان محمود و غیره و جنگ های استعماری و امپریالیستی مثلا ج. ج. اول و دوم و جنگ ویتنام و غیره
از بالا بر ضد پایین
از طرف طبقه حاکمه بر ضد توده
شعله ور می شوند.
دعاوی ولتر
و گیر دادن به مراد و مرید و غیره
فاقد ارزش علمی اند.
خرافه اند.
من نمیدانم گناه چیست؟
آنها فقط به من فهمانده بودند،
که من مقصرم .
البر کامو
این جمله ای از زباله البر کامو تحت عنوان «بیگانه» است.
قهرمان این قصه
نیهلیست (پوچی گرا) است.
برایش زندگی چیز پوچ و بیهوده و بی محتوا و بی معنایی است.
حریف
برای غلبه بر پوچی
شنا می کند، زن بازی و جفتگیری و هفت تیر کشی و آدمکشی می کند.
با این چیزها اما نمی توان بر پوچی غالب امد.
راه غلبه بر پوچی در فلسفه اگزیستانسیالیستی کامو
خودکشی است.
طالبان و داعش الله و حزب الله و بمب الله و غیره
شخصیت های ایدئآل البر کامو هستند.
چون بمب بر کمر می بندند و با انفجار بمب
دست به انتحار عنقلابی می زنند.
هم خودشان را تکه تکه می کنند و هم سکنه بدبخت جامعه را.
حریف هم به دلیل خالی کردن گلوله در سینه عربی در الجزایر
محکوم به اعدام شده است
ولی
تخمش هم نیست.
چون برایش مرگ بهتر از زندگی است.
ضمنا معنی معصیت را نمی داند.
فقط نشیده است که به دلیل ادمکشی
مقصر است.
خریت توانگر کند فرد را
میان زیربنا و روبنا
میان چپاول نان سفره مردم و چسبیدن به روسری
رایطه دیالک تیکی هست.
رادیکال بودن
یعنی به نقش تعیین کننده زیربنا ایمان داشتن
و
دست از هارت و پورت و عوامفریبی برداشتن.
وقتی کسی از ترکیب طبقاتی جامعه بشری وزیربنا و روبنای آن
بی خبر باشد،
از همین لاطائلات به خورد خلایق می دهد.
در جوامع برده داری و فئودالی
روحانیت
هم
عضو و جزو طبقه حاکمه بوده
و
هم
ایده ئولوگ طبقه حاکمه بوده است.
اینها اگر شعور داشتند اصلا وارد ان محفل نمیشدند.
حریف
منظور از شعور چیست؟
شعور
انعکاس وجود است.
شعور جامعتی
انعکاس وجود جامعتی است.
مراجعه کنید به شعور جامعتی که ما این هفته ترجمه و منتشر می کنیم.
شعور
در جامعه طبقاتی
طبقاتی است.
شعور ماورای طبقاتی وجود ندارد.
زنان و نران طرفدار نظام جامعتی جنقوری
واقعا طرفدار ان هستند.
با هزاران رشته مادی و فکری بدان گره خورده اند.
وحدت و اشتراک منافع دارند.
چاه دوده و پیک نوت و غیره
هم
بنا بر تعلقات طبقاتی شان
یکی به میخ و دهها به نعل می زنند.
اینها
مأمورند و مزدورند.
نان سفره خود و خانواده خود را بدین طریق در می اورند.
اینها
فرقی با بقیه افراد ندارند.
مگر خودتان نان سفره تان را چگونه در می آورید؟
فرق پاسبان با نگهبان
فرق حمال با بقال
و
فرق شاطر با شاعر
چیست؟
چه کنند؟
قرعه کار به نام آندو افتاده است.
شما هم باشید
برای امرار معاش به هر کاری تن در می دهید.
اشکال نه در عمله طبقه حاکمه
بلکه در خود طبقه حاکمه است.
طبقه حاکمه جنقوری اسلامی کیست؟
سنت_کلاسیک یونان و رم الگوهای بیپایانی را برای تصویرگران سوسیالیست ارائه میکرد تا بتوانند آن را کپی کنند و با استفادههای مدرن تطبیق دهند.
در اینجا یک نمونه در سال ۱۸۹۱ از مجله آلمانی «Der Wahre Jacob» است. پرولتاریا، پرومتئوس، در حالی که عقاب سرمایهداری، جگر او را میبلعد، به صخرهای زنجیر شده است.
در نگاهی معاصر، ورشکستگی رفرمیسم اجتماعی آلمان آشکار میشود:
تنها راهحلی که ارائه میدهد، گذاشتن یک چسب زخم بیاثر بر زخم است.
کمیته کارگری
بدبخت تصویرگری که کفگیرش به ته دیگش خورده است
و
به ضریح یونان و روم باستان
دخیل بسته است.
این فقر فکری و فرهنگی
در سال ۱۸۹۱ قابل توجیه و قابل اغماض است
ولی نه در قرن ۲۱.
سرمایه
رشد غول آسا کرده است
کار
هم
باید عقب تر نماند.
خر نمی تواند انقلابی باشد.
آره. شیره ای ها شیر شرزه اند.
بیت حافظ شعر است
بیت بیدل شر و ور است.
ضمنا
حافظ
مرتجعی خردستیز است.
به همین دلیل
عشق را برتر از عقل جا می زند تا خلایق را خر کند و نظام جامعتی فئودالی را تحکیم بخشد.
ﺧﻮی ﺑﺖ ﭘﺮستی ؟
بت پرستی چیست؟
اصلا
بت چیست؟
اگر معنی بت و بت پرستی را بدانیم
به این نتیجه می رسیم
که
بت واقعی تر از خدا
و
بت پرستی
حقیقی تر و منطقی تر از خداپرستی است
حافظ کیست و طرفدار چیست؟
خلایق خر اصلا حافظ را نمی شناسند.
دلیل اینکه با دیوان حافظ می توان فال گرفت ولی با دیوان سعدی نمی توان چیست؟
بهترین دوست حافظ
تیمور لنگ بوده است.
حافظ توله خود زین العابدین را برای تربیت پیش تیمور می فرستد.ت
یموری از جان دادن قربانیان زیر شمشیرش کیف لاشخور می کرد.
حافظ تیمور لنگ را سلیمان زمان می نامد
این هنوز چیزی نیست.
حافظ تیمور لنگ را شفیع روز جزا می داند.
این هم هنوز چیزی نیست.
حافظ
از تیمور لنگ قول کتبی می گیرد که در روز قیامت
شفاعتش کند.
حتی در وصیت نامه اش
به تیمور لنگ وعده اش را یاد آور می شود.
حافظ ایده ئوگ اشرافیت برده دار و فئودال بوده است.
حافظ
حتی اهل تصوف را به پادشاهان چلقوز فارس لو داده است.
ما همه از یک تبار و ریشه ایم
پیروان نیکی اندیشه ایم
مهد ایران ریشه و ما شاخه سار
بهر ماندن، ریشه باید استوار
ورنه در توفانسرای روزگار،
شاخه ساران را نمی ماند قرار
لیک اگر روزی من و تو ما شویم،
جنگلی سبز و گشن می پروریم
مهر میهن در سرشت و جان ما
تا ابد پاینده باد ایران ما
هما ارژنگی
«فروغ»
چرا من این همه کوچک هستم
گه در خیابان ها گم شوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست
و در خیابان ها هم گم نمی شود
کاری نمی کند که آن کسی که به خواب من آمده است
روز آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محله کشتارگاه
که خاک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوض هاشان هم خونیست
و تخت کفش هاشان هم خونیست
چرا کاری نمی کنند
چرا کاری نمی کنند
چقدر آفتاب زمستان تنبل است
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام.
کسی می آید
کسی می آید
کسی که دلش با ماست، در نفسش با ماست
در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درخت های کهنه یحیی بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ می شود
بزرگ تر می شود
کسی از باران، از صدای شرشر باران
از میان پچ و پچ گل های اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
و پپسی را قسمت می کند
و باغ ملی را قسمت می کند
و شربت سیاه سزفه را قسمت می کند
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
و نمره مریض خانه را قسمت می کند
و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و سینمای فردین را قسمت می کند
درخت های دختر سید جواد را قسمت می کند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می کند
و سهم مرا هم می دهد.
من خواب دیده ام...
کاری کردند که آمد
و
کارخانه پپسی کولا را میان اجامر قسمت کرد
و
روی شاه را سفید کرد.
خوش به حالت که نیستی تا ببینی که کتاب هایت را به اتش می کشند
و
از بلترین منازه ها عرعر می کنند
در ذات سياست نيست كه بهترين افراد انتخاب شوند،
بهترين افراد نمي خواهند بر همنوعانشان حكومت كنند.
جـورج مـك دونالد
منظور از سیاست چیست
مش دونالد؟
منظور از بهترین افراد چیست؟
معیار چیست؟
افراد که حکومت نمی کنند
بیسواد.
طبقات اجتماعی حکومت می کنند.
افراد می توانند نماینده و مأمور طبقات اجتماعی باشند.
"حتی زمانی که همه چیز از دست رفته است یا به نظر می رسد که از دست رفته است،
باید با آرامش به کار خود بازگشت و از ابتدا شروع کنید."
آنتونیو گرامشی
هی آنتونیو
ابتدای کار کجا ست؟
منظورت چیست؟
وقتی همه چیز از دست رفته،
چگونه می توان در کردوکار خود
تجدید نظر نکرد؟
چرا؟
ایستادن در تنهایی
خریت می خواهد.
امتحانش اسان است:
خری را بگذارید و ببینید که بی اعتنا به بود و نبود خران دیگر
می ایستد و شق القمر می کند.
بی اعتنایی به توده
نشانه نادانی و ناشی از نادانی است.
ما به راه توده می رویم.
ما به راه آنچه دانش زمانه مان نموده می رویم
زندگی فقط این زندگی محدود با دیگر انسانها نیست، بلکه زندگی دیگری هم هست که توسط نویسندگان بزرگ خلق شده است.
ماریو
هی ماریو
نویسندگان بزرگ کذایی
در بهترین حالت
طبیعت و جامعه را کم ویا بیش منعکس کرده اند.
تولستوی
مناسبات فئودالی در روسیه را مثلا در رمان جنگ و ضلح
منعکس کرده سات.
از زندگی نامحدود و بددون انسان ها خبری نیست.
ضمنا
هر کتابی قابل خواندن نیست.
ای بسا کتاب ها که به درد اجاق می خورند.
مطالعه هم اعجازآمیز نیست.
ای بسا کتابخوانان که خرخوانند
کتاب باد به طور اکتیو خوانده شود
یعنی با تحلیل و تأمل توأم باشد.
اشعار نرودا
بند تنبانی اند.
درست به همین دلیل
امپریالیسم به او جایزه نوبل موبل ادبیات داده است
کلاغ
فقط به ظاهر زشت است.
زشتی و زیبایی (استه تیک)
هم
نسبی است
و
هم
طبقاتی است.
زیبا برای ویتنامی با زیبا برای آلمانی از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
کلاغ
خردمندترین پرنده است.
طاووس که بهتر و برتر و ارجمندتر از کلاغ نیست.
کلاغ
هم قادر به ابزار سازی است و هم قادر به تعلیم فوت و فن ابزارسازی و شکار با ابزار
به جوجه های خویش است.
کلاغ
فقط
در ایده ئولوژی فئودالی
تحقیر می شود
ولی در عالم علم تجلیل می گردد.
جنقوریان
خر و خردستیزند
و فرسنگ ها با کلاغ خردمند فاصله دارند.
اوپوزیسیون ضد جنقوری
هم
فئودالی است.
وای اگر از پی امروز بود فردایی
ز گیتی هر آنکاو بی آزارتر
ُچنان دان که مرگش زیانکارتر
به مرگ ِ بدان شاد باشی رواست
چو راَند بد و نیک، تن مرگ را ست
فردوسی
مرگ نیکوکاران زیانبار است و مرگ بدکاران سودمند.
تن بشر از بین می رود
ولی خیر و شر می ماند.
داستان کوتاه خاکسپاری حافظ
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا میرود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ میریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ.
ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمیخیزند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ میدهد ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.
ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ میدهند ﻭ ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ میکند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ میشود:
«ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ»
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ میشوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﯾﺮ میافکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام میشود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ «ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ» ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ.
واقعا؟
ما فکر نمی کنیم که حافظ عرق خور بوده باشد.
عرق خور که قران را به ۸ رواتی ابر نمی خواند.
واژه عرق
در شعر خردستیز خواجه
محتوا و معنای دیگری دارد.
عرق ستوده می شود
نه به خاطر الکل بودن
بلکه به دلیل از کار انداختن کارخانه مغز اندیشنده.
خود خواجه هم گفته است:
او عرق را آتش میخانه نامیده که به خانه خرد می زند و همه چیز عقلایی را از بین می برد.
خواجه شاعری ارتجاعی بوده است.
چنان کتاب بخوانید که گویا مسئله مرگ و زندگی درمیان است..
ما ضمن مطالعه کتاب
آن را مورد تحلیل مارکسیستی قرار می دهیم.
یعنی
با نویسنده و شاعر و کاراکترهای قصه و رمان و غیره
هماندیشی می کنیم.
کتاب
واسطه هماندیشی با همنوع غایب از نظر است.
حیات و ممات چیه؟
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکند است
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکند است
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است
حضرت سعدی
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
سعدی
اگر برای کاهش اندوه دلبه باغ بروم
سروی به قد بلندی دوست نخواهم یافت.
هی سعدی فراموشکار.
مگر نگفته ای:
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار؟
حالا چطور شد که قد دوست
تعیین کننده شده است؟
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
خیام
من ـ زور مش خیام؟
تفکر در زمینه دین و داشتن یقین مبتنی بر گمان
مگر راه است؟
لامصب.
حرف زدن بلد نیستی؟
راه چیست؟
عرفان
جریانی خردستیز است.
خانقاه ها
که در قرون وسطی مخالف فئودالیسم بوده اند،
ضمنا به دلیل خردستیزی افراطی (چوبین نامیدن پای استدلالیان)
خریت گستر و خرپرور بوده اند و هستند.
مریدان این جماعت
ادرار مراد خود را می نوشند.
زباله و بی شعور و بی شخصیت اند.
من شکوفاییِ گلهای امیدم را در رؤیاها میبینم،
و ندایی که به من میگوید:
" گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است "
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن میبیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا میچیند
...
...
ـــــ قصیده آبی خاکستری سیاه / حمید مصدق / آبی، خاکستری، سیاه
هی مصدق
شکوفایی گل های امیدی که در رؤیا می بینند
خوشخیالی خرانه اند و نه امید.
این چیزهایی
فقط
به درد خران و شاعران می خورند و نه به درد خردگرایان و خردمندان.
امید باید قانونمند باشد.
انتظارات سرشته به خودفریبی و عوامفریبی
ربطی به امید ندارند.
"هر شخصی دو بار می میرد یک بار آنگاه که عشق از دلش میرود و بار دیگر زمانی که زندگی را بدرود می گوید. اما وداع با زندگی در برابر مرگ عشق ناچیز است!"
ولتر
هی ولتر
من ـ زورت از عشق چیست؟
انسان زمانی ترک خریت می کند و آدم می شود که فوت و فن تفکر مفهومی (مارکسیسم) بیاموزد.
عشق مال خر است و نه خردمند و خردگرا.
عشق
نوعی خودفریبی توأم با عوام فریبی است.
عشق
کسب و کار علافان است
که هنرشان تحویل دادن دروغ هم به خویشتن و هم به امثال خویشتن است
خردمندان و خردگرایان
دنبال دوست می گردند و نه عاشق و معشوق
من اشخاصی را دیده ام که خودشان را در آینه زشت و نازیبا می بینند و در واقع اینطور نیستند
پروا
آنها
یا خیلی خردمندند
و
یا
بیمار روانی ند.
یا عقل شان خیلی قوی است و به فرمایشات غریزه بی اعتنا هستند
و
یا
کارخانه غریزه حفظ نفس شان تعطیل است.
مثلا
نیهلیست ها
فوندامنتالیست ها
فاشیست ها
آنارشیست ها
که دست به انتحار عنقلابی می زنند.
غریزه حفظ نقس آنها از کار افتاده است
بین غرایز مختلف
تقسیم طبیعی کار برقرار است
یکی برای بقای موجود زنده است
دیگری برای رفع گرسنگی و تشنگبی و غیره
و
آن دیگری برای ارضای حوایج عاطفی، جتنسی و روحی و روانی او و ان.
طبیعت
مثل جامعه است.
جامعه را
طبیعت ثانی می نامند.
در جامعه
تقسیم اجتماعی کار حاکم است:
یکی شاطر است و دیگری شاعر
یکی بقال است و دیگری نقال ویا جمال ویا رمال
گلها
خنده زمین اند.
فرنگی جفنگی
هی فرنگی
گلها
اسباب تکثیر نوع نباتات اند.
نباتات
گل ها را برای انتقال گرده نر و یا ماده خود
به خدمت می گیرند.
حشرات ضمن مکیدن شیره گلها
گرده های مربوطه را از گلی به گلی منتقل می کنند
در نتیجه
جفتگیری گلهای نر با ماده
جامه عمل می پوشد و تکثیر و توسعه نوع مربوطه امکان پذیر می گردد.
گلها
در واقع
پیش مراحل میوه ها و دانه ها هستند
میوه ها و دانه ها هم حاوی هسته ای اند که نبات و درخت بالقوه اند.
هر دانه بادامی
درخت بادام بالقوه است.
فقط باید در زمین مناسب بیفتد و رشد کند.
هر پر گل قاصدک
قاصدک بالقوه است
و
باد بی سامان حامل و ناقل انها به اقصا نقاط دنیا ست.
گل ها نوباوگان نباتات اند.
عطر و بو و شیره و شهد و بوی گند گلها
ترفند اند برای جلب حشرات حمال گرده های نر و ماده
روشنگری و یا رنسانس
مفهوم دیگری است
و
تعریف دیگری دارد.
روشنگری
ربطی به روشنفکری ندارد.
کانت
دوره روشنگری را دوره خروج بشر از طفولیت خودخواسته نامیده است.
ضمنا نظرات کانت نقد مارکسیستی شده اند.
یعنی دیگر اعتبار ندارند.
مراجعه کنید به خرد انسان تاریخ
خرد ـ انسان ـ تاریخ (فصل ششم) (بخش ۱ و ۲)
پروفسور دکتر مانفرد بور
برگردان
شین میم شین
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3925
نه.
برعکس.
مثال:
افراد پیر می شوند و خواه و ناخواه زشت می شوند.
دیگران می بینند و متناسب با آن رفتار می کنند.
مثلا جای شان را در اوتوبوس به پیری می دهند.
اما غریزه حفظ نفس
کلک می زند
و
به خود فرد چنان القا می کند که انگار همیشه جوان است و همیشه زیبا و همیشه همان.
بدین طریق
فرد استرس نمی گیرد.
دست به خودکشی نمی زند و به زندگی ادامه می دهد.
غریزه حفظ نفس بهترین یار و همراه هر موجود زنده از نبات تا جانور است.
قوی تر از عقل است.
عقل هم روزی غریزه بوده است که در روند کار عوض شده و عقل گشته است.
استحاله غریزه به عقل همچنان ادامه دارد
انسان در دیالک تیک غریزه و عقل به سر می برد و نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از ان غریزه است.
اگر عقل رو داری کند و مزاحم غریزه گردد
غریزه می تواند تبعیدش کند و یکه تاز میدان شود.
در این صورت
بشر جنون می گیرد و سر به بیابان می گذارد.
از این رو عقل در مقابل غریزه
چه بسا کوتاه می آید و به سازش می رقصد.
البته غریزه هم برای رسیدن به اهدافش به حمایت عقل نیاز دارد.
مثال:
بدون حمایت عقل
وصل با معشوق میسر نمی شود.
رابطه غریزه و عقل برای همیشه دیالک تیکی می ماند:
هم همبا هستند و هم همستیز.
هم دوستند و هم دشمن
تار و پود جامعه طبقاتی
را
مبارزه طبقاتی تشکیل داده است.
جنگ ها بر سر نانند.
هدف از جنگ ها در دوران برده داری
برده کردن و فروختن همنوعان و غارت دستنرج آنان و غصب دار و ندارشان بوده است.
جنگ پوتین با پالان هم بر سر نان است.
لامصبا
درست رونویسی کنید
. ویرایش:
شاد کن جان من که غمگینم
رحم کن بر دلم که مسکینم
سیاستمدار انتزاعی
شاید در کره مریخ باشد
و نه در کره زمین.
هم
لنین
سیاستمدار بوده
و
هم
پالان و پوتین سیاستمدارند.
هر گردی گردو نیست.
مبارزه طبقاتی است.
یا از بالا
و
یا
از پایین
با پسیکولوژیسم
فقط می توان خودفریبی و عوامفریبی کرد.
با پسیکولوژیسم
نمی توان ساده ترین مسائل جامعتی را
درک کرد و توضیح داد.
هر ابزاری
متناسب با ساختارش
فونکسیونی دارد.
با چرخ خیاطی نمی توان زمین را شخم زد.
با گاو و گاوآهن هم نمی توان دوخت و دوز کرد.
چمدان بسته ام
از هرچه منم، دل بکنم...
اخوان ثالث
آرزو بر شاعران عار نیست.
غریزه حفظ نفس
قدر قدرت است و کسی زورش بدان نمی رسد.
بهتر هم همین است.
و گرنه هر روز هزاران تن همان بلا را بر سر خود می اوردند که هدایت آورده است.
اسپینوزا در این رساله مکاشفات پیامبران از ابراهیم تا موسی را با دلایل محکم عقلی رد و نقد می کند .
او وحی را محصول توهم و خیال می داند و امکان ورود خطا در آن را 100% امکان پذیر می داند.
او پیامبران را راهنمایان برتر برای بشر نمی داند.
حریف
اندیشه والای مولانا
در رابطه با انسان
در شعر
آز جمادی مردم و نامی شدم او ست.
این نظریه مولانا
متکاملتر و علمی تر و عمیقتر از تئوری تکامل داروین است.
همتراز با تئوری مارکسیستی توسعه در کل هستی است
من بیخود و تو بیخود ما را که برد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذتِ جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی صحبتِ جانانه؟
هر گوشه یکی مستی دستی زبرِ دستی
و آن ساقیِ هر هستی با ساغرِ شاهانه
تو وقفِ خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولیِ بربطزن تو مستتری یا من؟
ای پیشِ چو تو مستی افسونِ من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتیِ بیلنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرتِ او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم: ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت: ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لبِ دریا نیمی همه دردانه
گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که: بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بیدل و دستارم در خانهٔ خمّارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه؟
در حلقهٔ لنگانی میباید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجهٔ علیانه
سرمستِ چنان خوبی کی کم بود از چوبی؟
برخاست فغان آخر از استن حنانه
شمسالحقِ تبریزی از خلق چه پرهیزی؟
اکنون که درافکندی صد فتنهٔ فتانه
امّا براستی انسان چیست؟
به دنیا پا نهاد ای
درست ماننده:
کتاب باز، ساده و نانوشته،
باید سرنوشت خود را رقم بزنی
خود، و نه کس دیگر
چه کسی می تواند چنین کند؟
چگونه؟
چرا؟
به دنیا آمده ای!
هم چون یک بذر زاده شده ای،
می توانی همان بذر بمانی و بمیری،
اما می توانی گل باشی بشکفی
می توانی درخت باشی و بیالی.
"لقمان حکیم " می گوید:
بیچاره آدمی در میان دو رسوایی قرار دارد .
اول می گوید: مرا پُر کن و اگر نه رسوایت می کنم.
چون پُر شد، می گوید:
مرا خالی کن و گرنه آبرویت را به باد می دهم!
" جبران خلیل جبران " بعد از شنیدن سخنان لقمان حکیم با حسرتی حیرت آور می سراید .
کاش می توانستید با بوی خوش زمین زندگی کنید .
و مانند گیاهان هوایی
تنها روشنی آفتاب خوراک شما باشد.
"مولانا " می فرماید: آدمی نیمی ست زجان و دل و آب گِل
"دکتر شریعتی " به این باور است: انسان نقطه ای میان دو بی نهایت، بی نهایت لجن! بی نهایت فرشته.
"حیدری " متقعد است : انسان برای خوردن و خوابیدن زاده نشده، برای نفحص، از دنیای عالم چیزی دانستن. حقیقت دنیا را باید درک کرد، حق را شناسایی کرد.
انسان برای جنگ، مبارزه خلق شده، برای پرستاری، خدمت بشریت باید مبارزه کرد.
مولانا :
نیمیم ز آب و گِل
نیمیم ز جان و دل
این اندیشه
نه از مولانا
بلکه از انجیل و قرآن است:
مجسمه انسان را جبرئیل از اب و گل می سازد و خدا در دهنش فوت می کند و جاندار و روحمند می شود.
نظر حیرت انگیز مولانا
چیز دیگری است
چیست؟
باور به وجود دوئالیسم دنیا و عقبا علت دیگری دارد و ربطی به این خرافات ندارد.
یکی از علل این باور
در عالم خواب
دیدن مردگان است.
این پدیده را به عنوان وجود عالم ارواح تفسیر و تئولوژیزه کرده اند.
عالم ارواح
از مفاهیم مهم در فلسفه هگل نیز است
البته منظور هگل از روح
چیز دیگری است.
روح و یا شعور
عالی ترین مقوله فلسفی است
جفت دیالک تیکی ماده و یا وجود است.
خلایق بدین طریق و با این ترفند
به زندگی در این دنیا
معنا و هدف و اماج می تراشند:
دنیا
پیشمرحله عقبا قلمداد می شود.
دنیا محل تدارک توشه برای عقبا
تلقی می شود.
ضمنا داد مادی به همنوعان مستمند
با ستد اجر اخروی
توجیه و توصیه می شود تا جامعه فرونپاشد.
مذاهب
جنبه های مثبت فراوان دارند.
این خرافه از عزیز نسین است که به عوض عقل، مقل داشته است.
تمدن بشری در همین بین النهرین و یا عراق شروع شده است.
بابل که برج خجسته اش هنوز هم باقی است
نشانه تمدن رشگ انگیز اعراب است.
اگر فلسفه عربی و یا اسلامی نبود
اگر فلسفه آنتیک به عربی ترجمه نشده بود
اگر بر آثار ارسطو فلاسفه عرب
تفسیر ننوشته بودند،
فرنگی ها اصلا به فلسفه آنتیک (جهان کلاسیک باستان) دسترسی پیدا نمی کردند و بی خبر و خرتر از خر می ماندند.
خیلی از الات موسیقی
مثلا همین نی از اختراعات اعراب در بین النهرین است.
به همین دلیل سکنه جنقوری اسلامی
برای شنیدن نوای نی
به نی نوا می روند و پس از انفجار بمب مجانین فوندامنتالیستی
شقه شقه می شوند
دلیل این تفاوت چیست؟
بدون حمایت طبقه ای
نه
انقلابی پیروز می شود
و
نه
عنگلابی.
بدون حمایت مالی همه جانبه بازار
عنگلاب اسلامی پیروز نمی شد
و
انقلاب سفید
شکست نمی خورد..
ویرایش:
مصور (مسلم) شد مرا این نکته در محراب از واعظ
که هر کی (که) رو به خلق آرد، رخش از قبله برگردد
چه بهتر.
قبله
باید خود خلق
ویرایش:
همچون کاکُلی تشنهکامی بر سراب جانسپردن
و یا همچون کَرَک از دریاگذشتهای
که دیگر هوای پریدنش نیست
در نخستین بوتههای ساحل جاندادن
مرا صد ره خوشتر است
تا مانند سهرهای کور، نالان زیستن (بودن)
جوزپه اونگارتی
|ترجمه:نادر نادرپور
نقش هنرمند این است که پرسش مطرح کند،
نه اینکه به آنها پاسخ دهد.
آنتون چخوف
هی چه خوف
کسی که وظیفه وهنر و شق القمرش
طرح سؤال باشد، سائل است و نه نویسنده.
علاوه بر این،
پیش شرط طرح سؤال
دادن جواب پیشایپش به سؤالات دیگر است.
زادگاه پرسش ها
پاسخ ها به پرسش های پشیشین است.
پرسش و پاسخ
رابطه دیالک تیکی با هم دارند.
یعنی یکی بدون دیگری وجود ندارد.
ضمنا
نویسنده
اگر دعا نویس و عرضه نویس نباشد،
هنرمند است و هنر چیزی خودپو خودجوش است و نه آگاهانه و دلبخواهی و ارادی و اختیاری.
به قول شاعر شعورمند شمال:
می جوشد از نهادم آتشفشان آواز.
به قول مشد حافظ:
آنچه استاد ازل گفت، بگو
می گویم.
یعنی دست خود هنرمند نیست.
شعری که آگاهانه سروده شده باشد،
شعار است و نه شعر.
مطلبی که اگاهانه تحریر یافته باشد،
مقاله است و نه قصه.
دایرة المعارف روشنگری بخوانید تا هم روشن شوید و هم رشد کنید.
تکرار طوطی وار حرف های این و آن به چه ارزد؟
برخيز دلا که دل به دلدار دهيم
جان را به جمال آن خريدار دهيم
اين جان و دل و ديده پی ديدن اوست
جان و دل و ديده را به ديدار دهيم
هوشنگ_ابتهاج
معنی تحت اللفظی:
باید دل را به دلدار داد
و
جان را فدای جمال آن جان ستان کرد.
جان و دل و دیده در صدد دیدن دلدارند
پس باید هر سه را به دیدار دلدار داد
این غزل سایه
به لحاظ معنا و محتوا برهوت است و فقیر است.
بازی با واژه های «د» دار و«ج» دار است
دل دادن به دلدار
مثل بردن ماهی به دریای مازندران و زیره به کرمان است
ندزدیده اند
به زور گرفته اند.
دزدی با زورگیری تفاوت دارد.
مثال
الماس در برخی از کشورهای افریقا
ریخته بود زیر دست و پای ستوران.
حریف المانی
جمع کرده و برده و فروخته و میلیاردر شده.
دزدی به صورت مخفیانه صورت می گیرد.
جورج بوش که عراق را اشغال کرده
دزد نبوده
متجاوز و غارتگر و استعمارگر بوده است
حرف باید خود حرف
برف باید خود برف
باشد
پژوهش مربوط به مولانا
از ما نیست.
از خانمی به نام کیمیا ست.
ما شنیده ایم که در جنقوری اسلامی منتشر شده و جنجال به پا کرده.
البته برخی از اخوندها
تحلیل های درستی از اشعار و افکار مولانا دارند
کسی در شاعر بودن مولانا شک ندارد.
اشعار و آثار مولانا و هر کس دیگر باید تحلیل شوند و نه تجلیل.
یک «جانم گفتن»، میگشاید تمام اَخمهای مردانه را یک «آغوش محکم»، تمام میکند لجاجتهای زنانه را
دکتر زهرا
آره.
ولی فقط برای لحظه ای کوتاه.
آنهم برای ساده لوحان و نه ژرف اندیشان.
ژرف اندیشان
روندهای ذهنی بوسندگان و آغوشندگان را می خوانند
و
می دانند
که در ضمن بوسیدن و آغوشیدن طناب دارشان را می بافند
میپرسه ایرادت توو رابطه چیه؟ میگم من واسه خوشایندِ کسی کاری انجام نمیدم. میگه نقطهی قوتت چیه؟ میگم من واسه خوشایندِ کسی کاری انجام نمیدم. رفت، که احتمالاً در افق محو بشه
نیلوفر
کسی که از همنوعی می پرسد:
نقاط قوت و ضعفش چیست،
یا ابله است و یا عوامفریب.
ابله است
زیرا توان شناخت همنوعی را در روند همبایی ندارد
عوامفریب است
زیرا نقاط قوت وضعف حریف را می جوید تا برایش مرتب رنگ عوض کند و تئاتر بازی کند و فریبش دهد و به کام دل برسد
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار.
هنرپیشه های زن و نر امپریالیستی
فقط ظاهر زیبا دارند.
باطن شان زباله است.
فاقد شعور و شخصیت اند.
لحظه ای نمی توان همنشین اینان شد
چه رسد به همزیستی با اینان.
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
حافظ
غزلیات حافظ
سرشته به افیون اند.
خواندن غزلی از حافظ
شبیه کشیدن یک بسط تریالک است.
حافظ
خواننده و شنونده اشعارش را
خام و خر،
گرم و نرم
و ت
خزیب و تخدیر
می کند و از رزم طبقاتی باز می دارد.
حافظگرایان
زباله و لاابالی اند.
احساس مسئولیت اجتماعی و حتی مدنی و بشری نمی کنند.
سطل ننه ات طلب ها
صدهزار بار مترقی تر از حزب الله و مجاهدین تروریست اند
این لاطائلات مولانا
ارزش علمی ندارند.
مولانا
اصلا آدم سالمی نبوده است.
بنا بر پژوهشی
مولانا همه بچه های مردم را که در مکتبش تلمذ می کردند
مورد تجاوز جنسی قرار می داد.
عرفان
مکتب خرپروی و خریت گستری است.
خانقاه ها امروز هم مراگز کثافت اند.
پیروان عرفان آدم نیستند.
طبقه کارگر
به حزب طبقاتی مارکسیستی ـ لنینیستی نیاز دارد
تا طبقه شود و به رسالت تاریخی اش عمل کند.
خیر و شر جامعه بشری را باید بر اساس زیربنای اقتصادی اش
درک کرد و توضیح داد
و
نه بر اساس روبنای ایده ئولوژیکی اش و یا بر اسسا یکی از عناصر آن.
بچه بازی
قدمت هزاران ساله دارد.
سابقه بچه بازی به یونان باستان می رسد.
صدهزار بار بدتر از روحانیت اسلامی،
روحانیت کلیسای مسیحی است
که به رسوایی کلیسا و فرار دسته جمعی مؤمنین از مسیحیت منجر شده است.
بچه بازی در کشورهای امپریالیستی
مثلا توسط حزب کثافت سبزها
حتی مورد حمایت قرار گرفته و تلاش در قانونی کردنش داشته اند.
دلیل اشاعه لواظ و بچه بازی (در واقع بچه ستیزی و جامعه ستیزی)
نظام جامعتی برده داری و فئودالی و امروزه سرمایه داری واپسین است.
حکایت است زنی ثروتمندی را سه داماد بود .
حریف
این جمله به لحاظ دستور زبان فارسی (گرامر زبان فارسی) معیوب است.
زنی
یعنی یک زن
ثروتمندی
یعنی یک ثروتمند.
زنی ثروتمندی معیوب است.
یکی از «ی» ها زاید است و باید حذف شود:
ویرایش:
زنی ثروتمند
و
یا
یک زن ثروتمتند.
اخلاق چیست؟
عدالت چیست؟
اخلاق چه ربطی به عدالت دارد؟
حاکمیت اخلاق دیگر چه صیغه ای است و اختراع کیست؟
مگر اخلاق چیز همگونی است که رو دار شود و به حاکمیت برسد؟
مگر اخلاق برده داران با اخلاق اربابان فئودال و اربابان بورژوا یکی است؟
مگر اخلاق رعایا با اخلاق پرولتاریا یکی است؟
اگر اخلاق اربابن فئ<دال و روحانی به حاکمیت رسد
همه شب و روز مشغول سجده و رکوع و تعظیم و تزویر و تقیه و تظاهر و تئاتر و ریا می شوند.
نه.
کالا
طبیعت روحمند است
کالا
چیزی طبیعی است که به چیزی قابل مصرف
به چیزی جامعتی و انسانی
تبدیل شده است.
کالا
به زبان فردوسی
ناجیزی است که در اثر کار به چیزی تبدیل شده است.
کالا
روحی است که مادیت و شیئیت یافته است.
مثال:
کالا
در هیئت داس و طشت و شمشیر و دشنه و چرخ خیاطی و تراکتور و خود رو
نتیجه نفوذ اندیشه در سنگ آهن است.
کالا = ماده + روح ویا فکر
کالا = طبیعت + جامعه ویا انسان
کالا
نتیجه کار فیزیکی و فکری بنی ادم است.
کار
ماهیت انسانی انسانها ست.
کالاپرستی و یا پول پرستی یا بت پرستی
در واقع
به معنی پرستش ماهیت انسانی است.
بت پرست و کالاپرست و پول پرست
رادیکال ترین خودپرست است.
کسی با باورهای هزار سال قبل زندگی نمی کند.
نمی تواند هم زندگی کند.
این ظاهر قضیه از دید ساده لوحان پرمدعای رو دار از خود راضی است.
مثال:
همین مسیحیت
اصلا قابل مقایسه با مسیحیت قرون وسطای فئودالی نیست.
کسی که چنین ادعایی می کند
خودش
نه فقط خر است
بلکه کور و کر است
نه.
پول
کالا ست.
پول
کالای کالاها ست.
پول
کالایی است که با ان می توان هر کالایی را خرید
کالا چیست؟
نسل نوئی از هر چیزی
مترقی تر از نسل کهنه آن چیز است.
مثال:
مسیحیت هم مترقی تر از یهویدت بوده است.
مسیحیت
به همین دلیل
دین یونیورسالی است.
یهودیت
دین خاص قوم اسرائیل است.
مثال دیگر:
پیله هر پروانه
توله هر حیوان
جوجه هر پرنده
فرزند هر کس
بهتر ازخود ان و او ست.
مثل دیگر:
خود شما بیشعورها
بهتر از پدر و مادر خود هستید.
این یک قانون دیالک تیکی است.
هدایت
به لحاظ جها نبینی
فرقی با روحانیت کثافت نداشته است.
آره.
ولی گیسو بریدن مادری در سوگ نوردیده ای
سنتی رایج از دیرباز است:
سنت پرهیز زنان از آرایش و صرفنظر از زیبایی
سنت زشت کردن عمدی خود در سوگ عزیزی
چهارشنبه شب دو بسیجی از میاندوآب به سرنشینان خودرو پراید تذکر حجاب میدهند. مزدوران در تعقیب و گریز در ایست بازرسی در جاده میاندوآب به ملکان جلوی خودروی پراید میپیچند که خودرو واژگون، همه سرنشینان مصدوم و فاطمه محامد به قتل میرسد
ماری
مادران داغدید
بدون تحلیل مارکسیستی حوادث
نمی توان دریافت که دلیل سرکوب و کشتار و مسبب آن چیست؟
گیسو بریدن
نتیجه همین بیگانگی با فوت و فن تحلیل مارکسیستی است.
بدون فراگیری این فوت و فن
بشر فرق زیادی با خر ندارد.
آدمیت بنی بشر با فراگیری این فوت و فن
شروع می شود.
عصیان باید کرد
در جهانی که در آن
نان از جان گرانتر است
و بهای هر گلوله
از خون افزونتر...
اشک شور مادران داغدار،
خاطرهی عزیزان شان را نمیشوید
و زخمها ناسور شده،
و کینه ها بارور...
آه...
در من پیامبری است
که هر روز
آیههای نافرمانی را
که بر او نازل میشود؛
در گوشهایم
میخواند...
«ایراندخت»
هی شاعر.
عصیان
کسب و کار خران است.
زنده باد انقلاب
که کسب و کار خردگرایان و خردمندان و خردپیشگان است.
عجب.
چرا نباید کسب دانش به افزایش آگاهی منجر شود؟
اندیشه (دانش) با عمل (مثلا کردار) دیالک تیکی می سازد.
دیالک تیک تئوری و پراتیک را
دیالک تیک اندیشه و عمل را.
دیالک تیک زبان و دست را.
دیالک تیک یعنی همبایی توأم با همستیزی.
اقطاب دیالک تیکی فقط با هم نیستند
ضمنا
بر ضد همند.
مثال:
تروریست های فدایی و مجاهد و دیمدام و لیملام
می داسنتند که ترور
کرداری خرکی است و به تضعیف جو دموکراتیک و تشدید جو اختناق و سرکوب منجر می شود
ولی علیرغم ان کرد وکاری جز ترور نداشتند و
نهایتا
تروریست ها را روی کار آوردند.
هویت
ربطی به این دیالک تیک ندارد.
هویت در دیالک تیک تفاوت و هویت وجود دارد.
هر خری حتی هویت خاص خود را دارد.
درست به همین دلیل
هر کره خر
در جمع میلیونی خران
مادر خود را از عرعرش تشخیص می دهد و سیر دل شیر می نوشد تا خر شود و عرعر کند.
اکثر مردای ایرانی اینطورن که هزار وچهارصد بار دور نوار مرزی و خط استوا وسرزمین پهناور چین رو دور میزنن ولی از کسی آدرس نمیپرسن، تازه گوگل مپ که یه لحظه اون وسطا فعال میشه میگن اوکی خاموش کن بقیه اشو بلدم ودوبار سیکل معیوب رو تکرار میکنن..اخه چرا مغرورای لعنتی
صورتی
این ربطی به غرور ندارد.
دلیل این بدیختی
نادانی است که به ناتوانی منجر شده است.
ما که عمر نوح نبی داریم
هنوز این خریت را از دست نداده ایم.
توانا بود
هر که دانا بود.
زِ بس با هجر عادت کردهام از وصل دلتنگم
چو نیلوفر که از خورشید تابان غنچهتر گردد
شفیعایشیرازی
معنی تحت اللفظی:
عادت به تنهایی
به بی نیازی از همبایی می انجامد.
دلیل چیست؟
دلیلش این است که آدمیان در عالم تنهایی
به خودبایی (همبایی با خویشتن خویش)
مجبور می شوند و به خودشناسی می رسند
و
خودشناسی
موجب بی نیازی از همبایی با این و آن می شود.
یعنی خود هر کس برای خودش کافی می شود.
این غزل سعدی
مبتنی بر این ادعای باطل است
که
یا
معشوق و یا شاهد مورد نظر سعدی
بی هویت و بی شخصیت و جنده واره است
و
یا
سعدی و همه افراد دیگر
لاشخورند و همه بدون استثناء
دنبال چیز واحدی اند.
مثلا
همه از دم
عکس عنتر را در ماه می بینند.
فقط در این صورت
کسی مورد پسند همه افراد
از هر نوع
می تواند باشد.
و گرنه علایق و سلایق افراد
تفاوت عظیمی با هم دارند.
گروهی
آن
گروهی
این
پسندند.
محال است که همه افراد
چیز واحدی را بپسندند.
ما برای کسی وقت نمی گذاریم
تا منت بر سرش بگذاریم.
ما اصلا مهم نیستیم.
ما افکار را مورد تأمل قرار می دهیم
همین و بس.
اگر همه
همین کار رابکنند
زمین بهشت برین می شود.
خلایق اما
با لایک الکی می زنند
و
یا فحش خرکی می دهند و می گذرند.
هدف شان یا عیاشی است و یا علافی.
نه.
دلیل تفرقه
چیز دیگری است.
دلیل تفرقه
فقدان وحدت نظر است.
بدون وحدت نظر
وحدت عمل محال است.
درد و دریغ اکنون این است
که
جهان طویله شده است.
نظرسازی در طویله محال است.
میلیون ها نفر در جهان مجازی و پیازی
یا خرافات این و آ نرا نشخوار می کنند
و
لایک الکی و خرکی می زنند
و
اوقات خود را
هدر می دهند.
اگر کسی به عوض لایک
ابراز نظر کند
خرمن فحش خواهر و مادر درو می کند.
این بدان معنی است
خلایق خریدار داوطلبانه خریت
و
خصم آشتی ناپذیر خرد اندیشنده اند.
به کجای این طویله می توان آویخت پالان را؟
آره.
روانشناسی جامعتی مردم ایران
همین است:
مردم ایران
سعادت خود را در ذلت همنوع خود جست و جو می کنند.
این اما دلیل فرماسیونی ـ اقتصادی دارد.
این به دلیل تداوم هزار ساله نظام فئودالی است.
در جامعه فئودالی
معیار دوستی و دشمنی
تعلقات جغرافیایی است:
هر کس در قلمرو خان معینی باشد
دوست تلقی می شود
و
هر کس در قلمرو خان دیگری باشد
دشمن قلمداد می شود.
دیالک تیک بند تنبانی آشنا و بیگانه تار و پود شعر کشور را تشکیل می دهد.
در خود قلمرو خان هم
معیار جغرافیایی
مینیاتوریزه می شود:
دشمنی سکنه شهر با سکنه قصبات
دشمنی سکنه قصبات با سکنه دهات
دشمنی سکنه شمال ده و قصبه و شهر با سکنه جنوب ده و قصبه و شهر
چه بسا
میان جوانان محلات در هر ده و قصبه و شهر
چاقوکشی صورت گرفته و می گیرد.
به همین دلیل
در کشور فریدون و فروغ
کسی از موفقیت و سعادت خود گزارش نمی دهد.
همه از دم
شکوه و شکایت می کنند و از بدبختی های خود نقل مفصل می کنند تا هموطنان کیف خر کنند.
ادامه دارد.
۱۴۰۲ اردیبهشت ۷, پنجشنبه
کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۰۷)
میم حجری
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر