پروفسور دکتر مانفرد بور
برگردان
شین میم شین
ب
آنتروپولوژی فلسفی
ادامه
۱۰
· ماکس شلر در چالش با انتقاد علمی از مذهب که تبارش به فویرباخ می رسد، می گوید:
· از این رو، خدا اختراعی در هیئت انسان نیست، بلکه برعکس، انسان، اختراعی در هیئت خدا ست.
۱۱
· انسان به مثابه «ایکس زنده خداجو».
· انسان به مثابه «جوینده خدا»
۱۲
· در این عبارت بی رمق، راه حل ماکس شلر به مسئله ماهیت انسان نهفته است.
۱۳
· انسانتصویر توسعه داده شده از سوی ماکس شلر به انسانتصویر آنتروپولوژی فلسفی مبدل می شود.
۱۴
· اگر هم میان فرم های مختلف آنتروپولوژی فلسفی تفاوت های فاحشی وجود داشته باشد، تزهای ماهوی آنها در همنظری با ماکس شلر سیر می کنند:
الف
· بدین طریق است که گلن انسان را «موجودی ناقص» می نامد.
ب
· یاسپرس اقرار می کند که فلسفه حیات از دست می رفت، اگر «دوباره می اندیشید که انسان به چه معنی است!»
پ
· استنتاجات دیگر نمایندگان آنتروپولوژی فلسفی، مثلا بین وانگر، بولنوف، گروتیزن، گاردینی، هنگستن برگ، لندمن، لندزهوت، مارسل، پلسنر، روتهکر، هایدگر و ژان پل سارتر نیز به همین سیاق اند.
ت
· از آنجا که آنتروپولوژی فلسفی ـ به مثابه طرح مسئله و سؤال ـ ذاتی اکثر جریانات فلسفی بورژوائی معاصر است، اشاره به نمایندگان برجسته آن، فرق چندانی با اشاره به همه نمایندگان آن نخواهد داشت.
ث
· آنتروپولوژی فلسفی در اگزیستانسیالیسم و بخشا در نئوتومیسم به خصوص پرورده می شود:
· تمامی آنتروپولوژی فلسفی ـ به مثابه خط اصلی ـ به معنی روی بر تافتن از درک هومانیستی انسان است.
· درک هومانیستی ئی که فلسفه کلاسیک بورژوائی نمایندگی می کرد.
ج
· گرایش ضد انسانی و به مثابه پیامد آن، گرایش سیاسی ـ ارتجاعی و مبتنی بر دفاع سینه چاک از سیستم سرمایه داری حاکم، همراه همیشگی آنتروپولوژی فلسفی از فرم های آغازین تا فرم های آن در عصر حاضر بوده است.
۱۵
· ماکس شلر می نویسد:
· «چه کسی نمی بیند که در پشت سر شعارهای برابری طلبانه به ظاهر بی ضرر، همواره و همیشه ـ بی اعتنا بر اینکه سخن از کدامین نوع برابری است ـ تنها و تنها یک آرزو نهان شده است و آن عبارت است از پائین کشیدن بالائی ها و ثروتمندان و نشاندن آنها در کنار پائینی ها.»
· (ماکس شلر، «سرنگونی» ص ۱۹۳)
۱۶
· و یکی از ایدئولوگ های معاصر امپریالیسم به نام کارل در کتابش تحت عنوان با مسمای «انسان، موجودی ناشناخته» با لحنی تحقیر آمیز می پرسد:
· «آیا کاهش شدید مرگ و میر کودکان و نوجوانان، نتیجه نگرانی آوری به دنبال نخواهد داشت؟
· پزشکان و پرستاران علیرغم زحمات بزرگ در خدمت به بنی بشر هرگز نمی توانند به آماج خود برسند.
· برای اینکه آنها تصورات کلیشه ای در کله دارند.
· تصوراتی که فقط بخشی از واقعیت را شامل می شوند.»
· (کارل، «انسان، موجودی ناشناخته»، ص ۵۱)
۱۷
· اکنون می توان دید که یاوه هائی از این دست با درک فلسفه در دوره های کلاسیکش از انسان، به چه میزان بیگانه است:
الف
· ارسطو انسان را «زون پولیتیکون» تعریف می کند.
(زون پولیتیکون یعنی انسان موجودی است اجتماعی و سیاسی که در همبود (اجتماع) به برکت عمل خویش توسعه می یابد و شکوفا می شود.
مترجم)
ب
· میزان پرداخت فلسفه یونان باستان به تعریف علمی انسان را می توان از جدال میان آناکساگوراس و ارسطو بر سر این مسئله دید که آیا انسان دست دارد، به این دلیل که موجودی خردمند است و یا اینکه خردمند است، به این دلیل، که دست دارد؟
پ
· درک فلسفه یونان باستان از انسان ـ به مثابه موجودی خردمند ـ به دارائی هومانیستی مشترک فلسفه کلاسیک بورژوائی از رنسانس تا روشنگری و فلسفه کلاسیک آلمان و پایان آن در فویرباخ مبدل می شود.
ت
· این مسئله ضمنا در سؤالات کانت بر زبان می آید:
· چه می توانم کرد؟
· چه باید کرد؟
· به چه می توان امید بست، تا بتوان سهم خود را به «احقاق حقوق بشریت ادا کرد؟»
· (کانت، «نقد خرد محض»، ص ۴۵)
ث
· هگل اخطار می داد که هرگز نباید فرد منفرد و بی رابطه با کل، یعنی بی رابطه با جامعه را به همبود راه داد.
· برای اینکه منفرد به واقعیات دیگری نیاز دارد که به همان سان، به ویژه پایدار جلوه می کنند.
· مفهوم تنها در مجموعه آنها و در رابطه با آنان تحقق می یابد.
· منفرد ـ به تنهائی ـ با مفهوم خویش انطباق ندارد.
· همین محدودیت هستی آن، پایان پذیری آن را و افول آن را موجب می شود.»
· (هگل، «دایرة المعارف فلسفی»، پاراگراف ۲۱۳)
ج
· این حقیقت امر که محیط اجتماعی ـ ماهیتا ـ هستی انسان را تشکیل می دهد، قبل از همه و نه آخر از همه، در نگرش ماتریالیسم فرانسه (قرن هجدهم) بر زبان می آید.
ح
· درک هومانیستی فلسفه کلاسیک بورژوائی از انسان در فلسفه فویرباخ به نقطه اوج خود می رسد.
(بی دلیل نیست که ماتریالیسم فویرباخ، ماتریالیسم آنتروپولوژیکی (انسانگرا) نامیده می شود.
مترجم)
خ
· فویرباخ با پیش شرط قرار دادن وحدت فلسفه با علوم طبیعی، خواستار آن می شود که انسان ـ به مثابه موجودی دنیوی ـ عالی ترین موضوع فلسفه محسوب شود:
· «فلسفه جدید انسان را به انضمام طبیعت ـ به مثابه پایه انسان ـ به عنوان عالی ترین و بی همانندترین موضوع یونیورسال فلسفه تلقی می کند و بدین طریق، آنتروپولوژی به انضمام فیزیولوژی را به مقام علوم یونیورسال اعتلا می بخشد.»
· (فویرباخ «کلیات»، جلد ۲، ص ۳۴۳)
د
· فویرباخ تحت نام «آنتروپولوژی» چیزی جز وحدت قطعی فلسفه با علوم طبیعی نمی داند:
۱
· این در عین حال، به معنی دست رد زدن بر سینه هر نوع تئولوژی است.
۲
· این ضمنا به معنی اعلام طبیعی، دنیوی و دمساز با تحقیقات علوم طبیعی ـ علوم منفرد بودن انسان و به مثابه عالی ترین موضوع فلسفه بودن انسان است.
ذ
· سنت هومانیستی در زمینه درک انسان را مارکس و انگلس به مرحله کیفی بالاتری ارتقاء می دهند.
· (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۳، ص ۶)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر