۱۴۰۰ شهریور ۲۷, شنبه

قصه های لئو لیونی: «وجب به وجب»

  لئو لیونی

  لئو لیونی

برگردان

میم حجری

 

·      سینه سرخ گرسنه بود و دنبال غذا می گشت.

·      چشمش به کرم سبز چرب و نرمی افتاد، که بر شاخه درختی نشسته بود.

·      سینه سرخ به قصد شکار، بدان نزدیک شد.

 

·      کرم سبز گفت:

·      مرا هرگز نباید شکار کرد و خورد.

 

·      سینه سرخ پرسید:

·      چرا؟

 

·      کرم سبز گفت:

·      برای اینکه من کرم مفیدی ام.

·      من می توانم درازای چیزها را اندازه بگیرم.

 

·      سینه سرخ اسم کرم سبز را پرسید.

 

 

·      کرم سبز گفت، که اسمش «وجب به وجب» است.

 

·      سینه سرخ گفت:

·      حالا که اینطور است، پس بیا و دم مرا هم اندازه بگیر.

 

·      وجب به وجب گفت:

·      چه کاری آسانتر از این.

·      یک، دو، سه، چهار، پنج!

·      پنج برابر درازای کرم، می شود پنج سانتیمتر!

 

·      سینه سرخ، با خوشحالی و خشنودی گفت:

·      فکرش را بکن!

·      دم من پنج سانتیمتر است.

 

·      و در حالی که وجب به وجب بر پشتش نشسته بود، به پرواز در آمد و رفتند آنجا که پرندگان دیگر منتظر اندازه گیری بودند.

 

·      وجب به وجب، نخست گردن لک لک را با دقت و وسواس اندازه گرفت.

·      بعد منقار توکان را

·       پای بابا لولهنگ را

·       دم قرقاول را

·      و آخر از همه، سرتاپای کولیبری را.

 

·      یک روز صبح، بلبل گذارش به آنجا افتاد.

·      وجب به وجب را دید و از او خواست که آوازش را اندازه بگیرد.

 

·      وجب به وجب گفت:

·      آواز را نمی شود اندازه گرفت.

·      چنین کاری محال است.

·      فقط چیزها را می توان اندازه گرفت، نه آوازها را.

 

·      بلبل دست به تهدید زد:

·      اگر آوازم را اندازه نگیری، حسابت را می رسم.

 

·      وجب به وجب به فکر فرو رفت.

·      و آخر سر گفت:

·      حالا که این طور است، من هم سعی می کنم که آوازت را اندازه بگیرم.

·      تو فقط شروع کن به خواندن!

 

·      بلبل شروع به خواندن کرد و وجب به وجب آواز او را وجب به وجب اندازه گرفت و وجب به وجب از او دور شد.

·      وقتی بلبل به خود آمد، از وجب به وجب خبری نبود.

 

پایان

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر