۱۴۰۰ شهریور ۱۸, پنجشنبه

زندگی مارکس و انگلس (۲۹)

  The young Friedrich Engels


هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

 

۳

در رویارویی مذهب با علم

 

فریدریش

فقط علاقه مند شعر نبود.

 

او

علاوه بر آن

استعداد چشمگیری در حوزه ادبیات داشت.

 

او

در برمن هم شعر می سرود.

ولی از اشعار خود رضایت خاطر نداشت

و

به ندرت به انتشارشان اقدام می کرد.

 

استعدادهای ژورنالیستی و ادبی ـ انتقادی او قوی تر بودند.

به همین دلیل

در این سال ها

امیدوار بود که روزی علیرغم تصمیمات پدرش،

نویسنده و ژورنالیست (مقاله سیاسی نویس) گردد.

 

از این رو

از ۱۸ سالگی

شروع به مقاله نویسی و انتشار مقاله کرد

و

در مدت کوتاهی به عنوان نویسنده و ژورنالیست مترقی ئی معروفیت کسب کرد.

 

در یکی از مقالات بزرگش

مسائلی را به رشته تحریر کشید که عمری روحش را عذاب می دادند.

 

فریدریش

تحت عنوان «نامه هایی از وپرتال»

در روزنامه «تلگراف به آلمان»

به

افشای شرایط اجتماعی غیرانسانی در زادگاهش پرداخت،

 فساد خیلی از کارخانه داران را مورد حمله قرار داد

و

انسان ستیزی طبقات دارا را محکوم کرد:

«طبقات فرودست

به ویژه کارگران کارخانه های وپرتال

 در ذلت مهیبی دست و پا می زنند.

بیماری های سیفلیس و سینه

شیوع غیر قابل تصوری دارند.

 

فقط در البرفلد

از ۲۵۰۰ بچه مدرسه،

۱۲۰۰ نفر مجاز به تحصیل نیستند

 و در کارخانه ها به سر می برند

 تا کارخانه داران از استخدام کارگر بالغ و پرداخت دستمزد دوبرابر دستمزد کودکان

 فارغ باشند.

 

کارخانه داران ثروتمند

اما

وجدان بزرگی دارند.»

(مارکس و انگلس،«کلیات»، جلد ۱، ص ۴۱۸)

 

البته نوجوان ۱۸ ساله هنوز نمی توانست به ریشه های استثمار کاپیتالیستی پی ببرد.

 

اما با اعتراض شعله ورش از احساس مسئولیت عمیق خود نسبت به خلق زحمتکش پرده برمی داشت.

 

مقالات فریدریش که به نام مستعار انتشار می یافتند، در شهر وپرتال «جنجال انگیز» بودند.

 

روزنامه فوق الذکر

به وفور به فروش می رفت.

 

مطبوعات وپرتال انتقادات فریدریش را رد می کردند و به دفاع از اعمال کارخانه داران می پرداختند.

 

   انگلس

اما

جواب آنها را درجا می داد

و

می خواست که هر کدام از دعاوی او که باطل است، نام برده شود.

در نتیجه جنجال فروکش کرد.

 

   انگلس

اگرچه فساد را رد می کرد، ولی به سبب طرز تربیت خود، همچنان در تردید مذهبی گرفتار مانده بود.

 

اغلب

از خود می پرسید:

آیا می توان ایمان به مسیحیت را با عقل، فلسفه و علوم طبیعی سازگار ساخت؟

 

   انگلس

انجیل را می خواند و همزمان به ادبیات فلسفی روی می آورد.

 

در نتیجه

بسان کارل مارکس دو سال قبل از او

هگل و متد دیالک تیکی اش را کشف کرد.

 

   انگلس

جذب متد دیالک تیکی هگل شده بود و با همکلاسی هایش که اکنون تئولوژی (فقه) تحصیل می کردند

در نامه هایش به بحث شورانگیز می پرداخت.

 

   انگلس

پس از کلنجاری طولانی و مبارزات درونی

تصمیم خود را گرفت:

«هر آنچه که منکر علم است، در زندگی نیز جایی ندارد.»

(مارکس و انگلس،«کلیات»، جلد ۲، ص ۴۰۳)

 

انگلس 

در جای دیگری به دوستی می نویسد:

«بزرگ ترین مشکل من این است که آنچه را که به طرز اقناع کننده ای در روحم نفوذ می کند، اگر هم دلم بخواهد، نمی توانم نادیده انگارم.»

 

اینجا

قاطعیت و پیگیری انگلس در تفکر و عمل

و

به رسمیت شناسی جانبدارانه او از معارف حاصل از تجارب خویش و علوم

آشکار می گردد.

 

انگلس به نیم بندی ها رضایت نداده است.

 

او از حرف بی پشتوانه (حرفی که برای جامه عمل پوشاندن نباشد) نفرت داشته است.

 

برای او

شناخت، همان

 و 

شرکت عملی برای جامه عمل پوشاندن بدان، همان 

بود.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر