۱۴۰۰ شهریور ۲۷, شنبه

زندگی مارکس و انگلس (۳۵)

  

 هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

 

۲

شیفتگی نسبت به فلسفه فویرباخ

 

 

مارکس

دنبال محفل اثرگذاری می گشت.

مقالاتی را به رشته تحریر در می آورد.

خیلی از انها را ناتمام می گذاشت.

سفرهای متمادی میان شهرهای تریر و بن و کلن می کرد.

 

مارکس

در این زمان

به

مطالعه کتابی مشغول بود که بعدها هم او را به شدت به خود مشغول داشت:

«ماهیت مسیحیت» که اثری از فیلسوفی به نام لودویگ فویرباخ بود.

 

چرا این اثر مارکس را شیفته خود می ساخت؟

 

فویرباخ

فیلسوفی بود

 که

نه تنها ایده ئولوژی مذهبی طبقه اشراف فئودال

را

به چالش بیرحمانه می کشید،

بلکه علاوه بر آن،

جنبه های منفردی از فلسفه هگل را نیز منتقدانه توسعه می داد.

 

در این اثر فویرباخ

  مذهب به طور کلی و مجموعه ایدئالیسم هگلی

ناسازگار با ماهیت جهان و عزت انسانی تلقی می شد و دور افکنده می شد

و

با ماتریالیسم فلسفی جایگزین می گشت.

 

فویرباخ بر آن بود

 که  

 جهان و انسان برای موجودیت خویش

نه، نیازی به مذهب دارند و نه، نیازی به «ایده مطلق» هگل.

 

انسان موجودیت خود را مدیون طبیعت است

و

محصول توسعه و تکامل طبیعت است.

 

طبیعت و وجود (ماده)

مقدم اند

و

مستقل از انسان و شعور انسانی

وجود دارند.

 

فویرباخ بر آن بود که جز انسان و طبیعت، چیزی وجود ندارد.

خدایی نیز وجود ندارد.

 

مذهب

فراورده انسان است.

 

این معارف فویرباخ، طلسم ایدئآلیسم هگلی را باطل می کرد.

 

 

افکار ماتریالیستی، آته ئیستی و هومانیستی فویرباخ

در روشنفکران مترقی آلمان تأثیر خارق العاده ای به جا می گذاشت.

 

نگرش انتقادی مارکس

اما

 به کشف ضعف های آموزه فویرباخ نایل آمد.

ضعف مهم آموزه فویرباخ

قبل از همه

این بود

که

 او

 انسان

را

 به عنوان موجود تاریخی ـ مشخص و اجتماعی معینی در نظر نمی گرفت.

 

(بلکه به عنوان موجودی طبیعی و مجرد (انتزاعی) و غیراجتماعی در نظر می گرفت.

 مترجم)

 

این مانع آن می شد که فویرباخ بتواند ماتریالیسم را در جامعه و تاریخ به کار ببندد.

 

(فویرباخ در عرصه جامعه و تاریخ، ایدئالیست می ماند

و

ماتریالیسم او

ماتریالیسمی پاسیو، منفعل و تماشاچی.

مترجم)

 

البته

مارکس به این ضعف ها

نه

فی الفور

بلکه به تدریج و با گذشت زمان پی برد.

 

سر مارکس بیشتر مشغول مسائل مربوط به مبارزه سیاسی روزمره بود.

 

این مسائل در آن زمان

مارکس را هر چه بیشتر به مهم ترین میدان مبارزه میان ارتجاع و پیشرفت سوق دادند:

به 

میدان نویسندگی سیاسی.

(میدان مبارزه ایده ئولوژیکی)

 

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر