ویرایش و تحلیل
از
میمحا نجار
شاه و جام
۱
پادشهی
رفت به عزم شکار
با
حرم و خیل
به
دریا کنار
خیمه شه
را
لب رودی
زدند
جشن گرفتند و سرودی زدند
بود در آن رود یکی گرداب
کز سخطش (خشمش) داشت نهنگ اجتناب
ماهی از آن ورطه گذشتی چو برق
تا نشود در دل آن ورطه غرق
بسکه از آن لجه (میانه دریا) به خود داشت بیم
از طرف او نوزیدی نسیم
قوی
بدان سوی
نمی کرد روی
تا نرود در گلوی او فروی
نصرت الله نوح
مشخصه مهم ایرج میرزا
را
مختصرسرایی
قلمداد می کند.
وقتی
کسی
توان تفکر مفهومی
نداشته باشد،
حتی
حرف دهان مبارک خود
را
نمی فهمد.
محتوای فکری این شعر به ظاهر زیبای ایرج میرزا
را
می توان
در
چند بیت
تبیین داشت.
کدام
خلاصه سرایی؟
اتفاقا
بر خلاف تصور نصرت الله نوح
مشخصه روشنفکران اشرافیت فئودالی ـ روحانی
روده درازی بی محتوا، توخالی و صوری (فرمال و فرمالیته)
است.
سخنرانی های سید علی و علمای دیگر
عاری از اندیشه اند
و
روده درازی بی محتوای محض اند.
خلایق خر
خیال می کنند
که
او
به
زبان خلق
عرعر می کند
و
همه مردم
عرعریاتش
را
می فهمند.
نصرت الله نوح
بسان فاشیست های عقب مانده
زبان فارسی کذایی
را
ایدئالیزه می کند.
ولی
نمی داند
که
زبان
ابزار تبیین و تفهیم اندیشه
است
و
نه
بتی پرستیدنی.
زبان
باید
توسعه یابد
تا
از
عهده بیان اندیشه
برآید.
وقتی
اشراف زاده ای مثل ایرج میرزا
ساده
شعر می سراید،
ضمنا
به
دلیل بی اعتنایی او به اندیشه
است.
اگر
شعرای همطبقه ایرج میرزا
به
زبان مطنطن و مغلق شعر می سرایند،
ماهیتا
فرقی با ایرج میرزا
ندارند.
تفاوت فی مابین
تفاوتی فرمال
است
و
بس.
آنها
همان زباله ایرج میرزا
را
در
زر ورقی تو در تو و پر زرق و برق
می پیچند
و
دست این و آن می دهند.
۲
شه
چو کمی خیره در آن لجه گشت
طرفه (خارق العاده) خیالی به دماغش (مغز سر) گذشت
پادشهان
را
همه
این است حال:
«سهل شمارند امور محال»
در این ابیات این شعر شازده ایرج میرزا
اولا
شاهتصویر فئودالی او
تبیین می یابد.
مشخصه اصلی سلاطین و خوانین فئودالی
از
دید شازده
سهل انگاری
است.
آنچه
که
ایرج میرزا
سهل انگاری
قلمداد می کند،
در
واقع
نه
سهل انگاری،
بلکه
چیز دیگری است.
چیست؟
۳
شه
چو کمی خیره در آن لجه گشت
طرفه (خارق العاده) خیالی به دماغش (مغز سر) گذشت
پادشهان
را
همه
این است حال:
«سهل شمارند امور محال»
سهل انگاری
(سهل شمردن)
یک مفهوم معرفتی ـ نظری
(تئوری شناخت)
است.
سهل انگاری
نتیجه ناتوانی از تحلیلی قضایا ست.
ما
در
این زمینه
با
دیالک تیک سهل انگاری و ثقیل انگاری
سر و کار داریم.
کم بها دادن به چیزی
با
پر بها دادن به چیز دیگر
همراه
است.
مفاهیم «کم بها دادن» و «پر بها دادن»
را
احتمالا
مدیون علمای حزب توده ایم.
سلاطین و خوانین فئودالی
به
دلایل معرفتی ـ نظری
«امور محال را سهل نمی شمرند.»
یعنی
خر
نیستند.
چیستند؟
۴
شه
چو کمی خیره در آن لجه گشت
طرفه (خارق العاده) خیالی به دماغش (مغز سر) گذشت
پادشهان
را
همه
این است حال:
«سهل شمارند امور محال»
ضمنا
حتی
خرترین خرها
«امور محال را سهل نمی شمرد.»
ما
در
رابطه
با
سلاطین و خوانین فئودالی
و
حتی
در
سطوح فئودالی، فاشیستی، فوندامنتالیستی پایین تر
با
فرم های متنوع آوانتوریسم
(ماجراجویی، تفنن، التذاذ، حظ وافر بردن)
سر و کار داریم.
در
زمان شاه
فیلمی روی صحنه امد
که
اعضای طبقه حاکمه فئودالی
گردن افراد
را
به
ضرب شمشیر می زد
و
بلافاصله
بر
مقطع خونفشان
طشت آتشین
می چسباند
و
از
تماشای رقص اندام های بی سر
حظ وافر می برد.
یکی از تفنن های تیمور لنگ
تماشای جان دادن قربانیان و حظ وافر بردن از آن بوده است.
صادق خلخالی
خیلی ها
را
به
دلایل واهی
در
نهایت بی خیالی
محکوم به اعدام می کند.
خلایق
در
قاموس اشرافیت فئودال و روحانی
فرقی
با
خیار
ندارند.
این زباله ها
از
جنگ ها و جنایات رنگارنگ
حظ وافر می برند.
ما
در
وهله اول
با
خصایص طبقاتی
سر و کار داریم
و
نه
با
عوامل معرفتی.
اجنه طبقاتی در درون این زباله ها
به
مدد الکل و سکس و افیون و جنگ و جنایت و شکنجه و کشتار
تسکین می یابند.
صدور فتوای قتل عام فجیع دهها هزار اسیر در زندان های طویله جماران
توسط روح الله خمینی
و
اجرای منضبط آن فتوا
توسط سید علی و اجامر
قبل از همه
علل طبقاتی ـ فئودالی
دارند.
این مشخصه
چند سال قبل
در
واحدهای تحت اداره دولت اسلامی (داعش)
به
وضوح تمام
تکرار شد:
بریدن سر اسرا در ملأ عام
جلوی چشمان حتی خردسالان
و
چه بسا
توسط حتی خردسالان.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفسهل انگاری
نتیجه ناتوانی از تحلیل قضایا ست.
اعضای طبقه حاکمه فئودالی
گردن افراد
را
به
ضرب شمشیر می زدتد
و
بلافاصله
بر
مقطع خونفشان
طشت آتشین
می چسباندند
و
از
تماشای رقص اندام های بی سر
حظ وافر می بردند.
اسامی مؤلفین متد ذکر شده است:
پاسخحذفhttp://mimhadgarie.blogfa.com/post/3932
انعکاس
پاسخحذفخاصیت ماده است.
یعنی سنگ حتی در سنگ منعکس می شود
چه رسد به مادر و پدر و برادر و خواهر در کودک
خنده را کودک
خودش می آموزد
به قول مارکس
«از ان خود می کند» و خیلی چیزهای دیگر را
خنده را که نمی توان درس داد.
تبسم و خنده و گریه و غیره
قبل از همه
واکنش های طبیعی اند.
دارویم بیولوگ است
فیلسوف نیست.
نظرات داروین فقط در حوزه بیولوژی اعتبار دارند و لاغیر.
خود مارکس هم نظرات اجتماعی داروین را رد کرده است.