۱۳۹۵ دی ۱۹, یکشنبه

سیری در جهان بینی شهریار (69 )


حیدر بابایه سلام
سید محمد حسین بهجت تبریزی
(۱۲۸۵ - ۱۳۶۷)

ترجمه، ویرایش و تحلیل از
میمحا نجار

11
از جمادی مردم و نامی (نمو یابنده، نبات) شدم
وز نما مُردم به حيوان سر زدم

·       در قاموس کریم در قرآنش، ماده توسط روح خلق می شود.
·       واقعیت عینی از ذرات تا کهکشان، توسط خدای کذائی از عدم به وجود آورده می شود.
·       یعنی روح بر ماده مقدم است.
·       شعور بر وجود مقدم است.

·       به همین دلیل، جهان بینی کریم، ایدئالیستی است.
·       جهان بینی ایدئالیستی همه چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی را پا در هوا، وارونه و معکوس می بیند و نشان خلایق می دهد.

12
·       در نتیجه جای همه چیز با یکدیگر عوض می شود:
·       مثلا جای علت را معلول می گیرد و جای معلول را علت.
·       جای خالق را مخلوق می گیرد و جای مخلوق را خالق.
·       کار به جائی می کشد که خانه، خالق عمله و بنا جا زده می شود.

13
از جمادی مردم و نامی (نمو یابنده، نبات) شدم

·       در جهان بینی مولانا در این شعر، از خالق اثری نیست.
·       حیرت انگیزی این شعر مولانا نیز به همین دلیل است.
·       در قاموس مولانا، این خود واقعیت عینی (ماده) است که توسعه می یابد.
·       این خود واقعیت عینی است که بی نیاز از این و آن و بی نیاز از تلنگر اولیه الهی دگرگون می شود و از کیفیتی به کیفیت بهتر و بغرنج تر می گذرد.

·       این نظر مطلقا علمی در اروپا  به برکت مارکسیسم برای اولین بار استدلال، اثبات و اعلام شده است.
·       مارکسیسمی که متکی بر علم و فن و فلسفه است.

14
وز نما مُردم به حيوان سر زدم

·       چارلز داروین پس از عمری به اندازه بخور و نمیری به اثبات همین تحول کیفی از نبات به جانور رسیده است که به برکت مارکسیسم، توضیح ماتریالیستی ـ دیالک تیکی داده شده است.
·       یعنی حتی خود داروین و لامارک و غیره هم نمی توانستند، پیدایش حیات را و تحولات کیفی را توضیح دهند.
·       یعنی خود بیولوژی نمی توانست بدون حمایت فلسفه مارکسیستی، بدون حمایت ماتریالیسم دیالک تیکی، این تحولات کیفی را اثبات کند.

·       به همین دلیل بیولوژی بورژوائی پس از کلی دست و پا زدن ها ـ در تحلیل نهائی ـ به همان ایده کریم رسیده است.
·       قوه ای ماورای طبیعی مثلا انتله شی، روح را، حیات را در ماده مرده فوت کرده است.

·       ویتالیسم نتیجه همین شق القمر بیولوژی بورژوائی است.

·       مراجعه کنید به ویتالیسم، دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین در تارنمای دایرة المعارف روشنگری همین است.  

15
از جمادی مردم و نامی (نمو یابنده، نبات) شدم
وز نما مُردم به حيوان سر زدم

·       مولانا احتمالا به مدد مشاهده در طبیعت  و یا حدس و گمان و تخیل خلاق به این نظر می رسد که در هر صورت ستایش انگیز است.
·       در این بیت مولانا تضاد درونی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای مادی بطرز مسکوت برجسته می شود:
·       در سایه وجود تضاد درونی، در سایه تشدید تضاد میان اقطاب دیالک تیکی در هر چیز مادی است که دیر یا زود، آن چیز دستخوش تغییر و تحول می شود.
·       وجود تضاد درونی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی، وجود خدا را، زاید می سازد.
·       تضاد درونی هر چیز، جنباننده آن چیز است.
·       در نتیجه به جنباننده خارجی (خدا) نیازی نمی افتد.

·       مولا در زمینه تئوری تضاد هم صاحب نظر بوده است.
·       خواهیم دید.

·       این بیت شعر مولانا در هر صورت فاتحه بلندی بر تئولوژی (فقه و شریعت و الهیات و خرافات و مزخرفات) است.
·       این بیت شعر مولانا ـ در تحلیل نهائی ـ از سر تا پا مارکسیستی است.

16

چارلز داروین
 (1809 ـ 1882)
طبیعت پژوه انگلیسی
نظریه پرداز بزرگ در زمینه تئوری تکامل

مُردم از حيوانی و آدم شدم
پس چه ترسم؟
 کی ز مردن کم شدم

·       مولانا در مصراع اول این بیت، پله تکاملی ـ بیولوژیکی بعدی را به شکل گذار از عالم حیوانی به انسانی بی پروا نمایندگی می کند.
·       یعنی همان تزی را پیشاپیش نمایندگی می کند که چارلز داروین صد ها سال بعد پس از سال ها پژوهش امپیریستی (تجربه گرائی) ـ بیولوژیکی در جزیره گالاپاگوس و غیره تدوین می کند و اجر عظیم دنیوی می برد.
·       کشف نیای میمونی انسان ها.

17
از جمادی مردم و نامی  شدم
وز نما مُردم به حيوان سر زدم
مُردم از حيوانی و آدم شدم
پس چه ترسم؟
 کی ز مردن کم شدم

·       مولانا پس از ذکر پله های تکاملی در اثر مرگ های متوالی به عدم هراس از مرگ فرامی خواند.

·       منظور مولانا از مفهوم «مرگ» را اکنون می توان در پرتو توضیحات مارکسیستیِ به عمل آمده بهتر فهمید:
·       مولانا تغییرات کمی ـ تدریجی جماد، رسیدن آن به حد عینی معین و تحول جهشی ـ ناگهانی آن را ممات (مرگ) و تبدیل آن به نبات را حیات می نامد.
·       مولانا عملا و عینا یعنی بی آنکه خود متوجه باشد، دیالک تیک ممات و حیات را به شکل دیالک تیک جماد و نبات بسط و تعمیم می دهد، حیاتی که به نوبه خود به مماتی خواهد انجامید:

18
وز نما مُردم به حيوان سر زدم

·       این پله دوم نردبام دیالک تیکی توسعه است:
·       تغییرات کمی ـ تدریجی در نبات، رسیدن آن به حد عینی معین، ممات نبات و تبدیل آن به جانور (تحول جهشی ـ ناگهانی نبات به جانور)، به مثابه حیات نوین.

·       مولانا در این مصراع شعر، دیالک تیک ممات و حیات را به شکل دیالک تیک نبات و حیوان بسط و تعمیم می دهد، حیاتی که باز هم به نوبه خود، به مماتی خواهد انجامید.

19

مُردم از حيوانی و آدم شدم

·       این پله سوم نردبام  دیالک تیکی توسعه است:
·       تغییرات کمی ـ تدریجی در حیوان، رسیدن حیوان به حد عینی معین، ممات حیوان و تبدیل آن به آدم (تحول جهشی ـ ناگهانی نبات به ادم)، به مثابه حیات نوین.
·       به زبان داروین، توسعه و یا تکامل میمون به انسان.

·       به زبان کلاسیک های مارکسیسم، تکامل حیوان در اثر کار و تبدیل آن به موجود متفکر و ناطق، موسوم به انسان.
·       حیوان در اثر کار، در روند کار و به برکت کار به انسان توسعه می یابد.
·       کار خالق انسان است.

20
پس چه ترسم؟
 کی ز مردن کم شدم

·       این نتیجه گیری مولانا از مردن ها و زنده گشتن های دیالک تیکی ـ متوالی است.
·       این مصراع مولانا اما فوق العاده غنی و پرمحتوا ست.

·       چرا و به چه دلیل؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر