۱۳۹۵ بهمن ۱۱, دوشنبه

سیری در شعری از حمید مصدق (7)


زیر خاکستر
تحلیلی از
شین میم شین 

زير خاكستر ذهنم باقي است
آتشي سركش و سوزنده، هنوز

يادگاري است ز عشقي سوزان
كه بود گرم و فروزنده، هنوز

·       معنی تحت اللفظی:
·       در زیر خاکستر ذهنم، هنوز آتش سرکش و سوزنده ای باقی است.
·       این آتش پنهان در زیر خاکستر، یادگار عشق سوزانی است که هنوز گرم است و روشنی بخش است.

1


·       در این دو بیت این شعر حمید مصدق، عشق ایدئالیزه می شود.
·       این همان عشقی است که خواجه شیراز به عرش اعلی برده است:   

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم، دوام ما

·       معنی تحت اللفظی:
·       هر کس که دلش به دم مسیحائی عشق، احیا شود، نامیرا و ابدی می گردد.
·       به همین دلیل، نام ما بر یادگارنامه ی عالم، ثبت شده است.

·       مراجعه کنید به تحلیل مقوله عشق در اشعار خواجه شیراز در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

2


زير خاكستر ذهنم باقي است
آتشي سركش و سوزنده، هنوز

يادگاري است ز عشقي سوزان
كه بود گرم و فروزنده، هنوز

·       عشق را می توان حلقه زنجیری تصور کرد که نسل های متوالی شعرا را به هم پیوند زده است.

·       تفاوت فی مابین، تنها در جنس این حلقه زنجیر است:

الف


·       عشق رودکی ـ اولین شاعر فارسی زبان، که گویا به دست دژخیم طبقه حاکمه، کور شده ـ عشق به امیر طبقه حاکمه بوده است:   

بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا
 شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی

·       معنی تحت اللفظی:
·       بوی جوی مولیان (ناحیه ای) به مشام می آید و یاد یار مهربان را به خاطر خطور می دهد.
·       ریگ دشت آمو و راه سنگلاخ آن در زیر پایم به پرنیان شباهت دارد.
·       آمو دریا (رود جیحون) از فرط نشاط به دلیل دیدن روی دوست (شاه) چنان بی تاب و جوشان است که به کمر اسب ما رسیده است.
·       ای بخارا، شاد باش و دیر زی.
·       چون شاه به سوی تو، شادمانه می آید.

·       می توان گفت که رودکی دیالک تیک عشق (دیالک تیک عاشق و معشوق)  را به شکل دیالک تیک شاعر و شاه بسط و تعمیم می دهد.
·       بدین طریق، رئیس طبقه حاکمه به مقام رفیع معشوق ارتقا می یابد.   

ب


·       عشق در شعر شیخ شیراز و خواجه شیراز هم جز این نبوده است:
·       عشق به خوانین و سلاطین بنده ساز و بنده پرور و بنده دار و فئودال بوده است.

حافظ
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست
ـ خود ـ
روش بنده پروری داند

·       معنی تحت اللفظی:
·       تو بسان گدایان کار به ازای دریافت دستمزد مکن.
·       بنده باش و نه گدا.
·       برای این دوست (ارباب بنده دار) فوت و فن بنده پروری را فوت آب است.

سعدی

سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می ‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیان است
چه حاجت به بیانم

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه ی خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین،
 گدا را
به در غیر ببینی
 ز در خویش برانم (مرا برانی)  

·       معنی تحت اللفظی:
·       قبل از اینکه لب به ابراز عشق به تو تر کنم، رنگ رویم از حالم خبر می دهد.
·       گاهی تصمیم می گیرم که از عشقم به تو، گزارش دهم.
·       بعد به خودم می گویم:
·       «وضع درونم از رنگ رویم، آشکار است و ابراز عشق زاید است.»
·       چشمداشتی از نعمات دنیوی و اخروی ندارم.
·       برای اینکه فکر و ذکرم فقط و فقط معطوف به تو ست.
·       در نتیجه بی خیال دنیا و عقبا هستم.
·       روی من بی چیز، به روی گدایان شباهت دارد.
·       به همین دلیل تو مرا با گدایان در این و آن، عوضی می گیری و از در خویش می رانی.

·       شیخ شیراز در این غزل، دیالک تیک عشق (دیالک تیک عاشق و معشوق)  را به شکل دیالک تیک گدا و توانگر بسط و تعمیم می دهد.
·       معشوق به مقام توانگران جامعه، یعنی به مقام اعضای طبقه حاکمه بنده دار و فئودال ارتقا می یابد و عاشق به درجه گدا تنزل می یابد و ضمنا حرفه گدائی (شیوه زیست لومپن پرولتری) توجیه می شود و مورد تجلیل ایده ئولوژیکی (پوئه تیکی ـ ئروتیکی) (شعری ـ عشقی)  قرار می گیرد.  

پ


هوشنگ ابتهاج (سایه)
  
 دیری است که از روی دل آرای تو دوریم
 
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم

تاریک و تهی
ـ پشت و پس آینه ـ
ماندیم
 
هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم

خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل،  به امید سحری ز این شب گوریم

ز این قصه ی پر غصه عجب نیست، شکستن
هر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم

گنجی است غم عشق که در زیر سر ما ست
 
زاری مکن ای دوست، اگر بی زر و زوریم

با همت والا که برد منت فردوس؟
از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم

او پیل دمانی است که پروای کسش نیست
 
ماییم که در پای وی، افتاده چو موریم

آن روشن گویا به دل سوخته ی ما ست
 
ای سایه، چرا در طلب آتش طوریم

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

·       معنی تحت اللفظی:
·       دیر زمانی است که دور از روی دلارای تو هستیم.
·       لازم به گفتن نیست که مشتاق ملاقات تو هستیم.
·       اگرچه همسایه چشمه نور هستیم، ولی در پشت آینه، تاریک و تهی مانده ایم.
·       خورشید از دامگاه مرگ، چگونه می تواند بتابد.
·       ما به عبث، در امید طلوع سحر از این شب گور واره به سر می بریم.
·       از این قصه غصه اگر کمرمان بشکند، تعجبی برنخواهد انگیخت.
·       اگر چه صبر سنگ صبور با ما ست.
·       غم عشق، گنجینه ای است که زیر سر ما قرار دارد.
·       شکوه مکن ای رفیق از فقر مالی و ضعف مادی مان.
·       کسی که همت بلند دارد، منت جنت نبرد.
·       ما اهل کاخ نیستیم که هوس حور بهشت، داشته باشیم.
·       عشق به فیل خروشانی شباهت دارد که از کسی هراس و پروا ندارد.
·       این ما هستیم که در پای عشق بسان مورچه ای افتاده ایم.
·       عشق به مثابه تلألؤ روشن در دل سوخته ی ما ست.
·       ای شاعر، برای چه دنبال آتش طور هستی؟

ث
·       سایه هم ـ در حرف ـ همان عشق رودکی و  سعدی و حافظ و غیره را به زیور شعر می آراید.

·       ولی ضمن حفظ فرم، ضمن به کار گیری واژه عشق، محتوای نوینی بدان می بخشد.

·       سایه به مثابه سردار ایده ئولوژیکی (پوئه تیکی ـ اتیکی ـ استه تیکی)  توده و حزب توده، عشق را از نو تعریف می کند.
·       عشق در شعر سایه به عشق به توده استحاله می یابد.
·       به عشق به طبقه حاکمه طراز نوینی که فاتحه خوان حاکمیت طبقاتی بطور کلی است، استحاله می یابد.

·       عشق در شعر سایه،  جبر عینی پیل آسا ست که کسی را توان ایستادن در مقابلش نیست.

·            عشق در شعر سایه، شط خروشان پیشرفت اجتماعی است که کهنه را می روبد و نو را برقرار می سازد و بهروزی بشریت مولد و زحمتکش را به همراه می آورد.

·       سؤال اکنون این است که عشق مورد نظر حمید مصدق چیست؟  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر