۱۳۹۴ آبان ۱۴, پنجشنبه

داش آکل (6) (بخش آخر)



صادق هدایت

ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
   
·        هوا تاریک شده بود که داش آکل دم محله سردزک رسید.

·        اینجا همان میدانگاهی بود که پیشتر وقتی دل ودماغ داشت، آنجا را قرق می کرد و هیچکس جرأت نمی کرد جلو بیاید.

·        بدون اراده رفت روی سکوی سنگی جلو در خانه ای نشست، چپقش را در آورد، چاق کرد، آهسته می کشید.

·        به نظرش آمد که اینجا نسبت به پیش خراب تر شده، مردم به چشم او عوض شده بودند، همانطوریکه خود او شکسته و عوض شده بود.

·        چشمش سیاهی می رفت، سرش درد می کرد، ناگهان سایهٔ تاریکی نمایان شد که از دور به سوی او می آمد و همینکه نزدیک شد گفت:
·        «لو لو لوطی را شه شب تار می شناسه.»

·        داش آکل کاکا رستم را شناخت، بلند شد، دستش را به کمرش زد، تف بر زمین انداخت و گفت:
·        «اروای بابای بیغیرتت، تو گمان کردی خیلی لوطی هستی، اما تو بمیری، روی زمین سفت نشاشیدی!»

·        کاکا رستم خندهٔ تمسخر آمیزی کرد، جلو آمد و گفت:
·        «خ خ خیلی وقته دیگ دیگه ای این طرفها په په پیدات نیست!
·        اام شب خاخاخانهٔ حاجی عع عقد کنان است، مک تو تو را راه نه نه...»

·        داش آکل حرفش را برید:
·        «خدا تو را شناخت که نصف زبانت داد، آن نصف دیگرش را هم من امشب می گیرم.»

·        دست برد قمهٔ خود را بیرون کشید.

·        کاکا رستم هم مثل رستم در حمام قمه اش را بدست گرفت.

·        داش آکل سر قمه اش را بزمین کوبید، دست به سینه ایستاد و گفت:
·        «حالا یک لوطی می خواهم که این قمه را از زمین بیرون بیاورد!»
·         
·        کاکا رستم ناگهان به او حمله کرد، ولی داش آکل چنان به مچ دست او زد که قمه از دستش پرید.

·        از صدای آنها دسته ای گذرنده به تماشا ایستادند، ولی کسی جرئت پیش آمدن یا میانجیگری را نداشت.

·        داش آکل با لبخند گفت:
·        «برو، برو بردار، اما بشرط اینکه این دفعه غرس تر نگهداری، چون امشب می خواهم خرده حساب های مان را پاک بکنم!»

·        کاکا رستم با مشت های گره کرده جلو آمد، و هر دو به هم گلاویز شدند.

·        تا نیم ساعت روی زمین می غلطیدند، عرق از سرو روی شان می ریخت، ولی پیروزی نصیب هیچکدام نمی شد.

·        در میان کشمکش سر داش آکل ـ به سختی ـ روی سنگفرش خورد، نزدیک بود که از حال برود.

·        کاکا رستم هم اگر چه بقصد جان می زد ولی تاب مقاومتش تمام شده بود.

·        اما در همین وفت چشمش به قمهٔ داش آکل افتاد که در دسترس او واقع شده بود، با همهٔ زور و توانائی خودش آن را از زمین بیرون کشید و به پهلوی داش آکل فرو برد.

·        چنان فرو که دست های هر دوشان از کار افتاد.

·        تماشاچیان جلو دویدند و داش آکل را به دشواری از زمین بلند کردند.

·        چکه های خون از پهلویش بزمین می ریخت.

·        دستش را روی زخم گذاشت، چند قدم خودش را کنار دیوار کشانید، دوباره به زمین خورد.

·        بعد او را برداشته روی دست به خانه اش بردند.

·        فردا صبح همین که خبر زخم خوردن داش آکل به خانهٔ حاجی صمد رسید، ولی خان پسر بزرگش به احوالپرسی او رفت.

·        سربالین داش آکل که رسید دید او با رنگ پریده در رختخواب افتاده، کف خونین از دهنش بیرون آمده و چشمانش تار شده، به دشواری نفس می کشید.



·        داش آکل مثل اینکه در حال اغما او را شناخت، با صدای نیم گرفته لرزان گفت:
·        «در دنیا... همین طوطی.... داشتم... جان شما... جان طوطی... او را بسپرید... به...»

·        دوباره خاموش شد، ولی خان دستمال ابریشمی را در آورد، اشک چشمش را پاک کرد.

·        داش آکل از حال رفت و یکساعت بعد مرد.

·        همهٔ اهل شیراز برایش گریه کردند.

·        ولی خان قفس طوطی را برداشت و به خانه برد.

·        عصر همان روز بود، مرجان قفس طوسی را جلوش گذاشته بود و به رنگ آمیزی پر و بال، نوک برگشته و چشم های گرد بی حالت طوطی خیره شده بود.

·        ناگاه، طوطی با لحن داشی، با لحن خراشیده ای گفت:
·        مرجان... مرجان... تو مرا کشتی.... به که بگویم... مرجان.... عشق تو... مرا کشت.»


·        اشک از چشم های مرجان سرازیر شد.



پایان

۱ نظر:

  1. مایه تاسف است که با آ رزوی عاشقانه اش بدرود حیات گفت اوشجاعت در مبارزه داشت ولی در ابراز عشق نداشت












































































































































































































































































































































    مایه تاسف است اوکه توان مبارزه وجنگیدن داشت توانابرازعشق بمرجان را نداشت ونا کام از دنیا رفت


    پاسخ دادنحذف