۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

سیری در شعری از محمد زهری (12)

محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳) 

تحلیلی از 
ربابه نون 

با سپاس از
مسعود 

بهارِ تابستان


·        «بهار تابستان»، عنوان این شعر محمد زهری است.

·        این عنوان اما به چه معنی است و به چه دلیل انتخاب شده است؟


1 
بهار نیست،
ولی در خزان سینهٔ من،
جوانه می زند، اینک گلِ بهارِ نصیب. 

نصیب
به قسمت، سهم، بخت، اقبال اطلاق می شود.

·        معنی تحت اللفظی:
·        بهار نیست.

·        اما علیرغم آن، در خزان سینه من، بهار بخت جوانه می زند.

·        در این بند شعر، تریاد (تثلیث) پیدایش ـ رشد ـ زوال به شکل تریاد بهار ـ تابستان ـ خزان بسط و تعمیم می یابد.
·        ضمنا تریاد زمان ـ مکان ـ ماده به شکل تریاد تابستان ـ سینه ـ گل بسط و تعمیم می یابد:
·        در خزان سینه شاعر، گل بهار بخت جوانه می زند.

·        مسئله اما این است که فصل خزان، زمان جوانه زدن گل و نبات و نهال نیست.


2
امیدِِ رفته 
-    که از خویش هم بریده، نشان –
به پای پنجره می آید از غروبِ غریب.

·        معنی تحت اللفظی:
·        امید رفته که حتی از خویشتن خویش قطع امید کرده بود، از غروب غریب به پای پنجره می آید.

·        احتمالا در رابطه علی (علت و معلولی)  با جوانه زدن گل بهار در خزان سینه، اتفاق عجیب و غریب دیگری می افتد:
·        امید رفته ی نومید از خویشتن به پای خود به پای پنجره می آید.
·        این هنوز چیزی نیست.
·        مسئله این است که امید نه از سحرگاه دیر آشنا، بلکه از غروب غریب به پای پنجره می آید.

3
·        شاعر به احتمال قوی، عمدا پای پنجره را به میان می کشد.
·        چون همیشه از پنجره به چشم انداز و دورنمای زندگی نگریسته می شود و از همین رو، امید و شور زندگی از پنجره وارد خانه می شود.
·        و وقتی از نومیدی پرده برداشته می شود، از بسته گشتن همه درها و پنجره ها و حتی روزنه ها سخن می رود.

·        مثلا گفته می شود:
·        حتی روزنه امیدی به رویش باز نبود.


4 
چه روزها،
که دلم،
در هوای او پر زد،
ولی غرور منَ اش
(غرور من او را)  
در غبار کینه کشید.

·        معنی تحت اللفظی:
·        چه روزها که دلم در هوای او پر کشید.

·        ولی غرور من او را در پرده ای از غبار کینه پنهان کرد.

·        شاعر در این بند شعر، دل را به پرنده ی بی تابی تشبیه می کند که در هوای امید رفته پر می کشد.
·        غرور شاعر اما پرده ای از کینه می تند و امید رفته را از دید پرنده دل پنهان می سازد.

·        می توان گفت که ما در این بند شعر با چالش غرور با دل سر و کار داریم.
·        با دیالک تیک دل و غرور سروکار داریم.

·        اما غرور چیست و فرمانبر کیست و دل چیست و فرمانبر کیست؟


الف
چه روزها،
که دلم،
در هوای او پر زد،

·        در مفهوم پسیکولوژیکی دل به احتمال قوی مجموعه نیازهای غریزی، روحی و روانی تجرید می یابند.
·        همین نیازها هستند که بسان غولی قدر قدرت وارد عمل می شوند و هوای امید رفته را در سر می پرورند و خود را به آب و آتش می زنند.


ب 
ولی غرور منَ اش
(غرور من آن را)  
در غبار کینه کشید.

·        در مفهوم اتیکی (اخلاقی) غرور به احتمال قوی قوای عقلی تجرید می یابند و قید و بندی بر پای دل می نهند تا دست به آبرو ریزی نزند.


5 
ولی غرور منَ اش
(غرور من آن را)  
در غبار کینه کشید.

·        تسلیحاتی که غرور و یا قوای عقلی در مقابله با دل به خدمت می گیرند، از زرادخانه پسیکولوژی (روانشناسی)  است و نه از گنجینه عقل.
·        غرور کینه را تقویت می کند و پرده ای از کینه می بافد تا دل کور شود و امید رفته را پیدا نکند.
·        غرور با همان تسلیحاتی به جنگ دل می رود که دل با توسل بدان می جنگد.
·        با تسلیحات پسیکولوژیکی.

·        دقت منطقی محمد زهری دقتی ریاضی واره است.

·        هیچ چیز در شعر او به امید تصادف و خیال رها نشده است.


6
رسیده ها همه بی رنگ بود
چون بیمار
امان خواب هم
ازِ یاد جاودانه 
برید.

·        معنی تحت اللفظی:
·        هرچه از راه می رسید، رنگ پریده و بیمارگونه بود.

·        به یاد جاودانه حتی فرصت خواب داده نشد.

·        فهم دقیق منظور شاعر در این بند شعر آسان نیست:
·        ظاهرا دیالک تیکی از خبر و یاد در بین است:
·        یاد امید رفته جاودانه است و حتی فرصت خواب ندارد.
·        اما هر خبری از امید رفته می رسد، بی رنگ و بو ست.

·        شاعر با توسل به این دیالک تیک، از استیصال خود پرده برمی دارد.
·        از کلافگی خویش.

·        از جنگ درونی خویش.


7 
رها به دور زمان کرده بودمش، 
اما، 
رها نکرد مرا و  
به راهِ مانده، کشاند.

·        معنی تحت اللفظی:
·        امید رفته را به دور روزگار رها کرده بودم.

·        امید رفته اما مرا رها نکرد، آمد و مرا  به راه مانده کشانید.
·         
·        اکنون حدس ما تأیید می شود:
·        شاعر از امید رفته قطع امید کرده بود و به امید روزگار رها کرده بود.
·        یعنی به تصادف دل بسته بود و خودش را خلع سلاح و خلع سوبژکتیویته کرده بود.
·        یعنی هیچ تلاشی در جهت یافتن و بازگرداندن امید رفته به خرج نمی داد.
·        اما با این حال، امید رفته شاعر را رها نمی کند.
·        برمی گردد و او را به راه مانده می کشاند.

·        سؤال این است که منظور از مفهوم «راه مانده» چیست؟



ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر