محمد
زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
با سپاس از
مسعود
بهارِ تابستان
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
با سپاس از
مسعود
بهارِ تابستان
·
«بهار
تابستان»، عنوان این شعر محمد زهری است.
·
این عنوان اما به چه معنی است و به چه دلیل انتخاب شده است؟
1
بهار نیست،
ولی در خزان سینهٔ من،
جوانه می زند، اینک گلِ بهارِ نصیب.
نصیب
به قسمت، سهم، بخت، اقبال اطلاق می شود.
بهار نیست،
ولی در خزان سینهٔ من،
جوانه می زند، اینک گلِ بهارِ نصیب.
نصیب
به قسمت، سهم، بخت، اقبال اطلاق می شود.
·
معنی تحت اللفظی:
·
بهار نیست.
·
اما علیرغم آن،
در خزان سینه من، بهار بخت جوانه می زند.
·
در این بند شعر،
تریاد (تثلیث) پیدایش ـ رشد ـ زوال به شکل تریاد بهار ـ تابستان ـ خزان بسط و
تعمیم می یابد.
·
ضمنا تریاد زمان
ـ مکان ـ ماده به شکل تریاد تابستان ـ سینه ـ گل بسط و تعمیم می یابد:
·
در خزان سینه شاعر، گل بهار بخت جوانه می زند.
·
مسئله اما این است که فصل خزان، زمان جوانه زدن گل و نبات و نهال نیست.
2
امیدِِ رفته
- که از خویش هم بریده، نشان –
به پای پنجره می آید از غروبِ غریب.
امیدِِ رفته
- که از خویش هم بریده، نشان –
به پای پنجره می آید از غروبِ غریب.
·
معنی تحت اللفظی:
·
امید رفته که حتی
از خویشتن خویش قطع امید کرده بود، از غروب غریب به پای پنجره می آید.
·
احتمالا در رابطه علی (علت و معلولی) با
جوانه زدن گل بهار در خزان سینه، اتفاق عجیب و غریب
دیگری می افتد:
·
امید رفته ی نومید از خویشتن به پای خود به پای پنجره می آید.
·
این هنوز چیزی نیست.
·
مسئله این است که امید نه از سحرگاه دیر آشنا، بلکه از غروب غریب به پای پنجره
می آید.
3
·
شاعر به احتمال قوی، عمدا پای پنجره را به میان می کشد.
·
چون همیشه از پنجره به چشم انداز و دورنمای زندگی نگریسته می شود و از همین
رو، امید و شور زندگی از پنجره وارد خانه می شود.
·
و وقتی از نومیدی پرده برداشته می شود، از بسته گشتن همه درها و پنجره ها و
حتی روزنه ها سخن می رود.
·
مثلا گفته می شود:
·
حتی روزنه امیدی به رویش باز نبود.
4
چه روزها،
که دلم،
در هوای او پر زد،
ولی غرور منَ اش
(غرور من او را)
در غبار کینه کشید.
چه روزها،
که دلم،
در هوای او پر زد،
ولی غرور منَ اش
(غرور من او را)
در غبار کینه کشید.
·
معنی تحت اللفظی:
·
چه روزها که دلم
در هوای او پر کشید.
·
ولی غرور من او را در پرده ای از غبار کینه پنهان کرد.
·
شاعر در این بند شعر، دل را به پرنده ی بی تابی تشبیه می کند که در
هوای امید رفته پر می کشد.
·
غرور شاعر اما پرده ای از کینه می تند و امید رفته را از دید پرنده دل پنهان
می سازد.
·
می توان گفت که ما در این بند شعر با چالش غرور با دل سر و کار داریم.
·
با دیالک تیک دل و غرور سروکار داریم.
·
اما غرور چیست و فرمانبر کیست و دل چیست و فرمانبر کیست؟
الف
چه روزها،
که دلم،
در هوای او پر زد،
چه روزها،
که دلم،
در هوای او پر زد،
·
در مفهوم پسیکولوژیکی
دل به احتمال قوی مجموعه نیازهای غریزی، روحی و روانی تجرید می یابند.
·
همین نیازها هستند که بسان غولی قدر قدرت وارد عمل می شوند و هوای امید رفته
را در سر می پرورند و خود را به آب و آتش می زنند.
ب
ولی غرور منَ اش
(غرور من آن را)
در غبار کینه کشید.
ولی غرور منَ اش
(غرور من آن را)
در غبار کینه کشید.
·
در مفهوم اتیکی (اخلاقی)
غرور به احتمال قوی قوای عقلی تجرید می یابند و قید و بندی بر پای دل می نهند تا
دست به آبرو ریزی نزند.
5
ولی غرور منَ اش
(غرور من آن را)
در غبار کینه کشید.
ولی غرور منَ اش
(غرور من آن را)
در غبار کینه کشید.
·
تسلیحاتی که غرور
و یا قوای عقلی در مقابله با دل به خدمت می گیرند، از زرادخانه پسیکولوژی (روانشناسی)
است و نه از گنجینه عقل.
·
غرور کینه را تقویت می کند و پرده ای از کینه می بافد تا دل کور شود و امید
رفته را پیدا نکند.
·
غرور با همان تسلیحاتی به جنگ دل می رود که دل با توسل بدان می جنگد.
·
با تسلیحات پسیکولوژیکی.
·
دقت منطقی محمد زهری دقتی ریاضی واره است.
·
هیچ چیز در شعر او به امید تصادف و خیال رها نشده است.
6
رسیده ها همه بی رنگ بود
چون بیمار
امان خواب هم
ازِ یاد جاودانه
برید.
رسیده ها همه بی رنگ بود
چون بیمار
امان خواب هم
ازِ یاد جاودانه
برید.
·
معنی تحت اللفظی:
·
هرچه از راه می
رسید، رنگ پریده و بیمارگونه بود.
·
به یاد جاودانه حتی فرصت خواب داده نشد.
·
فهم دقیق منظور شاعر در این بند شعر آسان نیست:
·
ظاهرا دیالک تیکی از خبر و یاد در بین است:
·
یاد امید رفته جاودانه است و حتی فرصت خواب ندارد.
·
اما هر خبری از امید رفته می رسد، بی رنگ و بو
ست.
·
شاعر با توسل به
این دیالک تیک، از استیصال خود پرده برمی دارد.
·
از کلافگی خویش.
·
از جنگ درونی خویش.
7
رها به دور زمان کرده بودمش،
اما،
رها نکرد مرا و
به راهِ مانده، کشاند.
رها به دور زمان کرده بودمش،
اما،
رها نکرد مرا و
به راهِ مانده، کشاند.
·
معنی تحت اللفظی:
·
امید رفته را به
دور روزگار رها کرده بودم.
·
امید رفته اما مرا رها نکرد، آمد و مرا به راه مانده کشانید.
·
·
اکنون حدس ما تأیید می شود:
·
شاعر از امید رفته قطع امید کرده بود و به امید روزگار رها کرده بود.
·
یعنی به تصادف دل بسته بود و خودش را خلع سلاح و خلع سوبژکتیویته کرده بود.
·
یعنی هیچ تلاشی در جهت یافتن و بازگرداندن امید رفته به خرج نمی داد.
·
اما با این حال، امید رفته شاعر را رها نمی کند.
·
برمی گردد و او را به راه مانده می کشاند.
·
سؤال این است که منظور از مفهوم «راه مانده» چیست؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر