فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
·
پس این پیادگان که صبورانه
·
بر نیزه های چوبی خود تکیه داده اند،
·
آن بادپا سوارانند
·
و این خمیدگان لاغر افیونی،
·
آن عارفان پاک بلند اندیش؟
·
پس راست است، راست، که انسان
·
دیگر در انتظار ظهوری نیست
·
و دختران عاشق
·
با سوزن دراز برودری دوزی (گلدوزی روی پارچه)
·
چشمان زود باور خود را دریده اند؟
·
اکنون طنین جیغ کلاغان
·
در عمق خوآب های سحرگاهی
·
احساس می شود،
·
آیینه ها به هوش می آیند
·
و شکل های منفرد و تنها
·
خود را به اولین کشاله (کشش، امتداد) بیداری
·
و به هجوم مخفی کابوس های شوم
·
تسلیم می کنند.
·
افسوس، من با تمام خاطره هایم
·
از خون، که جز حماسه خونین نمی سرود
·
و از غرور، غروری که هیچگاه
·
خود را چنین حقیر نمی زیست،
·
در انتهای فرصت خود ایستاده ام
·
و گوش می کنم، نه صدایی
·
و خیره می شوم، نه ز یک برگ، جنبشی
·
و نام من که نفس آن همه پاکی بود
·
«دیگر غبار مقبره ها را هم
·
بر هم نمی زند.»
ادامه دارد.
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر