محمد زهری
قصه
«مشت در جیب»
اون درخت ته باغ
لخت و عوره دیگه از سیب های سرخ
من میگم:
«چیدش،
چیدش»
تو میگی:
«کی بود،
کی بود؟»
اون میگه:
«من نبودم »
والسلام،
نامه تمام
بازم اما شب تاریک میاد
بیشترک
بیشترک
لخت و عور میشه درخت از سیب سرخ .
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر