۱۳۹۴ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۵۷)


تحلیلی از
ربابه نون
 
در دشت های سبز فلک، چشم آفتاب
گردیده رهنما
در قصر نیلگون
فانوس ماهتاب افکنده شعله ها

معنی تحت اللفظی:
آسمان به مجموعه ای از دشت های سر سبز شباهت دارد که چشم آفتاب در آن، چراغ راهنما شده است و ماهتاب به فانوسی شبیه است که قصر نیلی فام آسمان را روشن می کند.

سیاوش در این بند شعر، به توصیف محیط پیرامون عاشق زمینی می پردازد که به وصل معشوق آسمانی نایل آمده است.

این کسب و کار همیشگی سیاوش است:
نشان دادن کاراکتر شعر در چارچوب زمان و مکان.
این به معنی نشان دادن ماده در فرم وجودی آن است:
ماده به مثابه مظروف، همیشه در زمان و مکان به مثابه ظروف دوگانه ی یگانه وجود دارد.
یعنی در خارج از زمان و مکان چیزی نیست.
موجودات لامکان و لازمان سوبژکتیو و واهی اند، نه اوبژکتیو و واقعی.

سیاوش بدین طریق و با این ترفند، کاراکترهای شعر خود را تشخص می بخشد، کنکرتیزه می کند، بطور مشخص نمودار می سازد و از طرح انتزاعی و مجرد آنها پرهیز می ورزد.

۱

محمد زهری بر خلاف سیاوش، حوصله و وقت پراداختن به استه تیک و تصویر و غیره ندارد.
او با خست خاصی در استفاده از کلمات،  با پیگیری و رادیکالیته ای ستایش انگیز، اندیشه را پی می گیرد:

آسمان، خالی، زمین، خالی است.
هیچ ردی در زمین و آسمان، جز رد پای پاک انسان نیست
عرش و فرش اینک، مدار بی رقیب آدمیزاد است.

این طرز تبیین رئالیستی محمد زهری به طرز تبیین مارکس و برشت شبیه است.
منظور از رئالیسم، شناخت مبتنی بر ماتریالیسم است.

مراجعه کنید به دایرة المعارف بورژوائی واپسین در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

۲
آسمان، خالی، زمین، خالی است.
هیچ ردی در زمین و آسمان، جز رد پای پاک انسان نیست
عرش و فرش اینک، مدار بی رقیب آدمیزاد است.

محمد زهری هم در این بند شعر، سوبژکت شعر را در چارچوب زمانی و مکانی اش مطرح می سازد، ولی حتی سر سوزنی و لحظه ای از اندیشه مطروحه فاصله نمی گیرد.
می توان گفت که محمد زهری پیوست فکری و منطقی شعر را با وسواس خاصی حفظ و حراست می کند و به گسست امان حتی نمی دهد.

همین طرز تبیین به شعر محمد زهری انسجام منطقی آهنینی می بخشد و آن را به پرورشگاه بینشی ـ اسلوبی ـ پرولتری خواننده و شنونده شعر مبدل می سازد.


۳
با بال های عشق
پرواز می کنم
با من، ستارگان ـ همه ـ پرواز می کنند

دستم پر از ستاره و چشمم پر از نگاه
آغوش می گشایم
دوشیزگان ابر به من ناز می کنند

معنی تحت اللفظی:
با بال های عشق شروع به پرواز می کنم.
ستارگان هم همراه با من به پرواز در می آیند.
دستم پر از ستاره می شود و چشمم پر از نگاه.
دخترکان ابر هم به من ناز می کنند.

۴

سیاوش در این بند شعر، به توصیف وضع و حال انسان به مثابه عاشق مست از می وصل، می گردازد.
انسانی که با بال های عشق پرواز می کند و ستارگان را نیز به وجد در می آورد و به پرواز برمی انگیزد.
آن سان که دست او  از ستاره پر می شود و چشمش از نگاه.

سیاوش در این بند شعر، دیالک تیک فرم و محتوا را از سوئی به شکل دیالک تیک ظرف دست و ستاره و از سوی دیگر به شکل دیالک تیک جام چشم و نگاه بسط و تعمیم می دهد.
منظور از نگاه، نگاه اجرام آسمانی از سیاره و ستاره و ابر و غیره است.

این تصور و تصویر سیاوش هم ستایش انگیز است، هم ابتکاری و هم کمیاب و کیمیا:
در این تصور و تصویر، چشم عاشق زمینی فونکسیون آیینه ای را به عهده می گیرد.
چشم نگرنده بدین طریق به نمایشگاه نگاه مبدل می شود.
آن سان که نگاه شاهدان آسمانی را در خود منعکس می کند.
این بدان معنی است که ناظر به به منظر بدل می شود.
سوبژکت به اوبژکت.
چشم عاشق زمینی به سبب وفور ناظر مشتاق، به آیینه استحاله یافته و دیگر مجال و امان نگریستن ندارد. 

۵
دوشیزگان ابر به من ناز می کنند

اینجا عاشق زمینی آسمان در کارگاه خیال شاعر به تازه دامادی شباهت پیدا می کند که  دخترکان ابر به او ناز می کنند.
این پدیده را سیاوش احتمالا در جشن های عروسی تجربه کرده است.
یعنی به چشم خود دیده است.
این واکنش دختر بچه ها به تازه داماد خود پدیده پسیکولوژیکی قابل تحلیل و بررسی و ریشه یابی است.

حیرت انگیز است که واژه «دوشیزه» را محمد زهزی نیز در شعر «فاتح» به خدمت گرفته است:

اعلامیه:
«آسمان، آن قلعه ی دوشیزه ی ایام
بعد روز و روزگاری دیر، سر انجام
باز شد بر روی اسب پیش ـ آهنگ زمینی زاده ی گمنام.»
 
۶

پرواز می کنم
در سینه می کشم همه آبی آسمان
می آیدم به گوش نوای فرشتگان:
«انسان، مسیح تازه
انسان، امید پاک  در بارگاه مهر
اینک، خدای خاک»
در سجده می شوند به هر سو ستارگان

معنی تحت اللفظی:
در حین پرواز، قفسه سینه را از آبی آسمان پر می کنم و به نوای ستاره ها گوش می دهم که می گویند:
«منجی موعود،  انسان است.
امید پاک در بارگاه مهر، انسان است.
خدای خاک انسان است.»
بعد همه ستارگان در مقابل انسان نوعی به سجده در می آیند.

۷

محتوای این بند شعر سیاوش، همان انعکاس و ایده و اندیشه ای است که محمد زهری به سلیقه خاص خود بر زبان رانده است:

آسمان، خالی، زمین، خالی است.
هیچ ردی در زمین و آسمان، جز رد پای پاک انسان نیست
عرش و فرش اینک، مدار بی رقیب آدمیزاد است،
خلق، چون خالق ـ امیر پیر بی تدبیر که زمانی عرصه ی کون و مکانش بود، در تسخیر ـ
از حساب وهم، بیرون است
از قیاس عقل، افزون است
غولی آزاد است
کوه قاف از هیبتش، آب است.

هر دو حکیمشاعر توده، با طلوع عصر گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم در مقیاس جهانی که پس از پیروزی انقلاب اکتبر آغاز گشته، خدای واهی را از اریکه  قدرت به زیر می کشند و انسان نوعی را در هیئت مشخص خلق مولد و زحمتکش به مقام خدایی ارتقا می دهند.

این به معنی اعلام رسمی سوبژکتیویته توده مولد و زحمتکش است.
این به معنی اعلام سوبژکت بلامنازع تاریخ (و یا جامعه و جهان) بودن توده مولد و زحمتکش است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر