بهمن رافعی بروجنی
کدامین چشمه سمی شد، که آب از آب می ترسد
و حتي ذهن ماهیگیر، از قلاب میترسد؟
کدامین وحشتِ وحشی، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب می ترسد؟
گرفته وسعت شب را غباری آنچنان مـُبـهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می ترسد.
شب است و خیمه شب بازان و رقص ِ وحشی ِ اشباح
مـُژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد.
فغان ز این شهر ِ کجباور، که حتی نکته آموزَش (جادوگر، رمال، افسونگر)
ز افسون و طلسم و رَمل و اسطرلاب میترسد
طنین کارسازی هم ز سازی بر نمی خیزد
که چنگ از پرده ها و سیم از مضراب می ترسد
سخن دیگر کـُن ای بهمن، کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب میترسد.
که توفان از خروش و موج از گرداب می ترسد؟
گرفته وسعت شب را غباری آنچنان مـُبـهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می ترسد.
مـُژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد.
فغان ز این شهر ِ کجباور، که حتی نکته آموزَش (جادوگر، رمال، افسونگر)
ز افسون و طلسم و رَمل و اسطرلاب میترسد
طنین کارسازی هم ز سازی بر نمی خیزد
که چنگ از پرده ها و سیم از مضراب می ترسد
سخن دیگر کـُن ای بهمن، کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب میترسد.
پایان
ویرایش از دایرة المعارف روشنگری
ویرایش از دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر