۱۳۹۴ اردیبهشت ۵, شنبه

شب است و خیمه شب بازان و رقص ِ وحشی ِ اشباح

بهمن رافعی بروجنی




کدامین چشمه سمی شد، که آب از آب می‌ ترسد
و حتي ذهن ماهیگیر، از قلاب می‌ترسد؟


کدامین وحشتِ وحشی، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب می‌ ترسد؟


گرفته وسعت شب را غباری آنچنان مـُبـهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می‌ ترسد.


شب است و خیمه شب بازان و رقص ِ وحشی ِ اشباح
مـُژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب می‌ترسد.


فغان ز این شهر ِ کجباور، که حتی نکته آموزَش (جادوگر، رمال، افسونگر)
ز افسون و طلسم و رَمل و اسطرلاب می‌ترسد


طنین کارسازی هم ز سازی بر نمی‌ خیزد
که چنگ از پرده ها و سیم از مضراب می‌ ترسد


سخن دیگر کـُن ای بهمن، کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب می‌ترسد.


 پایان
ویرایش از دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر