پیشکش به
جانان
محمود کیانوش
زهری، در آفتاب و باران
(مجله ی نگین / دی ۱۳۵۰)
تحلیلی از
ربابه نون
زهری، در آفتاب و باران
(مجله ی نگین / دی ۱۳۵۰)
تحلیلی از
ربابه نون
این چنین کز صبح، ترش و تلخ، روی آسمان است
ـ خـوب مـیدانم مـن پرورده ی آن ساحل مرطوب -
ـ خـوب مـیدانم مـن پرورده ی آن ساحل مرطوب -
(من باید با کسره خوانده شود)
روز، روز گریه ی یکریز باران است.
سخت تنها مانده ام، اندیشناک روز های تو
که نمی دانم در آن آینیه ی خاموش بی تصویر
می نشیند چـهره ی افسانه های خوب،
یا غبار خواب های بد
من نه آن مردم که گویم:
«هرچه پیش آید،خوش آمد»،
نـه، مدد از همتی معجزنشان دارم کـه اندازم
پنـجه اندر پنجه ی تقدیر
سخت تنها مانده ام، تنهای بی تدبیر
هیچ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی رسم اند و بی راه اند و بیآیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین
سایه هم از من گریزان است.
این چنین کز صبح، ترش و تلخ، روی آسمان است
روز، روز گریه ی یـکریز باران است
قطره ای غلتید روی سایه بان سرد مژگانم
آه، باران نیست، باران نیست، میدانم
ابر چشم خسته ی من، باز گریان است
باز گریانم.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر