Fared Shafinury - bani adam
بر بالین تربت یحیی پیغامبر(ع) معتکف بودم در جامع دمشق
که یکی از ملوک
عرب که به بی انصافی منسوب بود
اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و
حاجت خواست.
درویش و غنی بنده این خاک درند
و آنان که غنی ترند محتاج ترند
آنگه مرا گفت:
«از آن جا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان
خاطری
همراه من کنند که از دشمنی صعب اندیشناکم.»
گفتمش:
«بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از
دشمن قوی زحمت نبینی.»
به بازوان توانا و قوت سر دست
خطا ست، پنجه ی مسکین ناتوان بشکست
نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید، کسش نگیرد دست
هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده
وگر تو می ندهی داد، روز دادی هست.
بنی آدم اعضای یکدیگر اند
که در آفرینش ز یک گوهر اند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
پایان
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر