۱۳۹۴ فروردین ۳۰, یکشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۶۴)


تحلیلی از
ربابه نون

بـهمن‌ فرسی
زهری‌ موی‌ صاف سیاه دارد.
سیاه‌ تر از موی سیاه.
چشم‌ و ابرو‌ هم به همین غـلیظی‌ است.
مـشکی غـلیظ یک پاپیون سیاه عمیق هـم، بـه شـکل مربع مستطیل، نه‌ به شکل پروانه‌، در‌ زیر‌ بینی‌ اش نشسته،که سبیل او ست.
تمامی پشت لب پهن و لب‌ بالا را پوشانده است.


در این بند از مقاله بهمن فرسی، بینش فرمالیستی او آشکار می گردد.
برای بهمن فرسی به عنوان هنرمند و هنرپیشه، قبل از همه، عناصر صوری و فرمال (فرم مو و چشم و ابرو و سبیل و غیره) مقدم و تعیین کننده اند.

کسی که دیالک تیک ماده و روح را وارونه کرده و به مسئله اساسی فلسفه پاسخ باطل داده، عملا خشت اول کج نهاده و باید هم عمارت پژوهشی خود را تا ثریا کج بالا ببرد.

به همین دلیل است که خشت بعدی هم کج نهاده می شود و دیالک تیک فرم و محتوا، ظاهر و ذات، پدیده و ماهیت وارونه می گردد و نقش تعیین کنده عملا از آن نمود و فرم و ظاهر جا زده می شود:
فرم مو و چشم و ابرو و سبیل و غیره محمد زهری بررسی، تعیین و اعلام می گردد تا خواننده و شنونده حسابی ارشاد و رستگار شود.

تار و پود ادبیات قرون وسطائی ـ فئودالی نکبت ما را 
همین عناصر سطحی، موقتی، کوتاه زی، تصادفی و بی اهمیت تشکیل می دهند:

۱
 از چرخ ـ به هر گونه ـ همی‌ دار، امید
وز گردش روزگار می‌ لرز، چو بید

گفتی که پس از سیاه، رنگی نبود
پس موی سیاه من، چرا گشت سفید؟


خواجه هم صدها سال قبل بسان بهمن فرسی، سیاهی و سپیدی مو را به بحث می کشد.

۲

ماهی که قدش به سرو می‌ماند، راست
آیینه به دست و روی خود می‌ آراست

دستارچه‌ ای پیشکشش کردم، گفت:
«وصلم طلبی، زهی خیالی که تو را ست.»


خواجه هم اوبژکت شناخت خود را بسان بهمن فرسی با عناصر صوری آن توصیف می کند:
با ماهرویی او
با سرو قامتی او
با قد راست او
با روی آرایی او


۳
همین روند و روال است که کماکان رایج است:
برای تحسین و تمجید و تجلیل کسی، 
فقط و فقط روی و موی و چشم و ابروی و قد و قامت و لب و لوچه و دهان و زنخدان و غیره او ایدئالیزه می شود و به عرش اعلی برده می شود.

فرمالیسم هم همین است.
کمتر کسی به محتوا و ماهیت چیزها و پدیده ها و سیستم ها اعتنایی دارد.

۴
 در آن سبیل بـاری از طـنز مـی‌ بینم.
طنز می‌بینم.
طنز عمیق سیاهی که در‌ سبیل‌ «گـرو‌ چـو مارکس» هم هست.


بهمن فرسی در سبیل محمد زهری باری از طنز کشف می کند.
طنز کشف می کند.
بهمن فرسی به طنز حتی ژرفا و رنگ می بخشد:
رنگ عمیق سیاه.

وقتی گفته می شود که بهمن فرسی با اعضای عادی جامعه تفاوت دارد، 
به همین دلایل است:
به دشواری می توان از یک میلیون نفر یکی پیدا کرد که
 در سبیل کسی طنزی کشف کند، چه رسد به کشف طنز عمیق سیاه.

بهمن فرسی اما هر کس نیست.
او نقشباز است.
آرتیست است.
هنرپیشه است.


او زبان فرم ها را می داند.
ولی اندیشیدن بلد نیست.
برای اندیشیدن به درک مفاهیم و به وسواس مفهومی نیاز مبرم است.

۵
بهمن فرسی حتی به کشف شباهتی میان گروچو مارکس و محمد زهری نایل می آید.

ما اگر تمامی بضاعت تخیلی خود را هم بسیج می کردیم 
به چنین شباهتی نمی رسیدیم.
برای اینکه گروچو مارکس بنظر ما هنرپیشه ای بسیار سطحی و توخالی است.
در حالیکه محمد زهری 
 بیشتر عمق است تا سطح.
بیشتر درون است تا برون.
بیشتر تفکر است تا تخیل.


۶

در آن سبیل بـاری از طـنز مـی‌ بینم.
طنز می‌بینم.
طنز عمیق سیاهی که در‌ سبیل‌ «گـرو‌ چـو مارکس» هم هست.


 بهمن فرسی به احتمال قوی معنی طنز را هم نمی داند.
گروچو مارکس کمیک است، مضحک است، ولی طنزمند نیست.
بهمن فرسی به احتمال قوی میان مضحکیت و طنز مندی علامت تساوی می گذارد.

سبیل می تواند حاوی و حامل نوعی مضحکیت باشد، ولی بدشواری می تواند حاوی و حامل طنز باشد.

گروچو مارکس خالی از طنز معنامند و ژرف است.
در گروچو مارکس در بهترین حالت، فقط می توان عناصری کمرنگ
 از طنزی سطحی  پیدا کرد.

برای اینکه پیش شرط طنزمندی رادیکالیته انقلابی است.
چارلی چاپلین عناصری جدی از طنز دارد، برای اینکه هومانیستی انتقادی است.
برتولت برشت گشتاورهای نیرومندی از طنز دارد، برای اینکه انقلابی رادیکالی بوده است.


مراجعه کنید به دفاعیات برشت در محکمه مسخره مک کارتی
 
محمد زهری نیز گشتاورهای جدی از طنز دارد.
طنز محمد زهری در کلام او و در شعر او ست و نه در صورت و سبیل او.

۷

نام دو تن دانشجوی همراه زهری، به‌ کل‌ در حافظه‌ ی آن روز و امروزم آسیب‌ دیده و پاک شده است.
اما می‌دانم آنـها بـرای شـرکت در‌ غوغا‌ به‌ بهارستان می‌روند.
من هم.


منظور از غوغا چیست؟

ماجرا؟
آشوب؟
اعتراض جنجال آمیز؟
تظاهرات؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر