محمد زهری
با سایه ای دیگر
(تهران ـ مهر ۱۳۳۵)
آن مرد خوشباور که با هر گریه، می گریید و با هر خنده، می خندید
ـ مردی کهن، با سایه ای دیرین، دلی دیرین ـ
نومیدواری (قطع امید) دشنه در قلبش فرو برده است
اینک به زیر سایهٔ دیوار غم، مرده است
از قالب پوسیدهٔ ناساز ِ او، امروز
مردی دگر برخاسته از سنگ
با نام دیرین، لیک در سر منزلی دیگر:
مردی که باور می کند از چشم خود، تنها
مردی که می خندد چو می گریند، می گرید، چو می خندند
مردی دگر، با سایه ای دیگر، دلی دیگر.
ـ مردی کهن، با سایه ای دیرین، دلی دیرین ـ
نومیدواری (قطع امید) دشنه در قلبش فرو برده است
اینک به زیر سایهٔ دیوار غم، مرده است
از قالب پوسیدهٔ ناساز ِ او، امروز
مردی دگر برخاسته از سنگ
با نام دیرین، لیک در سر منزلی دیگر:
مردی که باور می کند از چشم خود، تنها
مردی که می خندد چو می گریند، می گرید، چو می خندند
مردی دگر، با سایه ای دیگر، دلی دیگر.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر