۱۳۹۳ مرداد ۱۳, دوشنبه

سیری در جهان بینی جلال آل احمد (10)


تحلیلی از شین میم شین
  
تنها نکته ای که می توان همین جا آورد، اینکه به این طریق، شرق و غرب 
در نظر من دیگر دو مفهوم جغرافیائی نیست.
برای یک اروپائی و یا یک امریکائی، غرب یعنی اروپا و امریکا
و شرق یعنی روسیه شوروی و چین و ممالک شرقی اروپا
اما برای من، غرب و شرق نه معنای سیاسی دارد و نه معنای جغرافیائی
بلکه دو مفهوم اقتصادی است.
غرب یعنی ممالک سیر
و شرق یعنی ممالک گرسنه
برای من دولت آفریقای جنوبی هم تکه ای ازغرب است. گرچه درمنتها الیه جنوبی آفریقا ست واغلب ممالک امریکای لاتین جزو شرقند. گرچه آن طرف کره ی ارضند
به هر صورت درست است که مشخصات دقیق یک زلزله را باید از زلزله سنج دانشگاه پرسید، اما پیش از اینکه زلزله سنج چیزی ضبط کند،
اسب دهقان، اگرچه نانجیب هم باشد، گریخته است و سر به بیابان امن گذاشته.
و صاحب این قلم می خواهد، دست کم با شامه ای تیزتر از سگ چوپان و دیدی دوربین تر از کلاغی، چیزی را ببیند که دیگران به غمض عین (سهل انگاری) از آن در گذشته اند، یا در عرضه کردنش، سودی برای معاش و معاد خود ندیده اند.

·        ما این فراز از غرب زدگی جلال را نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم تا از موضوع خارج نشویم:

1
تنها نکته ای که می توان همین جا آورد،
اینکه به این طریق، شرق و غرب در نظر من دیگر دو مفهوم جغرافیائی نیست.

·        جلال آل عبا فکر می کند که جهان، چیزی در حد شهر هرت است:
·        می توان از مفهوم «حلوا» استفاده کرد و بعد ادعا کرد که منظورم نه حلوا، بلکه مثلا چلو کباب است.
·        جلال ظاهرا نه معنی  مفاهیم را می داند و نه از سیر و سرگذشت تشکیل  مفاهیم خبر دارد و یا می داند و فکر می کند که بقیه نمی دانند و می توان سرشان کلاه گذاشت.

2
·        مفهوم نه چیزی دلبخواهی، نه چیزی من در آوردی، بلکه چیزی قانونمند است:
·        مثلا برای تشکیل مفهوم «درخت»، بنی بشر کلیه درخت های مشخص از قبیل سرو و صنوبر و سپیدار و غیره را در نظر گرفته، جنبه ها و مشخصات خاص و منفرد آنها را کنار گذاشته (انتزاع کرده، تجرید کرده) و بعد مشخصه مشترک آنها را عمده کرده و مفهوم مجرد و یا انتزاعی و عام «درخت» را ساخته است که هر کس با شنیدنش به یاد درختان مشخص از قبیل سرو و صنوبر و غیره می افتد.

3
·        درخت کلی و انتزاعی فقط در کله جلال وجود دارد.
·        در بیرون از کله او درخت مشخص وجود دارد.
·        سرو و صنوبر و سپیدار و غیره وجود دارد.
·        رابطه درخت با سرو به عنوان مثال، رابطه ای دیالک تیکی است:

الف
·        رابطه عام با منفرد و یا خاص است.

·        مراجعه کنید به دیالک تیک منفرد (خاص) و عام در تارنمای دایرة المعارف روشنگری            
 
ب

·        رابطه مجرد و مشخص است.

·        مراجعه کنید به دیالک تیک مجرد و مشخص در تارنمای دایرة المعارف روشنگری       

ت
·        رابطه فکری و مادی است.

·        مراجعه کنید به دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری        

پ
·        رابطه سوبژکتیف و اوبژکتیف است.

·        مراجعه کنید به  دیالک تیک سوبژکتیف و اوبژکتیف در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

4
تنها نکته ای که می توان همین جا آورد،
اینکه به این طریق، شرق و غرب در نظر من دیگر دو مفهوم جغرافیائی نیست.

·        اگر قصد جلال بیان چیز دیگری است، باید  مفاهیم متناسب با آن را پیدا کند و به خدمت گیرد.
·        شرق و غرب در هر صورت  مفاهیم جغرافیائی اند.
    
5
برای یک اروپائی و یا یک امریکائی،
غرب یعنی اروپا و امریکا
و شرق یعنی روسیه شوروی و چین و ممالک شرقی اروپا

·        نه.
·        برای هرکس شرق و غرب معنای واحدی دارند.
·        اگر منظور کسی بلوک شرق باشد، آنگاه کشورهای سوسیالیستی را در نظر دارد.
·        آنگاه ـ بر خلاف تصور جلال ـ نه روسیه را، بلکه اتحاد جماهیر شوروی را، جمهوری خلق چین و ویتنام و کره شمالی و کوبا و الی آخر را در نظر دارد.
·        اگر منظورش بلوک غرب باشد، باز هم بر خلاف تصور جلال، اروپا و امریکا و ژاپن و استرالیا و افریقای جنوبی و اسرائیل و غیره را در نظر دارد.
·        شرق و غرب اما با بلوک شرق و بلوک غرب یکسان نیستند.
      
6
اما برای من، غرب و شرق نه معنای سیاسی دارد و نه معنای جغرافیائی
بلکه دو مفهوم اقتصادی است.

·        طرز تفکر تق و لق متافیزیکی همین طرز تفکر جلال آل عبا ست.
·        جلال فکر می کند که می توان، جامعه ای را فقط بلحاظ «اقتصادی» ارزیابی کرد و به روبنای سیاسی، محل سگ هم حتی نگذاشت.
·        این عقب ماندگی وحشت انگیز فکری بدان معنی است که کسی عمارتی را فقط بر اساس زیربنای آن، بر اساس ملاطی که ریخته شده، ارزیابی کند و کمترین اعتنائی به روبنای آن نداشته باشد.
       
7

·        فقط باید اندکی توان تخیل داشت و خانه ای را تصور کرد که فقط از زیربنا تشکیل شده باشد.
·        چنین «خانه» ای اصلا خانه نیست تا بتوان از آن به عنوان سرپناهی برای خود و اهل و عیال خود استفاده کرد.
·        چنین «خانه» ای اصلا خانه نامیده نمی شود.
·        جامعه هم به همین سان.

·        جامعه در هیئت دیالک تیکی اش جامعه است و نه به مثابه یکی از اقطاب دیالک تیکی اش.


·    جامعه در دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی از سوئی و دیالک تیک زیربنای اقتصادی (مناسبات تولیدی) و روبنای ایدئولوژیکی (دولت و حقوق و سیاست و قضاوت و هنر و مذهب و سنن و اخلاق و غیره) جامعه است.   

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر