۱۳۹۳ تیر ۱۵, یکشنبه

سیری در گلستان سعدی (144)


 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان با ب اول، ص  34 ـ 38) 
تحلیلی از شین میم شین
  
سایه بس کن که دردمند و نژند
چون تو در بند روزگار بسی است

·        سایه ساکت باش، در قید و بند روزگار، خیلی ها بسان تو دردمند و غمزده اند.

1
·        واژه «روزگار» را سایه در این بیت، با مفهوم «ستمگر» (قلدر، سرکوبگر، مستبد) پر می کند.
·        می توان گفت که سایه، واژه «روزگار» را با محتوای فئودالی و بنده داری پر می کند.
·        روزگار بدین طریق تا حد خان خودسر و یا سلطان مستبدی تنزل و یا ارتقا می یابد.
·        اگر محتوای واژه «روزگار» را در قاموس نیما به یاد آوریم، به تضاد آشکار آن با این پی می بریم.
·        فرق، تفاوت و تضاد نیما با اکثریت قریب به اتفاق شعرای وطنی سابق و معاصر از این قرار هراس انگیز است.

2
سایه بس کن که دردمند و نژند
چون تو در بند روزگار بسی است

·        سایه خواری خود را به گردن «روزگار هوسباز» می اندازد و برای تسکین حافظانه ی خود، تیر خلاص بر مغز خود خالی می کند و خود و بسیاری از مردم را «دردمند و نژند در بند روزگار» اعلام می کند.

·        خواننده می تواند با دیوان سایه هم فال بگیرد و مفهوم انتزاعی و گل و گشاد «روزگار» را به دلخواه خود تعبیر و تفسیر کند، ولی نمی تواند علل خواری و دردمندی خود و اکثریت چندین میلیاردی ایران و جهان را تحلیل و کشف کند.

3
·        سعدی و حافظ از این جور  مفاهیم برای استتار علل واقعی معضلات زندگی نکبت بار مردم و یا برای خودداری از ذکر علل یادشده سوء استفاده می کنند.
·        بدین طریق و ترفند، علت معضلات زندگی به گردن عواملی واهیو  انتزاعی و موهوم از قبیل روزگار و چره و دهر و فلک و غیره انداخته می شود و اگر کسی به تنگ آید، در بهترین حالت، روزگار و چرخ و فلک و غیره را مورد لعن و نفرین قرار خواهد داد، نه خود و جامعه و سیستم اجتماعی ـ اقتصادی ملی و بین المللی حاکم و واقعا موجود را.

4
یکی از رفیقان، شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد،
که کفاف، اندک دارم و عیال، بسیار و طاقت بار فاقه (فقر)  نمی آرم.

·        رفیق سعدی در این حکایت، از دست روزگار انتزاعی و موهوم و واهی نامساعد شکوه سر می دهد و نه از دست افراد و اقشار و طبقات اجتماعی و سیستم اجتماعی و اقتصادی حاکم:

الف
·        مثلا نه از دست خود و همسر خود که بطور نیندیشیده، نسنجیده و بی رویه تولید مثل کرده اند و اکنون قادر به سیر کردن شکم آنها نیستند.

ب
·         نه از دست جامعه ای که اعضای خود را آموزش نداده، تربیت نکرده و برای گذران زندگی شان امکانات کار واشتغال در خور فراهم نیاورده و آنها را به حال خود رها کرده است.
·        نتیجه این است که او اکنون «عیال، بسیار دارد و کفاف، اندک و لذا در فقر و فاقه به سر می برد.» 

5
یکی از رفیقان، شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد،
که کفاف، اندک دارم و عیال، بسیار و طاقت بار فاقه (فقر)  نمی آرم.

·        در این جمله (حکم) سعدی، دیالک تیک تولید و مصرف در پایه ای ترین سلول جامعه، یعنی خانواده مطرح می شود:
·        در این مورد، تناسب دیالک تیکی در آمد خانواده (تولید) و مخارج خانواده (مصرف) به هم خورده و تولید خانواده نمی تواند جوابگوی مصرف خانواده باشد.

6
·        این حکایت ضمنا از موقعیت اجتماعی ممتاز سعدی و از پیوند استوار او با هیئت و طبقه حاکمه نیز پرده برمی دارد.
·        آن سان که روشنفکران برای احراز پست دولتی به وساطت او امید می بندند.
·        در این حکایت پارتی بازی در جامعه فئودالی مطرح می شود:
·        سعدی پارتی روشنفکران تحصیلکرده است.

7
·        این حکایت اما از بی شعوری و کوته اندیشی مردم بی سواد ساده لوح که سهل است، از عقب ماندگی فکری روشنفکران جامعه پرده بر می دارد که علیرغم بیکاری و فقر به تشکیل خانواده اقدام می کنند و به تولید مثل بی خردانه می پردازند و به دست خود چاهی بر سر راه خود می کنند.

8
·        این درد هنوز هم در جامعه سعدی به چشم می خورد:
·        اشتغالی کوچک همان و ازدواج و تولید مثل بی رویه و بی حساب و کتاب همان.

9
·        بدین طریق، در مدتی کوتاه تناسب تولید و مصرف ملی در هم می ریزد و سرعت افزایش بی رویه جمعیت با سرعت پیشرفت جامعه نمی خواند و کشور با مشکلات مادی و معنوی، آموزشی ـ پرورشی و فرهنگی لاینحلی مواجه می شود.
·        پس از روی کار آمدن ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی و در سایه خریت و خردستیزی و خودخواهی هیئت و طبقه حاکمه  جدید، ما با همین طاعون اجتماعی روبرو شده ایم:
·        جمعیت کشور در عرض سی سال از 30 میلیون به 70 میلیون افزایش یافته است.

10
·        تولید مثل به مثابه عاملی که اصولا می بایستی به بقا و استمرار ملی کمک کند و نیروی تازه نفسی در اختیار پیشرفت اجتماعی قرار دهد، به عاملی مخرب بدل می شود و ادامه حیات ملی را به خطر می اندازد.

11
·        جامعه ای با سطح نازل توسعه نیروهای مولده از تأمین کار و آموزش و پرورش نسل نو عاجز می ماند و بخش اعظم درآمد ملی کشور مصروف نان و آب مردم می شود و توسعه اقتصادی با مشکلات عظیمی مواجه می گردد.  

·        علت تولید مثل شتابزده و بی رویه اما فقط معرفتی نیست.
·        فقط از خریت هیئت و طبقه حاکمه و مردم سرچشمه نمی گیرد.

12
·        زایش شتابزده و بی تدارک مادی و معنوی، از دیرباز، یکی از استراتژی های سنتی زنان برای تحکیم موقعیت سست خود در خانواده بوده است.
·        تولید مثل در جهنم جامعه ایران، یکی از حربه های مؤثر و مخرب زنان در دیالک تیک زن و مرد بوده است.
·        تولید مثل، فرمی از مقاومت و مبارزه ی زنان جامعه در مقابل مردان عمدتا زن ستیز بوده است.
·        تولید مثل، توطئه ی جنسیتی زنان بر ضد مردان سنتی زن ستیز جامعه بوده است.

13
·        تولید مثل از تضاد چرکین و تهوع انگیز زن و مرد در جامعه طبقاتی ایران سرچشمه می گیرد و به تشدید این تضاد منجرمی شود.
·        زن برای تحکیم پیوند زناشوئی سست و همیشه در خطر خود،  بی وقفه بچه می آورد و افزایش تعداد نانخورها در خانواده و ناتوانی مالی پدر در تهیه مخارج روز افزون خانواده، سبب می شود که مرد علت مصائب جدید را نه در مناسبات تولیدی حاکم، نه در طبقه حاکمه، بلکه در زن و در خودخواهی، خدعه و نیرنگ زن بجوید و بیابد.
·        بدین طریق دیالک تیک عجیبی بکار می افتد و زندگی خانوادگی به جهنمی با عذاب الیم برای همه اعضای آن بدل می شود:

الف
·        زن برای ادامه ی بقا و حفظ و تحکیم موقعیت خود و برای تضمین آینده بی دورنمای واقعی خود، به تولید مثل می پردازد و افزایش مخارج خانواده به تشدید تضاد زن و مرد منجر می شود.

ب
·        آنچه در واقع به عنوان وسیله ای برای حل تضاد زن و مرد از سوی زن بکار افتاده بود، به لاینحل تر شدن آن تضاد منجر می شود، به وسیله ی تشدید این تضاد بدل می شود.

14
·        یکی از علل تصویر منفی از سیمای زن، بمثابه «اژدها»، «دیو»، عامل ابلیس، فتنه گر، فریبکار و نیرنگباز در ادبیات فارسی از همین استراتژی زنانه و از همین تضاد چرکین زن و مرد سرچشمه می گیرد، که در واقع نه تضادی جنسیتی، بلکه تضادی اجتماعی است. 

·        مثال های نمونه وار در این زمینه:

الف
·        شاهنامه فردوسی:

زن و اژدها، هر دو در خاک به

ب
·        گلستان و بوستان سعدی:
(گلستان)  
مرد بی مروت، زن است و عابد با طمع، رهزن
مشورت با زنان، تباه است و سخاوت با مفسدان گناه

(بوستان، ص 41)  
زن از مرد موزی به بسیار به
سگ از مردم مردم آزار به

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر