تحلیل واره ای
از میم حجری
در ایران سو تفاهم و بر داشت های نادرست کم
نیست.
یکی از موضع چپ شاملو را نیچه ای و نیهلیست و
حتی فاشیست می خواند و دیگری با برداشتی راست و به ظاهر لیبرالی نه تنها شاملو را
فاشیست که بیشتر نسل پیشین را اتوپیایی - اسطوره ای می داند.
به عنوان یک علاقه مند پیگیر شعر و ادبیات همواره شعر شاملو را دوست داشته ام.
به عنوان یک علاقه مند پیگیر شعر و ادبیات همواره شعر شاملو را دوست داشته ام.
شاملو بی گمان شخصیت برجسته ای است و کارهای
بزرگی انجام داده است و البته اظهار نظرهای نادرست و جنجال ساز هم داشته است - از
جمله درباره ی فردوسی و شاهنامه و موسیقی کلاسیک یا به اصطلاح سنتی ایرانی - در
واقع شاملو بی آن که خود بداند ادیپ وار تیغ بر پدر کشید و قصد جان پدر شعر و ادبیات
فارسی فردوسی بزرگ کرد
اما پدر رویین تر از آن بود که با تیغ زبان فرزند
شایسته اش - شاملو - از پای در آید.
باری
باری
شاملو هرگز استقلال رأی خود را واننهاد و اسیر تب ها و موج ها نشد و
همواره و همسان از عدالت و آزادی دفاع کرد.
در تقابل قرار دادن این دو
بخشی
معرفتی و نا آگاهانه و بخشی طبقاتی و آگاهانه است و از قضا سکان داران این جریان
همان اندک شمار افراد تنگ نظر و غارتگرند و نا آگاهان کباده کشان زورخانه ی
زراندوزانند ( و گاه در روزی نامه های رنگارنگ شان با قیافه ای حق بجانب خود را
پهلوان میدان فرهنگ و ادب می پندارند
به
قول کلیله و دمنه " چون بیشه از شیر خالی باشد
سیاهگوش خود را سلطان جنگل پندارد" ).
بگذارم و بگذرم
بگذارم و بگذرم
گاهی
که می بینم کسانی این دو را در تقابل قرار می دهند
یاد انشای کلیشه ای دوران دبستان می افتم که
" علم بهتر است یا ثروت؟ "
که
پاسخ باسمه ای ما هم این بود " البته واضح و مبرهن است که علم!"
اگر در جهان علم و عالم در جامعه مقهور و مغلوب قطب ثروت است به معنای آن نیست که ثروت و تولید ثروت امری ناپسند است
اگر در جهان علم و عالم در جامعه مقهور و مغلوب قطب ثروت است به معنای آن نیست که ثروت و تولید ثروت امری ناپسند است
بلکه
بدان معنی است که روابط اجتماعی چیره ناعادلانه است و بر مدار درستی نمی چرخد و
روابط انسانی را تیره - و به قول فروغ "چراغ های رابطه" را _ "
تاریک" می سازد.
تنها راه چیره شدن بر این تیرگی و تباهی کوشش
مدنی جمعی آگاهانه برای برانداختن روابط غیر انسانی و درانداختن جامعه ای انسانی
است.
ما می توانیم اگر همه بخواهیم!
به قول شاملو " من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم!"
به امید چنین روزی!
به قول شاملو " من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم!"
به امید چنین روزی!
" یاران به موافقت چو دیدار کنید .
باید که زدوست یاد بسیار کنید ".
یاد شاملو گرامی باد!
یاد شاملو گرامی باد!
شهرام
اقبال زاده
سعید اول
من شاملوی بزرگ
را با بزرگی ش می شناسم.
اوبرای نسل من یک آرزو ویه کتابخانه عظیم تبارشناسی است.
حتی وقتی فردوسی و لطفی را با نقد بهنه نوازش کرد
امیر
تنها راه چیره بر این تیره گی و تباهی کوشش مدنی جمعی آگاهنه
برای بر انداختن روابط غیر انسانی و در انداختن جامعه انسانی است
سعید دوم
من هر دو نظر شاملوی بزرگ را بارها خوانده ام در مورد دوم که با سعید اول موافقم و لطفی عزیز خوب نوازش شد تا بداند با یک استاد مسلط موسیقی شناس همطرف بوده.
در مورد اولی هم نظر شریف تان را معطوف نظر کارشناسی شمس
روشنگر می کنم
شمس لنگرودی عزیز که درست به صحنه آمد و مسئولانه صحبت
کرد
رضا
آقای شاملو یکی از برجسته ترین استعدادهای عصر و نسل
خویش است که پنجاه و پنج تا شصت سال فعالیت شبانه روزی در قلمرو فرهنگ ِ مملکت ما
داشته است
تقریبا اولین نمونه های شعرِ چاپ شده ی او تاریخ سالِ
تولد بنده و یکی دوسالگی سرکار عالی را دارد
کدام آدم با شرف و عاقلی می تواند منکر چنین استعداد و پشتکاری
شود و اگر بشود آبروی خودش را برباد نداده است؟ شاملو هر چه هست ضد ابتذال ترین
شاعر عصر ما ست
ممکن است صرف گریز از ابتذال هم هنر نباشد ولی مهم است
که مردی، قریب نیم قرن و بیشتر این همه شعر بگوید و حتی یک شعر مبتذل نداشته باشد
" دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه
صفحه 510 "
شهرام
شمس زیاد حرف می زند هم غلط و هم درست.
شمس که خود جزو جوان های نزدیک به نسل شاملو ست
گاه نظریاتش در باره ی شاملو و آن نسل از جاده ی انصاف
خارج می شود.
دلیلش هم روشن است.
چرخش به راست
خودش صادقانه می گوید
" ما نسلی بودیم که خواستیم دنیا را تغییر بدیم اما
دنیا ما را تغییر داد!!"
باید از آرمان گرایی
اراده گرایانه و خیال پردازی و کلیشه های بی پشتوانه ی اجتماعی دست کشید و به سوی
نوعی واقع بینی آرمانگرایانه یا آرمان گرایی واقع بینانه روی آورد
یعنی راهبرد و
راهکارها را بر اساس برنامه ای متناسب با شرایط تاریخی - اجتماعی و فرهنگی و با
توجه با تناسب قوای اجتماعی و آرایش نیروهای سیاسی و توازن نیروها در منطقه و جهان
به فکر در انداختن طرحی نو بود
به قول حافظ
" بر سر آنم که گر زدست بر آید
دست به کاری زنم
که غصه سر آید."
تمکین بر نظم موجود و تن در دادن به اوضاع، نه کار
روشنفکر و نه هنرمند است.
در واقع خود شمس در چنبره ای پارادوکیسیکال گرفتار است و
برخی از شعرهایش همچنان با تفکر اعتراضی همراه است.
بحث طولانی است و از سر ناچاری وارد آن شدم.
چون شمس در مصاحبه ای دیگر به کامو و هدایت و شاملو حمله
کرده بود که
" چرا آن قدر از اوضاع نالیده اند و ناراحتند!!"
شگفتا
از یک هنرمند
اورتگا گاسه
مؤسس تئوری نخبگان
میم
·
شاملو را متفقین با پدرش به جرم طرفداری از
فاشیسم، به چوبه تیرباران بسته بودند و شانس می آورند که اعدام نمی شوند.
·
ظاهرا پدرش درخواست محاکمه می کند و متفقین می
پذیرند.
·
مراجعه کنید به «بامداد در آئینه» بقلم نورالدین
سالمی دکتر خصوصی شاملو
·
· اشعار شاملو را اگر کسی ذره ای فهم داشته باشد و
تحلیل کند، می بیند که طرفدار «تئوری نخبگان» فاشیستی است.
· گرایشات فلسفه حیات و یا اگزیستانسیالیسم و نیچه
ئیستی در بینش شاملو را هر کر مادر زادی حتی می تواند در اشعارش بشنود.
نسرین
شاملو به زبان تهرانی های 50 و یا 60 سال پیش ، شاعر گردن کلفتی بود
یعنی گردنکش بود و یک دنده به هر نظم و قانونی تن در نمی
داد
جو زده نبود و نشد
به آن چه می گفت واقعا اعتقاد داشت
درست یا غلط
مؤمن بود به
آنچه اعتقاد داشت
خود را مجبور نمی دید مورد پسند کسی یا کسانی یا گروهی
قرار بگیرد
میم
چنگیز و هیتلر و بوش و بن لادن و خمینی و خامنه ای
هم
گردنکش اند و «به آنچه اعتقاد دارند»، مؤمن بوده اند و هستند.
مصطفی
اگر کژی در کاری یا راهی یا مجموعه ای و جامعه
ای هست از مجموعه انسانی اش است.
اگر حرف تان را درست فهمیده باشم، فارغ از نظام
طبقاتی و ارزشگذاری های نژادی و رنگی و آیینی، اگر جامعه انسانی "انصاف"
بدهد آن عدالت و آزادی که مطلوب ذاتی هستند به دست می آید.
مجید
شاملو یادش سبز مارا به پاسداری از زبان فارسی که به نظر او نیمی از تعهد اجتماعی ما ست، فرا می خواند
دل نگرانی شاملو تغییر و اصلاح خط و شیوه و روش نوشتن پیوسته نویسی و جدا نویسی و هزاران کار ناتمام
بود
عمرش کفاف نداد
زبان شناس نبود اما می گفت:
کسی که زبان خودش را بلد نیست و ادبیات خود را نمی شناسد
به صرف تقلید از این و آن شاعر نمی شود
اول باید این درد را حس کند، درد زبان را و این را وظیفه
ای برای خود بداند
می گفت که فقط اجتماعی بودن کافی نیست
می گفت که فقط اجتماعی بودن کافی نیست
همین
یاد همه ی
بزرگان علم و ادب ایران عزیز گرامی
سعید سوم
شاملو بايد تيغ را قوي تر مي كشيد.
محمد
یاد شاملوی بزرگ گرامی باد.
فکر می کنم ما دو شاملو را باید ازهم متمایز کنیم:
یکی شاملوی شاعر که بی تردید یگانه بوده است
و دیگری شاملوی نظریه پرداز یا مثلا پژوهشگر و غیره که
متأسفانه در این حیطه حرفی جدی نداشته است.
اما نام شاملوی اول به واسطه ی شعرش در فرهنگ ما ماندگار
خواهد بود.
اسفندیار
بعد از سخنرانی شاملو در آمریکا (هنگام اقامت استعلاجی اش)
در رابطه با هویت ملی و فردوسی و غیره ، شاهد دسته بندی های متعددی از این سو و
آن سو بودیم.
از جمله افراد شناخته شدهای که اظهار نظر جالبی از دید من در آن زمان داشت، نصرت رحمانی بود.
منطق جالبی داشت و در جایی از "رقص بابا کرم" و اگر درست به یاد داشته باشم "باله دریاچه قو" صحبت به میان آورده بود.
هر دوی اینها به قول نصرت، برای اینکه در جمع قماربازان راه پیدا کنند، انگاری، راه باختن را بلد بودند.
یاد هر دو گرامی.
از جمله افراد شناخته شدهای که اظهار نظر جالبی از دید من در آن زمان داشت، نصرت رحمانی بود.
منطق جالبی داشت و در جایی از "رقص بابا کرم" و اگر درست به یاد داشته باشم "باله دریاچه قو" صحبت به میان آورده بود.
هر دوی اینها به قول نصرت، برای اینکه در جمع قماربازان راه پیدا کنند، انگاری، راه باختن را بلد بودند.
یاد هر دو گرامی.
میم
احمد و نصرت ـ بلحاظ ایدئولوژی ـ کمترین فرقی با هم
ندارند.
هر دو لاشخور بوده اند.
ما برخی از لاطائلات هر دو را تحلیل کرده ایم.
شهرام
این لحن نه در خور شأن شما و نه بزرگانی چون شاملو ست.
بهتر است متین و آرام نظرتان را بیان بفرمایید
میم
ما بر شأن مورد نظر اقبال زادگان پشت کرده ایم تا از حقیقت عینی
حتی المقدور دفاع کنیم.
ضمنا لاشخور که فحش نیست.
لاشخور به جانوری اطلاق می
شود که از لاشه تغذیه می کند.
لاشخور همان کرکس است که سهراب سپهری می خواست بسان بلبل
در قفس نگه دارند.
چیزها را باید به نام نامید و گرنه به عوامفریب بدل می
شویم. طرفداری شهرام و خیلی های دیگر از لاشخوریسم و لاشخورهای متنوع دلیل طبقاتی
دارد.
فقط کافی است نظری به نحوه تهیه نان سفره ی خودشان و یا
اجدادشان بیندازیم.
داود
شاملو:
تک درختی که به تنهایی یک جنگل بود
میم
·
جنگعلی به درختی
گفت:
«من شرف کیهانم.
من بامداد اول و آخرم.
خدا مرا که ببیند، کلاه از سر برمی دارد
و جایش را به من می دهد.»
·
روایت می کنند که
پس از مرگ جنگعلی، خدا هم استعفا داده و جنگعلی خدا شده و همه لاشخورهای ماضی را
از چنگیز و هیتلر و خمینی و پینوچه و تاچر و شمر و یزید و غیره در بارگاه خدائی اش
گرد کرده و به همین دلیل جهان به طویله پهناوری بدل شده و آدمی نمی داند «به کجای
این شب تیره بیاویزد قبای ژنده ی خود را.»
·
شایع است که سید
علی هم که به هنگام خروج از رحم مادر، «یا علی» گفته، دیر یا زود به جمع لشاخر می
پیوندد.
·
چرا که
فوندامنتالیسم همشیره فاشیسم است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر