• در گشودم، دیدم
• سایه ام منتظر است.
• لحظه ای، مکثی کرد
• پُرسشی را، که از آن می ترسیدم،
• با همان شیوه ی زهر آلودش، مطرح کرد:
• «پخته ات کرد، سفر؟
• حال، دانستی، کز جنگ درون،
• هرکجا باشی،
• امکان رهایی صفر است؟
• چاره ای نیست، مگر
• آفتابی نشوی
• و بدان وسوسه ی از همه پنهان، دیگر تن در ندهی!»
• دیدم آن هیچ، مرا می جود و می بلعد
• جامه دانم را
• با بار سفر ول کردم
• رو به آیینه نشستم،
• که مگر دوست سراغم آید،
• دوست هم فرصت دیدار نداشت.
تلاش برای تحلیل شعر «پرسشی در غربت»
• ما با شعر عسگر آهنین به تازگی آشنا شده ایم.
• دقیقا پس از انتشار شعر ایشان تحت عنوان «جنس صلیب تو» (12 نوامبر 2011)
• تعدادی از اشعار ایشان را خوانده ایم.
• شعر هر شاعر ـ به مثابه محصول کار او ـ در عین حال آئینه جهان بینی او ست.
• برای ما شناخت جهان بینی شعرا ـ به مثابه ارواح جامعه ـ از اهمیت جامعه شناسانه بزرگی برخوردار است.
• زیرا هر جامعه در آئینه ضمیر ارواح آن، بهتر از جاهای دیگر منعکس می شود.
• عنوان این شعر «پرسشی در غربت» است.
• شاعر در این شعر ـ و نه فقط در این شعر ـ با سایه خویش در همزیستی ستیزمند است.
• به عبارت دیگر، ما با دیالک تیک شاعر و سایه شاعر سر و کار داریم.
• اخوان ثالث نیز در روزگار بد، در روزگاری که غرور گدائی می کرد و هیچکس به هیچکس پناه نمی داد، به سایه خویش پناه برده بود.
• سایه شاعر در هر صورت، یکی از شخصیت های همیشه حی و حاضر در شعر ایشان است و تا زمانی که در به همین لولا بچرخد، خواهد بود.
• دوستی نیز قصه ای نوشته بود که سایه اش قهرمان اصلی آن بود و به همه چیز شباهت داشت، به غیر از سایه.
• سایه او هم ـ بسان سایه شاعر ـ سایه ای اندیشنده، شعورمند و سخنگو بود و لذا کسب خودمختاری کرده بود و تن به امر و نهی صاحب قبلی خویش نمی داد و چه بسا پیشاپیش او راه می رفت، بیدارش می کرد، از خطر هشدارش می داد و به توسعه فکری اش کمک می کرد.
1
• در گشودم، دیدم• سایه ام منتظر است.
• سوبژکت (شاعر) از سفر بار دیگر برمی گردد و می بیند که سایه اش چشم به راه او ست!
• این به معنی تخریب «رابطه» سوبژکت با سایه خویش است.
• رابطه سوبژکت با سایه خویش معمولا نه رابطه، بلکه رابطه واره ای یکسویه است، وابستگی است:
• میان سوبژکت و سایه اش، نه رابطه ای دو جانبه، بلکه رابطه ای از جنس رابطه برده دار و برده، رابطه ارباب و رعیت بر قرار است.
• هر تغییر در سوبژکت به تغییر سایه منجر می شود، ولی عکس این روند محال است.
• شاعر از سفر برمی گردد و سایه اش منتظر او ست.
• این بدان معنی است که سایه در خانه مانده و شاعر بی سایه خویش به سفر رفته است.
• چرا؟
• شگفت انگیز است، ولی واقعیت دارد:
• سایه شاعر نیز هوشمندتر از خود او ست، سایه ای خوداندیش و خودمختار است، سایه ای است که همه چیز است به غیر از سایه.
• درست بسان سایه دوستی که ذکرش در بالا رفت.
• اما چرا؟
• چرا سایه شاعر با او قطع رابطه کرده و کسب خودمختاری؟
• چرا و به چه دلیل برده برده دار را ترک گفته و حاضر به رقصیدن به ساز او نمی شود؟
• ما باید به این پرسش پاسخ بیابیم.
2
• لحظه ای، مکثی کرد• پُرسشی را، که از آن می ترسیدم،
• با همان شیوه ی زهر آلودش، مطرح کرد:
• در این بند شعر، اطلاع جدیدی از سایه و رابطه فیمابین در اختیار خواننده قرار می گیرد:
• سایه به مثابه برده، نه تنها از سیطره برده دار رها گشته و به کسب خودمختاری و استقلال اندیشه و عمل نایل آمده و علاوه بر این، به خردی بمراتب غنی تر از خرد برده دار دست یافته، بلکه «رابطه» پیشین، یعنی وابستگی برده به برده دار، بکلی وارونه شده است:
• شاعر رفتار سایه را چنان تشریح می کند که برده ای رفتار برده دار را:
• «لحظه ای، مکثی کرد، پُرسشی را، که از آن می ترسیدم، با همان شیوه ی زهر آلودش، مطرح کرد!»
• وارونگی «رابطه» برده و برده دار را بهتر از این نمی توان به توصیف نشست.
• شاعر از سایه قدر قدرت سلطه گر خویش حتی هراس دارد:
• سایه به درجه برده دار ارتقا یافته، شیوه رفتار زهرآگینی دارد، شیوه رفتاری که روان شاعر را به آشوب می کشد و زیر و رو می کند.
• از همین نکته می توان حدس زد که سایه چه برتری معرفتی ـ نظری بر شاعر دارد!
• سایه نه برده دار نرمال و عادی، بلکه برده داری آگاه و تیزهوش و درایت مند است!
• و هراس شاعر نه از خود او، بلکه از درایت و ژرف اندیشی و شعور نیرومند او ست!
3
پخته ات کرد، سفر؟
پخته ات کرد، سفر؟
• این اولین پرسش سایه خوداندیش خودمختار است:
• زیر علامت سؤال بردن ضرب المثل های دیرآشنای جاری در جامعه و جهان!
• تعریف همه هنجارها از نو و نتیجتا تخریب همه هنجارهای کهنه!
• این پرسش نه پرسشی ساده، بلکه نقطه پایان بر حکمی ناتمام است، ختم مقال است!
• چکش حکم نهائی قاضی القضاتی است که نام سایه بر خود دارد!
• اثبات حقانیت تشخیص پیشین او ست:
• دیدی که حق با من بود؟
• سفر کسی را پخته نمی تواند کرد؟
• انرژی مخرب پنهان در همین پرسش غول آسا ست!
• شاید همین انرژی غول آسا ست که روان شاعر از سفر بازآمده را درهم می کوبد!
4
• حال، دانستی، کز جنگ درون،• هرکجا باشی،
• امکان رهایی صفر است؟
• این دومین چکش قاضی بر میز قضاوت است:
• این دلیل دوم بر صحت پیشگوئی پیشاپیش سایه است:
• سفر نمی تواند بنی بشر را از جنگ درون رهائی بخشد!
• منطق سایه خارائین است!
• جنگ درون انعکاس جنگ برون است و با سفر نمی توان چاره این درد کرد.
5
• چاره ای نیست، مگر• آفتابی نشوی
• و بدان وسوسه ی از همه پنهان، دیگر تن در ندهی!
• این واپسین سؤال سایه است و ضمنا توصیه و رهنمودی است:
• مگر نمی توانی، آفتابی نشوی و به وسوسه از همه پنهان تن در ندهی؟
• اما مفهوم «وسوسه از همه پنهان» به چه معنی است؟
• شاید منظور سایه، تلاش مستمر شاعر به رهائی از تنهائی است، تنهائی ئی که بزرگترین دغدغه خاطر شاعر است و در اکثر اشعار شاعر به نحوی از انحا مطرح می شود.
• ما با مقوله «تنهائی» در اسیر فروغ فرخزاد نوجوان نیز برخورد می کنیم.
• بقیه آثار ایشان را هنوز نخوانده ایم.
6
دیدم آن هیچ، مرا می جود و می بلعد.
دیدم آن هیچ، مرا می جود و می بلعد.
• از سرتاپای این حکم شاعر، تحقیر نسبت به سایه می بارد!
• شاعر سایه خوداندیش خودمختار ژرف بین هوشمند خود را هیچ می نامد و در عین حال به خفت و خواری خویش اعتراف می کند:
• بسان برده داری که بردهء برده پیشین خویش شده باشد!
• سایه ای که شاعر به تحقیر، هیچ می نامد، بسان دد درنده ای او را می جود و می بلعد!
7
• جامه دانم را• با بار سفر ول کردم
• رو به آیینه نشستم،
• که مگر دوست سراغم آید،
• دوست هم فرصت دیدار نداشت.
• تنها راه حلی که شاعر برای رهایی از نکوهش منطقی و کوبنده سایه دارد، نشستن در برابر آئینه است، برای یافتن جانشینی برای سایه کسب استقلال کرده!
• برای جایگزین کردن سایه با عکس خویش!
• ولی عکس او در آئینه که شاعر به امید دوستی اش دل خوش کرده نیز فرصت دیدار ندارد!
• شاعر برای تنهائی خویش آلترناتیوی نمی یابد!
ما در تحلیل تعدادی از اشعار فروغ، مقوله تنهائی را مورد تأمل قرار داده ایم.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر