برگردان میم حجری
• او را پتزه تینو صدا می کردند.
• پتزه تینو یک کلمه ایتالیائی است.
• در ایتالیا تکه کوچولو را پتزه تینو می نامند.
• او خودش نیز معنی اسم خود را می دانست.
• دیگران گنده بودند و هر کار دشواری از دست شان بر می آمد.
• فقط او بود، که کوچک بود.
• پتزه تینو همیشه با خود می گفت:
• «من باید ـ بی شک ـ تکه ای از چیزی باشم، تکه ای از چیز بزرگی.»
• یک روز تصمیم گرفت، برای پرسش سمج خویش، پاسخی بیابد و به راه افتاد.
• به تند رو که رسید، پرسید:
• «ببخشید! من تکه ای از تو نیستم؟»
• تند رو، حیرتزده گفت:
• «چی گفتی؟ تکه ای از من؟ فکر می کنی، من می توانستم تند بدوم، اگر تکه ای کوچک کم و کسر داشتم؟»
• پتزه تینو به راه خود ادامه داد.
• زورمند را در راه دید و از او پرسید:
• «من تکه ای از تو نیستم؟»
• زورمند جواب داد:
• «گوش کن کوچولو! اگر یک تکه از من کم و کسر بود، دیگر نمی توانستم زورمند باشم!»
• پتزه تینو دوباره به راه افتاد.
• وقتی شناگر از ژرفای آب بیرون آمد، پتزه تینو از او هم پرسید.
• شناگر گفت:
• «ببین! اگر کسی حتی یک تکه کوچک کم و کسر داشته باشد، دیگر نمی تواند شنا کند!»
• و دوباره به اعماق آب فرو رفت.
• پتزه تینو رفت و رفت.
• کوهنورد را که دید، فریاد زنان پرسید :
• «آهای! تو که آن بالائی! من تکه ای از تو نیستم؟»
• و به سوی او از کوه بالا رفت.
• کوهنورد خندید و گفت:
• «چطور می شود تصور کرد، که یکی بتواند از کوه بالا برود، ولی تکه ای از او کم و کسر باشد؟»
• پتزه تینو به پرنده هم که رسید، از او هم پرسید.
• ما می دانیم که پتزه تینو از پرنده چی پرسید و می دانیم که پرنده در جواب او چی گفت.
• سرانجام، پتزه تینو نزد غارنشین اندیشمند رفت و با صدای بلندی پرسید:
• «آهای غارنشین اندیشمند! تو چی فکر می کنی، من تکه ای از تو نیستم؟»
• غارنشین اندیشمند گفت:
• «فکر می کنی، کار آسانی است، که تکه ای از کسی کم و کسر باشد و بتواند در غار بنشیند و علاوه بر آن بیندیشد؟»
• پتزه تینو داد زد:
• «اما من باید تکه ای از چیزی باشم! اینطور نیست؟ دلم می خواهد، بالاخره این را بدانم.»
• غارنشین اندیشمند گفت:
• «پس برو جزیره وام!»
• صبح روز بعد، پتزه تینو با قایق کوچکش براه افتاد.
• سفر دشوار بود و دریا توفانزا.
• عاقبت سراپا خیس و خسته، به جزیره وام رسید.
• شگفتا!
• در جزیره وام چیزی جز سنگ و صخره نبود.
• نه درختی، نه گیاهی و بدتر از همه نه جانداری!
• پتزه تینو از پستی ـ بلندی های جزیره سنگی بالا رفت و پائین آمد.
• پایین آمد و بالا رفت ...
• و آخرسر خسته و ناتوان سرش گیج خورد و افتاد.
• افتاد و تکه تکه شد، تکه های کوچک، تکه های بسیار کوچک!
• غارنشین اندیشمند حق داشت.
• حالا دیگر پتزه تینو فهمیده بود، که خودش نیز از تکه های بیشماری تشکیل یافته است، مثل بقیه چیزها، مثل همه چیزها.
• با احتیاط تمام، تکه های پراکنده خود را گرد آورد و وقتی مطمئن شد، که همه تکه هایش را با خود دارد، به قایق باز گشت.
• تصمیم داشت، هرچه زودتر به خانه برگردد.
• از این رو در تمام طول شب، پارو زد.
• دوستانش همه، در ساحل، چشم به راه او بودند.
• فریاد زد:
• « من منم!»
• از شوق در پوست خود نمی گنجید.
• دوستانش منظور او را نفهمیدند.
• اما پتزه تینو دیگر غمی نداشت و به اندازه تک تک آنها خوشبخت بود.
• و سرانجام دوستان او همه دریافتند، که او ـ تکه به تکه ـ کسی جز پتزه تینو دوست قدیم آنها نیست.
پایان
تحلیل قصه پتزه تینو
• کمتر نویسنده ای، همانند لئو لیونی زنده یاد، در فرم قصه ای کوتاه، محتوائی غول آسا را قالب می ریزد و در اختیار خواننده قرار می دهد.
• لئو لیونی، آدمی را به نحوی از انحاء، به یاد برتولد برشت می اندازد.
• برتولد برشت نیز در نمایشنامه های خود، مارکسیسم زنده را ـ در متن حوادث جاری زندگی روزمره ـ نشان خواننده می داد و اثبات می کرد.
• ما از جهان بینی لئو لیونی خبری نداریم، ولی این کار همیشگی قانونمندی های عینی هستی طبیعی و اجتماعی است، که خواه نا خواه، در ضمیر شفاف هر خردمند اندیشنده ای منعکس شوند و خودنمائی کنند.
• حریفی می گفت که آلبرت اینشتین مارکسیست بوده است و مارکسیسم زنده و شاداب را در آثار چارلی چاپلین نمی توان به هیچ ترفندی نادیده گرفت.
• پتزه تینو تکه کوچکی است، که به معنی اسم خود واقف است.
• پتزه تینو نه فقط معنی اسم خود را می داند (تئوری)، بلکه علاوه بر آن، به مقایسه خود با دیگران می پردازد (پراتیک) و در گذر از دیالک تیک پراتیک و تئوری، به تفاوت کمی و کیفی خود با آنها پی می برد:
حکم اول
دیگران گنده (تفاوت کمی) بودند و هر کار دشواری از دست شان برمی آمد (تفاوت کیفی).
دیگران گنده (تفاوت کمی) بودند و هر کار دشواری از دست شان برمی آمد (تفاوت کیفی).
• لئو لیونی در این حکم، پیوند دیالک تیکی کمیت و کیفیت را نشان می دهد.
• برای تحقق کیفیتی، برای کسب کیفیتی جدید باید تحول کمی یافت.
• کمیت رشد یابنده، در گذر از حد عینی معینی، به کیفیت جدیدی تبدیل می شود.
• آب را می توانی در فشار جوی زمین، تا 99 درجه سانتیگراد بجوشانی و تا 1 درجه سانتیگراد سرد کنی، در فاصله 1 تا 99 درجه سانتیگراد، آب کیفیت (مایعیت، مایعوارگی) خود را از دست نمی دهد.
• تغییرات کمی (کاهش و افزایش دمای آب) فقط در گذر از حد عینی معینی ـ به جهشی ـ به تحول کیفی فرامی بالند، آنگاه آب، کیفیت (مایعیت) خود را از دست می دهد و کیفیت جدیدی کسب می کند، آنگاه آب کیفیت جامد (یخیت) و یا کیفیت گازی (بخاریت) کسب می کند.
• پتزه تینو این قانون دیالک تیکی را بو می برد.
• اگر دیگران هرکاری از دست شان برمی آید (کیفیت)، به علت بزرگی (کمیت) آنها ست.
• بدون کمیت در خور، نمی توان به کیفیتی جدید و دیگرگونه دست یافت.
• دیالک تیک کمیت و کیفیت، یکی از دستافزارهای معرفتی ـ نظری بی بدیل فلسفه مارکسیستی است و قانون گذار از تغییرات کمی به تحولات کیفی و برعکس، از قوانین مهم آن است.
• ما در فرصتی دیگر به توضیح همه جانبه آندو خواهیم پرداخت.
• انقلاب اجتماعی و پدیده های مادی و معنوی گوناگون دیگر را بدون به خدمت گرفتن این قانون دیالک تیکی نمی توان توضیح داد، درک و تفهیم کرد.
• کشف تفاوت کمی و کیفی، همان و اندیشیدن به علت و دلیل آن، همان.
• دانستن به دانستن ختم نمی شود.
• دانستن سکون نمی پذیرد، در جا نمی زند، نمی ماند، نمی گندد.
• دانستن، پیش شرط توانستن است.
• این را هزار سال پیش حکیم طوس کشف و اعلام کرده است:
• توانا بود، هر که دانا بود
• به دانش، دل پیر برنا بود
• حکیم طوس در این حکم، دیالک تیک تئوری و پراتیک را به شکل دیالک تیک دانائی و توانائی بسط و تعمیم می دهد.
• دانستن، سوبژکت داننده را به عمل، تفکر و کنکاش وامی دارد.
• حکیم زحمت، هشتصد سال بعد، همین حکم لایزال حکیم طوس را تکرار خواهد کرد : مارکس
اگر تئوری در توده نفوذ کند، به نیروی مادی بدل می شود.
• دانستن، پیش شرط توانستن است.
• لنین خواهد گفت :
بدون تئوری انقلابی، انقلابی میسر نمی شود!
شعور نه فقط انعکاس جهان، بلکه سازنده آن نیز هست!
• در حین کنکاش و تفکر، دیالک تیک عینی دیگری در ضمیر پتزه تینو منعکس می شود:
• دیالک تیک جزء و کل.
حکم دوم
پتزه تینو همیشه با خود می گفت:
«من ـ حتما ـ باید تکه ای از چیزی باشم، تکه ای از چیز بزرگی.»
«من ـ حتما ـ باید تکه ای از چیزی باشم، تکه ای از چیز بزرگی.»
• این بدان معنی است که دیگران، یعنی گنده ها از ترکیب کوچولوها تشکیل شده اند و خود دیالک تیک جزء و کل اند.
• این اما از سوی دیگر، بدان معنی است که خود او جزئی از بزرگترها (کل) بوده، که احتمالا گمش کرده اند.
• آیا پتزه تینو حق دارد و یا اشتباه می کند؟
• ما برای حل این مسئله باید به شناختافزار مارکسیستی ـ لنینیستی مراجعه کنیم و دستافزار معرفتی ـ نظری موسوم به دیالک تیک جزء و کل را به خدمت گیریم.
• دیالک تیک جزء و کل خود از مقولات جزء و کل تشکیل می یابد که با یکدیگر رابطه دیالک تیکی دارند، یعنی ضد یکدیگرند و علیرغم آن، در وحدت با یکدیگر اند، یعنی در همزیستی ستیزمند با یکدیگر قرار دارند.
1
تعریف مقوله جزء
تعریف مقوله جزء
• جزء، عبارت است از عنصر و یا زیرسیستمی با خصلت کلی.
• جزء یک کل ـ به تنهائی ـ بنا بر تعریف آن، فاقد استقلال است.
• جزء فقط در پیوند با اجزای دیگر وجود دارد و همه اجزا، با هم کلی را تشکیل می دهند.
• مفهوم «جزء»، از این رو، یک مفهوم مناسبتی است که در رابطه با قرینه خود یعنی «کل» معنامند می شود.
• اگر اجزاء از پیوند کلی شان ایزوله شوند، آنگاه خصلت جزئی خود را (جزئیت خود را) از دست می دهند.
• زیرا آنها در خارج از کل معین، دیگر نه جزء، بلکه چیزهای مستقلی محسوب می شوند.
• این نسبیت خصلت جزئی چیزها سبب می شود، که یک چیز واحد بتواند بمثابه جزء کلیت های مختلف محسوب شود.
• هم پراتیک و هم کردوکار معرفتی انسان ها ـ ماهیتا ـ بر این دیالک تیک مبتنی اند.
• ما با تجزیه، حلاجی و متمایز کردن کلیت های معین به عناصر مجزا دست می یابیم که در ترکیب جدیدی از سیستم های فنی و فکری بی سابقه از چیزهای نسبتا مستقل، به اجزای متقابلا وابسته به یکدیگرتبدیل می شوند.
• مراجعه کنید به کل، جزء و کل، سیستم.
*****
• ما اکنون به بحث برمی گردیم و در پرتو مقوله «جزء»، این مسئله را نخست از نقطه نظر پتزه تینو حلاجی می کنیم.
• پتزه تینو می تواند روزی جزئی از کلی بوده باشد و بعد به حدی از رشد رسیده باشد، که دیگر در قالب آن کل نگنجد، اعلام استقلال کند، جدا و خودمختار شود.
• او اما فقط، تا زمانی که در داربست و چارچوب دیالک تیک جزء و کل یاد شده بوده، جزء بوده، نه پس از جدائی از آن.
• جدا شدن از کل، همان و خواندن فاتحه جزئیت خود، همان.
• چون نه جزء بدون کل می تواند وجود داشته باشد و نه کل بدون اجزاء مربوطه.
• جدا شدن پتزه تینو از کل مربوطه، به معنی خروج از سیستم مختصاتی و ورود به سیستم مختصات دیگر است.
• جزء و کل، تنها و تنها در سیستم مختصات معینی تعریف می شوند.
• پتزه تینو پس از جدائی، خود به کلی مبدل می شود که به نوبه خود، از اجزائی تشکیل یافته است.
• اگر دقیقتر فرمولبندی کنیم، او پس از کسب استقلال، خود دیالک تیک جزء و کل می شود.
حکم سوم
یک روز تصمیم گرفت، برای پرسش سمج خویش، پاسخی بیابد و به راه افتاد.
یک روز تصمیم گرفت، برای پرسش سمج خویش، پاسخی بیابد و به راه افتاد.
• پتزه تینو برای خلاص خویش از دست پرسش سمج خویش، برای حل مسئله سوبژکتیف خویش، چاره ای جز روی آوردن به عالم اوبژکتیف ندارد.
• پاسخ پرسش ها را باید نه در دالان های تو در توی ذهن، بلکه در اعماق چیزها (اوبژکت ها) جست.
• برای کشف حقیقت احکام باید دست به کار شد.
• حقیقت قضایا، یعنی انطباق سوبژکتیف با اوبژکتیف.
• پس می توان گفت که حقیقت قضایا را باید در دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف جست.
• سوبژکت جوینده اما هرگز نمی تواند بدون واسطه و میانجی با اوبژکت رابطه برقرار کند.
• پراتیک (کار، آزمون و آزمایش و غیره) نقش میانجی میان سوبژکت و اوبژکت را بازی می کند.
• سوبژکت ببرکت کار و در روند کار با اوبژکت (چیزهای عینی) رابطه برقرار می کند، رابطه دیالک تیکی برقرار می کند، یعنی با اوبژکت در می آویزد، اوبژکت را زیر و رو می کند، تغییر می دهد، دگرگون می سازد، به قول هگل علیه الرحمه، فرم چیزها را عوض می کند.
• در همین پراتیک عرقریز است که ماده (چیزهای عینی) در شعور (در آیینه ذهن) منعکس می شود.
• پروفسور فرزانه پرولتاریا (کلاوس هولتس کمپ) خواهد گفت :
• انسان با فرود آوردن تبر بر تنه درخت، چندین چیز را در آن واحد درخواهد یافت:
1
• او وسیله کار (تبر) خود را خواهد شناخت:• به کندی و تیزی تیغه تبر، به درازی و کوتاهی مطلوب دسته آن، به نحوه درست فرود آوردن تبر پی خواهد برد.
2
• او ضمنا تنه درخت را خواهد شناخت:• به نرمی و سختی و سفتی و چند و چون آن پی خواهد برد.
3
• او صحت و سقم اندیشه خود را به محک خواهد زد:• مدل معنوی خود از تبر را و تنه درخت را تصحیح و تکمیل خواهد کرد.
• به قابل شناسائی بودن جهان مادی پی خواهد برد.
• به توان و لیاقت معرفتی ـ نظری خود واقف خواهد شد، به خودشناسی دست خواهد یافت و خیلی چیزهای دیگر.
• در این دیالک تیک خجسته اوبژکت ـ سوبژکت است که تغییر طبیعت و همزمان با آن تغییر طبیعت انسانی (طبیعت دوم) رقم می خورد، حیوان به انسان تحول کیفی و ماهوی می یابد.
• انسان کیفیت و ماهیت انسانی خود را مدیون پراتیک است.
• دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت نیز یکی دیگر از دستافزارهای معرفتی مارکسیسم است و در فرصتی دیگر، به بهانه ای دیگر توضیح داده خواهد شد.
حکم چهارم
به تند رو که رسید، پرسید:
«ببخشید! من تکه ای از تو نیستم؟»
«ببخشید! من تکه ای از تو نیستم؟»
• پتزه تینو مارکسیست تر از بسیاری از رهبران سیاسی رنگارنگ است که در منجلاب سوبژکتیویسم دست و پا می زنند و کاری جز خیالپردازی ندارند.
• پتزه تینو به پراتیک زنده زندگی روی می آورد و دست به ریشه می برد (رادیکالیسم)
• از اولین کسی که می بیند، یعنی از تندرو، جزئی از او بودن خود را می پرسد.
• بعد از تندرو، نوبت به زورمند، شناگر، کوهنورد، پرنده و بالاخره به غارنشین اندیشمند می رسد.
• پاسخ منفی همه همانند و مطلقا یکسان است:
حکم پنجم
• «چی گفتی؟ تکه ای از من؟ فکر می کنی، من می توانستم تند بدوم، اگر تکه ای کوچک از من کم و کسر می بود؟»• «گوش کن کوچولو! اگر یک تکه از من کم بود، دیگر نمی توانستم زورمند باشم!»
• «ببین! اگر کسی حتی یک تکه کوچک کم و کسر داشته باشد، دیگر نمی تواند شنا کند!»
• «چطور می شود تصور کرد، که یکی بتواند از کوه بالا برود، ولی تکه ای از او کم و کسر باشد؟»
• «فکر می کنی کار آسانی است، که تکه ای از کسی کم و کسر باشد و بتواند در غار بنشیند و علاوه بر آن بیندیشد؟»
• این پاسخ که در پرتو شناختافزار دیالک تیکی ـ ماتریالیستی، در باره صحت و سقمش بحث خواهیم کرد، برای ما تازگی ندارد.
• با فاصله ای از هشتصد سال، در قصبه کوچکی از آذربایجان، شیخ شبستر نیز همین پاسخ را به پرسش پتزه تینو داده است:
• اگر یک ذره را برگیری از جای
• خلل یابد همه عالم سراپای
• شیخ در این حکم، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک ذره و عالم بسط و تعمیم می دهد و جا به جائی یکی از اجزاء (ذرات) را به معنی پایان کل (عالم) می داند.
• آیا واقعا اینطور است؟
• خواننده صبور این مطلب می تواند به خود اندیشی روی آورد، نظرات ما را تصحیح و نقد کند و با ما هم در میان نهد.
ما در بخش دوم به این مسئله و مسائل مطروحه دیگر در قصه خواهیم پرداخت.
ادامه دارد
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر