ریتا تورن کویست ـ فرشور
(متولد ۱۹۳۵)
آمستردام، هلند
برنده جایزه «بوم طلائی»
(۱۹۹۳)
برگردان
میم حجری
· مامان از نقاشی های من، بخصوص از عکس خانه دهقانی، حتما خوشش خواهد آمد.
· برای اینکه مامان رنگ ها و گل ها را دوست دارد و برایش اهمیتی ندارد که بنفشه ها همزمان با نیلوفرها شکوفه کرده اند.
· فکر می کنم که او خواهد گفت:
· «نقاشی ات خیلی خوب شده، آفرین!»
· در مورد عکس مربوط به زمستان گرسنگی، اولش خواهد گفت که خوب شده است.
· اما بشرط اینکه او نداند که مردی که بار هیزم بر پشت دارد، بابا ست.
· اگر بگویم که این عکس بابا ست، نظرش در باره نقاشی ام عوض خواهد شد.
· مامان دیگر همسر بابا محسوب نمی شود.
· او خوشش نخواهد آمد از اینکه بابا برای زن دیگری هیزم می برد.
· مامان در تمام طول زمستان گرسنگی، تنهای تنها در اتاقی در آمستردام به سر می برد و کسی برای او هیزم نمی برد.
*****
· داشتن دو مادر، بدتر از آنچه که در واقع هست، به نظر می رسد.
· از خانه بیرون می زنم و در پارک بلبل، زیر بید مجنون، درست در لب برکه می نشینم.
· به تماشای سوسک ها در روی آب می پردازم.
· انگار آنها به نوشتن خبر و یا حروف کج دشوار مشغولند.
· سوسک ها با قلم باریک پاهای شان، طولانی ترین واژه ها را می نگارند.
· اما کسی قادر به خواندن این واژه ها نخواهد بود.
· برای اینکه این واژه ها نه آغازی دارند و نه پایانی.
*****
· من هنوز دلم نمی خواهد که به خانه بروم.
· در شهر پرسه می زنم و به تماشای ویترین مغازه ها می پردازم.
· ویترین کالباس فروشی تماشائی است.
· ولی ناگهان چشمم به چیزی در دیوار مغازه می افتد.
· فوری وارد مغازه می شوم.
· فکر می کنم که جایزه نامه ای را بر دیوار مغازه دیده ام.
· واقعا هم جایزه نامه ای در قاب طلا به دیوار آویزان است، درست پشت پیشخوان، بالای سر قصاب کالباس ساز.
· «بهترین کالباس دودی» با خط درشت در وسط جایزه نامه نوشته شده و زیر آن کارول، نام قصاب.
· دور تا دور ان هم زرنگاری شده است.
· بهترین کالباس دودی!
· در نگاه اول به نظر می رسد که بهترین کالباس دودی، خود قصاب است.
· قصاب اما در واقع، سازنده کالباس دودی است.
· «آن چیست؟»، به جایزه نامه اشاره می کنم و می پرسم.
· قصاب را تماشا می کنم و احساس می کنم که واژه عجیب و غریب در وجودش بالا می رود.
· حالا بیرون خواهد زد!
· حالا بیرون خواهد زد!
· قصاب کارد قصابی را روی پیشخوان می گذارد و با افتخار و غرور می گوید:
· «این یک مدرک است!
· مدرکی برای کالباس دودی من!
· کالباس دودی من بهترین جایزه را برنده شده است.»
· با شنیدن واژه «مدرک» از زبان قصاب، تنم مور مور می شود.
· تعجب می کنم که او این واژه عجیب و غریب را، واژه «مدرک» را می شناسد و او هم یک صفحه کاغذ را به این نام می خواند.
· بعد می پرسم که او کی این جایزه را برنده شده است.
· «پارسال!»، قصاب می گوید.
· «با دستور غذائی مخفی!»
· قصاب لبخند می زند و تکه ای کالباس دودی به من می دهد.
· من کالباس را می جوم و به مدرک می اندیشم.
· مدرکی که همچنان و هنوز به دیوار آویزان است و به دلیل آن، کالباس دودی، بهترین کالباس باید باشد.
· از خود می پرسم که آیا قصاب آشغال های چرب و لزج گوشت و دل و روده حیوانات را قاطی آن نکرده است؟
· اگر بخواهد چیزی قاطی کالباس دودی کند، باید مدرک را از دیوار پائین بکشد؟
· غیاب مدرک از دیوار یعنی «مشتریان عزیز، امروز بهتر است که از خرید کالباس خودداری کنید!»
· اما اگر قصاب مدرک خود را دوباره به دیوار بزند، آنگاه کالباس ها از روی پیشخوان می پرند.
· ایکاش برای نقاشی هم دستور ترسیم مخفی وجود داشت!
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر