۱۳۹۹ مهر ۲۰, یکشنبه

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۵)

 Rita Törnqvist-Verschuur | Schrijversgalerij - Literatuurmuseum


ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 

برگردان

میم حجری

 

·    مامان از نقاشی های من، بخصوص از عکس خانه دهقانی، حتما خوشش خواهد آمد.

 

·    برای اینکه مامان رنگ ها و گل ها را دوست دارد و برایش اهمیتی ندارد که بنفشه ها همزمان با نیلوفرها شکوفه کرده اند.

 

·    فکر می کنم که او خواهد گفت:

·    «نقاشی ات خیلی خوب شده، آفرین!»

 

·    در مورد عکس مربوط به زمستان گرسنگی، اولش خواهد گفت که خوب شده است.

·    اما بشرط اینکه او نداند که مردی که بار هیزم بر پشت دارد، بابا ست.

·    اگر بگویم که این عکس بابا ست، نظرش در باره نقاشی ام عوض خواهد شد.

·    مامان دیگر همسر بابا محسوب نمی شود.

·    او خوشش نخواهد آمد از اینکه بابا برای زن دیگری هیزم می برد.

 

·    مامان در تمام طول زمستان گرسنگی، تنهای تنها در اتاقی در آمستردام به سر می برد و کسی برای او هیزم نمی برد.

 

*****

 

·    داشتن دو مادر، بدتر از آنچه که در واقع هست، به نظر می رسد.

 

·    از خانه بیرون می زنم و در پارک بلبل، زیر بید مجنون، درست در لب برکه می نشینم.

 

·    به تماشای سوسک ها در روی آب می پردازم.

 

·    انگار آنها به نوشتن خبر و یا حروف کج دشوار مشغولند.

 

·    سوسک ها با قلم باریک پاهای شان، طولانی ترین واژه ها را می نگارند.

 

·    اما کسی قادر به خواندن این واژه ها نخواهد بود.

 

·    برای اینکه این واژه ها نه آغازی دارند و نه پایانی.

 

*****

 

·    من هنوز دلم نمی خواهد که به خانه بروم.

 

·    در شهر پرسه می زنم و به تماشای ویترین مغازه ها می پردازم.

 

·    ویترین کالباس فروشی تماشائی است.

 

·    ولی ناگهان چشمم به چیزی در دیوار مغازه می افتد.

·    فوری وارد مغازه می شوم.

 

·    فکر می کنم که جایزه نامه ای را بر دیوار مغازه دیده ام.

 

·    واقعا هم جایزه نامه ای در قاب طلا به دیوار آویزان است، درست پشت پیشخوان، بالای سر قصاب کالباس ساز.

 

·    «بهترین کالباس دودی» با خط درشت در وسط جایزه نامه نوشته شده و زیر آن کارول، نام قصاب.

 

·    دور تا دور ان هم زرنگاری شده است.

 

·    بهترین کالباس دودی!

 

·    در نگاه اول به نظر می رسد که بهترین کالباس دودی، خود قصاب است.

 

·    قصاب اما در واقع، سازنده کالباس دودی است.

 

·    «آن چیست؟»، به جایزه نامه اشاره می کنم و می پرسم.

 

·    قصاب را تماشا می کنم و احساس می کنم که واژه عجیب و غریب در وجودش بالا می رود.

 

·    حالا بیرون خواهد زد!

 

·    حالا بیرون خواهد زد!

 

·    قصاب کارد قصابی را روی پیشخوان می گذارد و با افتخار و غرور می گوید:

·    «این یک مدرک است!

·    مدرکی برای کالباس دودی من!

·    کالباس دودی من بهترین جایزه را برنده شده است.»

 

·    با شنیدن واژه «مدرک» از زبان قصاب، تنم مور مور می شود.

 

·    تعجب می کنم که او این واژه عجیب و غریب را، واژه «مدرک» را می شناسد و او هم یک صفحه کاغذ را به این نام می خواند.

 

·    بعد می پرسم که او کی این جایزه را برنده شده است.

 

·    «پارسال!»، قصاب می گوید.

·    «با دستور غذائی مخفی!»

 

·    قصاب لبخند می زند و تکه ای کالباس دودی به من می دهد.

 

·    من کالباس را می جوم و به مدرک می اندیشم.

·    مدرکی که همچنان و هنوز به دیوار آویزان است و به دلیل آن، کالباس دودی، بهترین کالباس باید باشد.

 

·    از خود می پرسم که آیا قصاب آشغال های چرب و لزج گوشت و دل و روده حیوانات را قاطی آن نکرده است؟

 

·    اگر بخواهد چیزی قاطی کالباس دودی کند، باید مدرک را از دیوار پائین بکشد؟

 

·    غیاب مدرک از دیوار یعنی «مشتریان عزیز، امروز بهتر است که از خرید کالباس خودداری کنید!»

 

·    اما اگر قصاب مدرک خود را دوباره به دیوار بزند، آنگاه کالباس ها از روی پیشخوان می پرند.

 

·    ایکاش برای نقاشی هم دستور ترسیم مخفی وجود داشت!

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر