۱۳۹۹ مهر ۲۰, یکشنبه

ساقه های بیدمشک (۱)

 برداشت گل بیدمشک در مهریز آغاز شد - ایرنا

ساقه های بیدمشک 

گوردون پاوزن وانگ

 

برگردان

میم حجری

 

·     جنگ بود، اما به کوری چشمش، صبح دلگشائی بود.

·     صبح دلگشای روشن بهاری بود! 

 

·     سربازی پشت صخره سنگینی در حاشیه برکه ای کمین کرده بود.

·     ظاهرا پاس می داد.

·     بری اینکه آنسوی برکه دشمن در کمین بود.

 

·     بیشه سرتاسر سوخته بود.

·     حتی علف ها در علفزار در اکثر جاها آتش گرفته بود.

 

·     از اینجا و آنجا هنوز و همچنان دود برمی خاست.

 

 

·     گلوله های توپ و تانک و مسلسل در زمین، حفره های عمیقی به جا گذاشته بودند.

 

·     جلوی بیشه سوخته، قبلا روستائی قرار داشت.

·     ولی اکنون از روستا هم اثری نبود.

·     آواری چند از وجود آن خبر می داند.

 

·     ساکنان روستا یا فرار کرده بودند و یا کشته شده بودند.

 

·     پشت آوارها اکنون سربازها چادر زده بودند.

 

·     در آن سوی برکه بیشه ای وجود نداشت.

 

·     اما کشتزارهای آنجا نیز لگدکوب و سوراخ سوراخ شده بودند و از روستای همسایه ده قبلی که در میان کشتزارها قرار داشت، فقط دو خانه جان سالم بدر برده بودند.

 

·     بقیه خانه ها ویران شده بودند و دیگر کسی در آنها سکونت نداشت.

 

·     پشت دیوارهای خرابه ها سربازانی چند کمین کرده بودند.

 

·     سربازی که پشت صخره سنگین کمین کرده بود، تکان نمی خورد.

 

·     او می دانست که دیده شدن از سوی دشمن، همان و به رگبار گلوله بسته شدن، همان.

 

·     دلش نمی خواست بمیرد، بخصوص در این چنین صبح دلگشای بهاری.

 

·     چند قدم آنورتر درخت بیک مشکی قرار داشت که نه تیر خورده بود و نه حتی ساقه ای از آن شکسته بود.

 

·     برگ های بید مشک زیر انوار آفتاب صبح می درخشیدند.

 

·     مادر سرباز همیشه ساقه های بید مشک را در گلدان می گذاشت.

·     اکنون بید مشک سرباز را ب یاد خانه و خانواده می انداخت و غمگینش می ساخت.

 

·     با احتیاط تمام، عکسی را از جیب یونیفورم خاکستری رنگش بیرون آورد، که عکس مادرش بود و نگاهش کرد.

 

·     در سوی دیگر برکه نیز سرباز دیگری پشت تنه درخت سرنگونی کمین کرده بود.

·      سرباز دشمن.

 

·     او هم پاس می داد.

·     او هم چشمان آبی داشت و موهای قهوه ای، مثل سرباز قبلی، در پشت صخره در جوار بید مشک.

 

·     اما یونیفورم او نه خاکستری، بلکه قهوه ای بود و به زبان دیگری سخن می گفت.

 

·     با خود گفت :

·     «در وسط کشتزارهای لگدکوب شده و روستاهای ویران کمین کرده ام.

·     ایکاش در این چنین صبح زیبائی در خانه بودم.

·     بید مشک در آنسوی برکه مرا یاد باغچه خانه مان می اندازد.»

 

·     بعد عکسی از جیبش بیرون آورد.

·     عکس خانه اش، زن جوانش که کودکی در آغوش داشت.

 

·     با خود گفت :

·     «ای کاش حالا در خانه بودم و بچه ام را کول می کردم و در باغچه میان درختان بید مشک می دویدم.

·     اما به جای آن، باید اینجا کمین کنم و دشمن کذائی را به محض دیدن، به رگبار گلوله از پای در آورم.»

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر