ساقه های
بیدمشک
گوردون پاوزن وانگ
برگردان
میم حجری
· جنگ بود، اما به کوری چشمش، صبح دلگشائی بود.
· صبح دلگشای روشن بهاری بود!
· سربازی پشت صخره سنگینی در حاشیه برکه ای کمین کرده بود.
· ظاهرا پاس می داد.
· بری اینکه آنسوی برکه دشمن در کمین بود.
· بیشه سرتاسر سوخته بود.
· حتی علف ها در علفزار در اکثر جاها آتش گرفته بود.
· از اینجا و آنجا هنوز و همچنان دود برمی خاست.
· گلوله های توپ و تانک و مسلسل در زمین، حفره های عمیقی به جا گذاشته بودند.
· جلوی بیشه سوخته، قبلا روستائی قرار داشت.
· ولی اکنون از روستا هم اثری نبود.
· آواری چند از وجود آن خبر می داند.
· ساکنان روستا یا فرار کرده بودند و یا کشته شده بودند.
· پشت آوارها اکنون سربازها چادر زده بودند.
· در آن سوی برکه بیشه ای وجود نداشت.
· اما کشتزارهای آنجا نیز لگدکوب و سوراخ سوراخ شده بودند و از روستای همسایه ده قبلی که در میان کشتزارها قرار داشت، فقط دو خانه جان سالم بدر برده بودند.
· بقیه خانه ها ویران شده بودند و دیگر کسی در آنها سکونت نداشت.
· پشت دیوارهای خرابه ها سربازانی چند کمین کرده بودند.
· سربازی که پشت صخره سنگین کمین کرده بود، تکان نمی خورد.
· او می دانست که دیده شدن از سوی دشمن، همان و به رگبار گلوله بسته شدن، همان.
· دلش نمی خواست بمیرد، بخصوص در این چنین صبح دلگشای بهاری.
· چند قدم آنورتر درخت بیک مشکی قرار داشت که نه تیر خورده بود و نه حتی ساقه ای از آن شکسته بود.
· برگ های بید مشک زیر انوار آفتاب صبح می درخشیدند.
· مادر سرباز همیشه ساقه های بید مشک را در گلدان می گذاشت.
· اکنون بید مشک سرباز را ب یاد خانه و خانواده می انداخت و غمگینش می ساخت.
· با احتیاط تمام، عکسی را از جیب یونیفورم خاکستری رنگش بیرون آورد، که عکس مادرش بود و نگاهش کرد.
· در سوی دیگر برکه نیز سرباز دیگری پشت تنه درخت سرنگونی کمین کرده بود.
· سرباز دشمن.
· او هم پاس می داد.
· او هم چشمان آبی داشت و موهای قهوه ای، مثل سرباز قبلی، در پشت صخره در جوار بید مشک.
· اما یونیفورم او نه خاکستری، بلکه قهوه ای بود و به زبان دیگری سخن می گفت.
· با خود گفت :
· «در وسط کشتزارهای لگدکوب شده و روستاهای ویران کمین کرده ام.
· ایکاش در این چنین صبح زیبائی در خانه بودم.
· بید مشک در آنسوی برکه مرا یاد باغچه خانه مان می اندازد.»
· بعد عکسی از جیبش بیرون آورد.
· عکس خانه اش، زن جوانش که کودکی در آغوش داشت.
· با خود گفت :
· «ای کاش حالا در خانه بودم و بچه ام را کول می کردم و در باغچه میان درختان بید مشک می دویدم.
· اما به جای آن، باید اینجا کمین کنم و دشمن کذائی را به محض دیدن، به رگبار گلوله از پای در آورم.»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر