۱۳۹۹ مهر ۱۹, شنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۴۹)

 

 

میم حجری

 
۲۳۶
سنگ سخنگو
 
من هرچیزیو به چالش می کشم 
چون روی هیچی تعصب ندارم 
نمیفهمم چرا باید از چیزی دفاع کرد و متعصب بود که دلیل منطقی براش وجود نداره، که فقط بر اساس شنیده هاس اونم شنیده های هزاران سال پیش پس توهم وا بده هموطن!
 
سگ سخن جو 
 
نظر در جهان ای خردمند چیست
به جز سنگر سرد صاحبنظر؟
 
هر کس در جامعه طبقاتی
منافعی دارد
یعنی در سنگر طبقاتی مشخصی خفته و پرچم افراشته است.
هر سنگری برای خود نظری دارد.
 
بی نظر و بی شنگر کسی است که هنوز از مادر نزاده است.
هماندیشی
فرمی از رزم طبقاتی است. 
 
 
۲۳۷
سنگ سخنگو
 
ولی ازدواج کردن شجاعت میخواد
 
سگ سخن جو
 
تشکیل خانواده
دیالک تیکی از لذت و ذلت است.
 
به معنی دیالک تیکی از توسعه (تکامل) و تضعیف است:
 
فرد
تحت فشار مسئولیت خانوادگی
مجبور به تحمل مشقت و ذلت می شود و در روند تحمل مشقت و ذلت
به لحاظ تجربی و فکری رشد می کند.
توسعه جبری
 
اکنون که در جماران نعمت سکس و لایک و لیس و لاس ریخته زیر دست و پا،
ازدواج نشانه خریت است.
ازدواج به معنی تقبل داوطلبانه بردگی و وابستگی است.
به معنی خودستیزی است.

۲۳۸
سنگ سخنگو
 
این دو قطبی تهران و شهرهای دیگه بیشتر در ذهن شهرهای دیگر به نظرم عمیقه تا تهرانی‌ها، چراش رو واقعا نمی‌دونم اما کمتر غیر تهرانی‌ای دیدم که این به نحوی مساله‌ش نباشه. این همه قیاس چرا؟ می‌گی تهران رو دوست دارم همه می‌گن چیه این خراب شده، بعد کافیه عکسش بشه، ترور می‌کنن طرف رو.
 
سگ سخن جو 
 
این فرمی از تضاد شهر و روستا ست.

میان همه قصبات و دهات، شهرها و قصبات
همین تضاد واقعی ـ عینی وجود دارد.

خاص جماران هم نیست.
در همه کشورهای جهان
حتی در امریکا و فرانسه  وآلمان و غیره
هم
قضیه از همین قرار است.

تا حل این تضاد راه درازی در پیش است.
 
 
 ۲۳۹
سنگ سخنگو
 
چرا اینهمه عزادار شجریان شدید مرگ حقه همه میمیرن
 
سگ سخن جو
 
ایرانی جماعت
عاشق مرگ
و
متنفر از زندگی اند.
تعزیه برای این جماعت لدت بخش تر از جشن و شادی و پایکوبی است.

این جماعت سعادت خود را در ذلت همنوعان خود می یابند.
مرده پرستان زیبایی ستیز و زنده ستیزند.


۲۴۰
 
سنگ سخنگو
 
نزار قبانی
 
هر بار که ‌ترانه‌ای ‌برایت سرودم 
قومم‌ بر من تاختند
که چرا برایِ میهن، 
شعری نمی‌سرایی؟ 
 
و
 آیا زن، 
چیزی‌ به جز‌ وطن است؟!
 
سگ سخن جو 
 
مدح شبیه ذم
به این شعر بند تنبانی تزار ترازویی ـ قپانی می گویند.
 
اجامر جلاد جماران
هم
زنان را جواهر قلمداد می کنند 
تا در صندوقی دور از چشم این و آن نگه شان دارند.
 
تزار ترازویی - قپانی 
هنوز نمی داند که زنان معماران جامعه و جهانند.
مولدان میهن برای این و آنند و نه خود میهن این و آن. 
 
ادامه دارد.

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر