۱۳۹۲ خرداد ۴, شنبه

سیری در جهان بینی عمر خیام (53)

عمر خیام
(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)
تحلیلی از شین میم شین

تحلیل  رباعی شمارهٔ ۶۵

این عقل که در ره سعادت پوید
روزی صد بار خود، تو را می ‌گوید

دریاب تو این یکدم وقتت که نئی
آن تره که بدروند و دیگر روید    

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       این عقل که رهرو راه خوشبختی است، هر روز صد بار به تو می گوید:
·       «این لحظه از وقتت را دریاب.
·       برای اینکه تو سبزه نیستی که بدروند و دو باره بروید!»

1
این عقل که در ره سعادت پوید

·       خیام قبل از بالا رفتن از پله های منبر، بسان ترفند بازی، عقب می کشد و عقل کذائی را به مثابه پیک سعادت با احترام تام و تمام،  وارد میدان می سازد.
·       همین ترفند تر و تمیز خیام را دهها سال بعد، سعدی و دهها سال بعد از سعدی، حافظ مو به مو تکرار خواهند کرد و مواعظ خردستیز خود را از زبان عقل کذائی به خورد توده خواهند داد.

 حافظ
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست؟

·       معنی تحت اللفظی:
·       عقل از دسترس ناپذیری آن زلف مشکین دیوانه شد و دل در حسرت ابروی یار به محراب انزوا نشست که ابروی یار را تداعی می کند.

2

·       حافظ هم در این بیت، به پیروی از استاد ازل ـ عمر خیام ـ کنار می کشد و عقل و دل (ضمیر) بشری را به مثابه ارگان تفکر و تمیز خیر از شر، به میدان می فرستد تا اشتیاق خود را به وصل دلدار انتزاعی توجیه کند و ضمنا عقل و دل بی دفاع را بی اعتبار سازد.
·       عقل در حسرت موئی جنون می گیرد و دل در آروزی ابروئی عزلت می گزیند.

3


·       عقل و دل حافظ نیز در سنت خیام به اسب تروا شبیه است:
·       فرم فریبای اسب دارد، ولی محتوای مخرب.
·       نام و عنوان و شکل و شمایل عقل و اندیشه دارد، ولی محتوای خردستیز و اندیشه سوز.

حافظ
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است

·       معنی تحت اللفظی:
·       اگر ساغر و حریفی گیر آوردی، به هنگام می نوشی به اندرز عقل تمکین کن.
·       برای اینکه روزگار نفاق افکن است.

·       به قول رسانه های امپریالیستی ، «پولاریزه» ساز است.

4

·       حافظ در این بیت نیز همان کار خیام را می کند:
·       یعنی عقل را آلت دست قرار می دهد و عملا خوار و خفیف می سازد.

·       عقل به درجه عمله طبقه حاکمه تنزل می یابد، تا خطر ناشی از نفاق افکنان را خنثی کند.
·       به زبان امروزی، اوپوزیسیون رادیکال ضد نظام حاکم را از کار اندازد.
·       بدین طریق، خرد رهائی بخش به آلت دست خصم رهایش اجتماعی بدل می شود.
·       عقلی که قاعدتا باید چراغ راه رهایش اجتماعی باشد، به خادم دست به سینه و سرسپرده ی طبقه حاکمه بدل می گردد.

حافظ

 ای که انشاء عطارد صفت شوکت تو ست،
عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد

·       معنی تحت اللفظی:
·       ای کسی که انشای عطارد ( رب النوع سخنوری و بازرگانی، دبیر فلک) صفتی برای فر و شکوه تو ست، الهی که عقل نوکر قلم بدست و دوات کش تو باشد!

5

·       حافظ اینجا نیز در سنت خیام، از کیسه خلیفه می بخشد و آرزو می کند که عقل کل چاکر دوات کش و قلم به دست سلطان کج و کوله شیراز و یا هر کجای دیگر باشد.
·       اینجا عقل که سهل است، عقل کل حتی به آلت دست خواجه جهت چاپلوسی و تملق گوئی بدل می شود.

·       خواننده می تواند صدها مثال دیگر از دیوان خواجه بیابد و تحلیل کند.

6
این عقل که در ره سعادت پوید
روزی صد بار خود، تو را می ‌گوید

·       عقل اکنون در محضر خیام خردستیز، حتی اذن حرف زدن دارد.

·       فقط باید به حرف های عقل کذائی توجه و دقت کرد:

7
دریاب تو این یکدم وقتت که نئی
آن تره که بدروند و دیگر روید
  
·       حرف حساب عقل کذائی از قرار زیر است:
·       «دم غنیمت دان، برای اینکه سبزه نیستی که بچینندت و دو باره بروئی!»

·       این تشخیص و توصیه عقل مأمور و معذور به مثابه «مرجع تشخیص»، اما به چه معنی است؟

8

·       این بدان معنی است که در دیالک تیک جزء و کل، در دیالک تیک دم و عمر، نقش تعیین کننده از آن جزء و یا دم است و کل و یا عمر ول معطل است.
·       این سمتگیری فلسفی همیشه همان خیام، معنائی جز خردستیزی ندارد.
·       این درست ضد آن چیزی است که عقل سلیم بشری باید بگوید.

·       این بدان می ماند که کسی بگوید:
·       «دریا ول معطل است، همه کاره قطره است و بس.»

9

·       اتفاقا شاعر تحصیلکرده معاصری به نام دکتر بهروز آرمان، همین حرف عقل کل خیام را در گیومه، مو به مو تکرار می کند:

« راز چشم ها »
(نشر ثالث، 1383)
ستاره ها دریا را می بوسند
و خنده موج ها
باد را.

هوا خوش است و شبنم شادی بر کرانه می پاشد.
کوه و جنگل و دریا مست مهتاب اند.

امشب رقص نور، آوازی است، که کودکانه می خواند.
«دریا غرق جویبار است.»

·       شاعر در بند واپسین شعر («دریا غرق جویبار است»)، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک جویبار و دریا بسط و تعمیم می دهد و بلافاصله آن را وارونه و پا در هوا  می سازد:
·       یعنی نقش تعیین کننده را از آن جزء (جویبار) جا می زند.

·       این هم نمونه ای از گرایشات خردستیز در جهان بینی شاعر این مصراع است.
·       در عالم واقع جویبار غرق دریا ست و نه برعکس!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر