۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

سیری در جهان بینی عمر خیام (45)

عمر خیام
(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)
تحلیلی از شین میم شین

تحلیل رباعی شماره  ۵۷

آن کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد   

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       کسی که زمین و چرخ و فلک را خلق کرده، بسیار داغ ها بر دل های غمزده نهاده است.
·       برای اینکه او لب های سرخ و گیسوان سیاه زیادی را در شکم زمین و در صندوق خاک نهاده است.

آن کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد

·       خیام در این مصراع جهان را مخلوق کسی تلقی می کند.
·       اگر واقعا منظورش همین باشد، این به معنی ترک موضع فلسفی خویش و ورود به موضع فلسفی آخوندهای زمانه خویش است.
·       این بدان معنی است که خیام به افسانه آفرینش کتب مقدس (تورات و انجیل و قرآن) باور دارد.
·       این به معنی انکار ازلیت و ابدیت ماده (واقعیت عینی) است.
·       اگر خیام واقعا ماتریالیست باشد، به احتمال قوی هدفش کشت تخم تردید در دل مؤمنین است و نه دادن پاسخ ایدئالیستی به مسئله اساسی فلسفه.
·       یعنی تقدم قائل شدن به روح و یا خدا در مقابل ماده است.

آن کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد

·       خیام خالق جهان را به عنوان مردم آزار مورد انتقاد قرار می دهد.
·       شاید برای ابلاغ همین انتقاد بوده که جهان را مخلوق کسی دانسته است.
·       خدای خالق در هر حال، بنظر خیام نمی تواند هومانیست و بشر دوست باشد.
·       خدای مهربان که هرگز دل کسی را داغدار نمی کند.

بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد

·       دلیل خیام بر مردم آزاری خدا این است که او لب های سرخ و گیسوان سیاه را در زیر خاک مدفون کرده است.
·       این بدان معنی است که خیام خدا را مسئول زندگی و مرگ انسان ها می داند.
·       وگرنه دلیلی بر انتقاد نمی یافت.
·       همه این موضعگیری های فکری، ایدئالیستی و خرافی اند.
·       خیام نمی تواند این یاوه ها را از ته دل بر زبان آورد.
·       همانطور که حدس زدیم، هدفش احتمالا کشت تخم تردید در دل خواننده و شنونده رباعی است.
·       خیام ظاهرا می خواهد که ایمان مؤمنین را تضعیف و متزلزل کند.
 
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد
  
·       مسئله قابل توجه دیگر در این رباعی، همان مسئله همیشگی خیام است.
·       اگر خدا میلیون ها لب کبود و موی سپید و یا قرمز را در طبل زمین و حقه خاک مدفون می کرد، مسئله ای برای خیام نبود.
·       انسان بطور کلی برای خیام پشیزی نمی ارزد.
·       مهم برای خیام ماهرویان مومشکی از طبقه حاکمه و یا در حرمسرای طبقه حاکمه است.
·       زنان و دختران رعایا که بوی تپاله و طویله می دهند، برای خیام قابل اعتنا نیستند، چه برسد به اینکه به دلیل مرگ آنها، خدا  را به بازخواست کشد و محکوم کند.

·       ما این بینش خیام را فرمالیسم (صورت پرستی) می نامیم.

·       با همین فرمالیسم (صورت پرستی، ظاهر پرستی) در دیوان حافظ و در غزلیات سعدی نیز برخورد می کنیم.

·       موضوع تمامی غزلیات حضرات را مو و رو و چشم و ابرو و قد و قامت و عشوه و ناز یار کذائی تشکیل می دهد.

·       کسی به شخصیت و ماهیت یار، به کردوکار و هنر و تفکر و استعداد یار تره حتی خرد نمی کند.

·       آنتی هومانیسم (انسان ستیزی) نیز یکی از گشتاروهای طرز تفکر فئودالی قرون وسطی بوده است.

·       حریفی این ستایش خیام و حافظ از ماهرویان متعلق طبقه حاکمه و یا مشغول در حرمسرای طبقه حاکمه را به عنوان احترام حضرات به جنس زن تلقی می کند.

·       واقعیت این است که همه نمایندگان طبقات واپسین همین گرایش را کم و بیش نمایندگی می کنند.

·       آنها برای پر کردن زندگی خالی خویش و «معنی» دادن بدان، به عیاشی اهمیت درجه اول قائل می شوند و زن بهترین وسیله برای رفع این نیاز حیاتی ـ مماتی آنها ست.

·       این گرایش اما زن و مرد نمی شناسد.

·       به همان سان که مردان متعلق به طبقات واپسین، عیاش و زن باز و بچه باز و خوشگذران اند، به همان سان نیز زنان متعلق به این طبقات، سودائی جز سکس در کله تهی از مغز خویش ندارند.


·       رمان لولیتا اثر نبی کوف که دختربچه دوازده ساله بازی یکی از اعضای همین طبقات واپسین را با آب و تاب وصف می کند، نه تنها به خیلی از زبان ها ترجمه شده، بلکه فیلم های متعددی با نقش بازی حتی  معروف ترین هنرپیشه ها از قبیل جرمی ایرن از آن تهیه شده است.

·       جناح راست و چپ نمای اپوزیسیون ضد رژیم یأجوج و مأجوج نیز  امروزه موضوعی اصلی تر و مهمتر از سکس ندارند.

·       مبارزه از طریق لخت شدن جلوی دوربین های رسانه های همگانی در حقیقت بهانه ای است برای اشاعه سکسیسم سیری ناپذیر طبقات اجتماعی واپسین.

·       خیلی از زنان و دختران اشراف فئودال و برده دار و بورژوازی واپسین نیز بسان مردان این طبقات اجتماعی برای «معنامند» کردن زندگی بی معنا و بی دورنمای خود، از دیرباز رهسپار فاحشه خانه  شده اند و یا فاحشه خانه دایر  کرده اند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر