۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

سیری در جهان بینی عمر خیام (46)

تندیس خیام در بخارست
عمر خیام
(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)
تحلیلی از شین میم شین

تحلیل رباعی شماره ۵۸  

آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچ کسی راز همی نگشایند
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند 
پیمانه عمر ما ست می ‌پیمایند 

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       یکی را می آورند، دیگری را می ربایند و ضمنا دلیلی بر کردوکارشان هم ارائه نمی دهند.
·       از سرنوشت و تقدیر  همینقدر به اطلاع ما می رسانند که پیمانه عمر ما دست به دست داده می شود.

1
آرند یکی و دیگری بربایند

·       خیام در این مصراع، دیالک تیک تولد و مرگ را مطرح می سازد و از آن رازی سر به مهر اختراع می کند.

2

·       او ضمنا دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک عواملی ناشناخته و انسان بسط و تعمیم می دهد، عواملی که از سوئی چیزی می آورند و به ازای آن، چیز دیگری را می ربایند:
·       بچه ای نصیب مادر ـ پدری می کنند و مادر بزرگ ـ پدر بزرگی را قبض روح می کنند.
·       انسان در قاموس خیام تا درجه اوبژکت، تا درجه موجودی منفعل، تماشاچی و هیچکاره تنزل می یابد.
·       انسان بدین طریق سلب انسانیت می شود.
·       سلب فاعلیت (سوبژکتیویته) می شود.
·       به قول فروغ به «تفاله یک انسان» تقلیل می یابد.

3
آرند یکی و دیگری بربایند

·       انکار سوبژکت وارگی انسان کسب و کار ادیان آسمانی، تئولوژی و فلسفه فئودالی قرون وسطی بوده است.
·       انسان بطور کلی در قاموس فلسفه فئودالی هیچ واره و هیچکاره تلقی می شود و تا درجه جوجه های مطلقا محتاج پرندگان تنزل می یابد که هنری جز باز نگه داشتن دهن، دریافت رزق معین و بلع آن ندارد.


·       درست به همین دلیل است که عصر جدید با هومانیسم تدارک دیده می شود. 
·       هومانیسم، انسان را در کانون هستی قرار می دهد.
·       انسان را «خدای خاک» (سیاوش کسرائی) تلقی می کند و تقسیم ناپذیر به پست و عالی، برده و آزاد.

·       در فلسفه هومانیسم، برابری انسان ها خدشه ناپذیر اعلام می شود.
·       در فلسفه هومانیسم، تفاوت های نژادی، ملی، طبقاتی، مذهبی، جنسیتی، فکری و غیره نباید بهانه ای برای طبقه بندی بشریت به عالی و پست، آشغال و ابربشر قرار داده شود.

4
آرند یکی و دیگری بربایند

·       خیام در این مصراع در هر صورت برای انسان نقشی قائل نمی شود.
·       اگر این موضع فلسفی خیام را در چارچوب دیالک تیک جبر و اختیار بررسی کنیم، باید به این نیتجه رسیم که خیام جبر را مطلق می کند و اختیار را هیچ می شمارد:
·       انسان بدین طریق سلب اختیار می شود، سلب آزادی می شود.
·       همه چیز بدین طریق به انسان دیکته می شود.
·       این سمتگیری فلسفی خیام ـ اگر واقعا سمتگیری آگاهانه و پیگیرانه او باشد ـ به معنی باور به «جبر» است.
·       آنهم نه جبر به معنی عملکرد قانونمندی های عینی هستی، مثلا جوشیدن آب در صد درجه سانتیگراد در جو زمین، بلکه «جبری» که بوی جزم موسوم به «مشیت الهی» را می دهد.

5


·        خیام بدین طریق به موضع خواجه شیراز سقوط  می کند:
·       خواجه شیراز هم انسان را هیچ واره و هیچکاره تلقی می کند و مشیت الهی را همه کاره جا می زند:

رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار نگشوده است.

·       معنی تحت اللفظی:
·       به هرچه که خدا داده راضی باش و کله ات را درد نیار.
·       برای اینکه در اختیار (آزادی) به روی من و تو بسته است.
·       برای اینکه من و تو صاحت اختیار و آزاد نیستیم.

6
آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچ کسی راز همی نگشایند

·       مقوله اختیار (آزادی) همیشه دست در دست با شناخت (معرفت) می رود.
·       انکار اختیار ـ چه از سوی خیام و چه از سوی حافظ ـ با اعلام ناتوانی بنی بشر از شناخت قانونمندی های عینی هستی دست در دست و نفس به نفس می رود.
·       حالا می توان به تیزبینی هگل و مارکس و انگلس پی برد که اختیار (آزادی) را با درک جبر (ضرورت) در پیوند قرار می دهند:
·       آزادی درک ضرورت است.
·       اختیار درک جبر است.

·       خر نمی تواند مختار (صاحب اختیار، آزاد) باشد، چه برسد به خودمختار.
·       پیش شرط اختیار (آزادی) شناخت و شعور است.

7
آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچ کسی راز همی نگشایند

·       خیام دانشمند در این بیت رباعی، بسان خواجه خردستیز شیراز، هستی را کلاف سر در گم اسرارآمیزی جا می زند که کسی از چند و چون آن خبری ندارد.
·       فلاکت خیام و خواجه اما ضمنا در این است که انسان را قادر به شناخت چیزها و پدیده ها نمی دانند و تمامت دانش لازم را در انحصار عالم الغیب می دانند:
·       شکوه خیام مبنی بر اینکه «بر هیچکسی راز همی نگشایند»، بدان معنی است که عالم الغیبی وجود دارد که به اسرار مگو واقف است.
·       شکوه و شکایت خیام فقط از این است که عالم الغیب کذائی اسرار را برای خود نگه می دارد.

8

آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچ کسی راز همی نگشایند

·       فقط همین را کم داشتیم:
·       خیام بسان سعدی و حافظ به تقدیر و سرنوشت باور دارد.

·       باور نکردنی است.
·       شکوه و شکایت خیام از این است که عالم الغیب کذائی راجع به قضا و قدر کذائی نیز سکوت می کند.

·       حافظ صدها بار همین اندیشه خرافی خیام را در فرم های مختلف ـ زبان آورانه ـ توسعه می دهد و بسان زهر ایدئولوژیکی به کام خواننده و شنونده غزلیات خود می ریزد:

حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست
گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       حافظ بخت از خوبرویان همین قدر نصیب تو کرده است.  
·       اگر راضی نیستی، باید تقدیر و سرنوشت را عوض کنی.

·       در فلسفه حافظ، سهم هر کس از خوبرویان را به قلم قضا و با جوهری نامرئی در روز الست کذائی بر پیشانی او نوشته اند.
·       اگر کسی ناراضی باشد، ول معطل است.
·       چون کسی قادر به تغییر سرنوشت نیست.

·       این به معنی باور به جزم موسوم به «مشیت الهی» است.
·       این به معنی آشغال واره تلقی کردن «خدای خاک» (سیاوش کسرائی) است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر