۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

سیری در پژوهشی از پیرایه یغمائی (2)

پیرایه یغمایی
شاعر، نویسنده، مترجم و پژوهشگر
اینهمه لطف؟!
به بهانه ی هشتم مارس روز جهانی «زن»
www.akhbar-rooz.com
گاف سنگزاد

 سنایی غزنوی (۴۷۳-۵۴۵ قمری)
از شعرای قصیده گو و مثنوی سرای قرن ششم هجری

·       سنائی شاعر والا مقام با داشتن یک ذهنیت عظیم فلسفی، از استادان مسلم شعر فارسی است.
·       ( این را کتاب های تاریخ ادبیات می گویند و البته درست هم می گویند)
·       اما این بزرگمرد که پیشقراول عارفان و   آموزگار مولانا جلال الدین است، همین پیشنهاد «زن را بزن!» را با دلیل محکم تری بیان می کند و ادعا دارد که چون ریشه ی کلمه ی «زن» از فعل «بزن و زدن» است، باید با تیرش بزنی.
·        
·       (ظاهرا ًایشان پیشرفته ترند و چوب و چماق و لگد و مشت را کافی نمی دانند.)
·        
·       البته این مرد خدا، این دستور را خیلی هم ساده صادر نمی کند، بلکه فحش آبداری هم چاشنی آن می نماید.
·       توجه بفرمایید:

اشتقاقش ز چیست دانی زن؟
یعنی آن قحبه را به تیر بزن
(مثنوی «حدیقه»، ص۶۶۴)

·       (از بیان بیت های ماقبل و مابعد این بخش که به علت رکاکت و نابهنجاری کلمات، عرق شرم بر پیشانی می آورد، صرف نظر می شود.)
·        
·       همین شخصیت بزرگوار در جای دیگری بر این ادعا ست که داشتن دختر – نعوذ بالله – اصلا ً منحوس است و نکبتی و فلاکت برایت می آورد و تازه اگر بعدها خواستاری برای همسری اش پیدا شود، تو را ننگ و عار می گیرد.
·        
·       حال چطور امر مقدس زناشویی و ادامه ی نسل، به نظر صائب ایشان اینهمه ننگین می نماید، معمایی دیگر است و لابد راه حلی دیگرتر دارد:
·        
ور بود خود – نعوذبالله - دُخت
کار، خام آمد و تمام نپخت

طالعت گشت ـ بی گمان ـ منحوس
بخت میمون تو شود منکوس
(منکوس یعنی واژگون، نگونساز. فرهنگ واژگان فارسی)

آنکه از نفس اوت، عار آید
دخترت را به خواستار آید

خان و مان بر تو پُر ز عار شود
خانه از بهر وی حصار شود

چه نکو گفت، آن بزرگ استاد
که وی افکند شعر را بنیاد،

«کان که را دختر است، جای پسر
گر چه شاه است، هست بد اختر!»

·       نظریات تکان دهنده ی سنایی گاه آنقدر متقن (یقین مند، محکم، استوار) بیان می شود که آدم را به این فکر می اندازد که نکند واقعا ً راست می گوید!
·        
·       مثلا ً او در جایی ادعا می کند که این زنان بسیار مکار و خطرناک اند و یکی از جنس همین ها بود که یوسف را ده سال به زندان انداخت و بی گمان در مورد تو هم که فکر و ذکرت زن است، این اتفاق خواهد افتاد و خلاصه باید حواست را جمع کنی و «حجره ی عقلت» را از فکر زنان پاکیزه گردانی:
·        
یوسف مصری، ده سال ز زن زندان دید
پس تو را کی خطری دارند این بی خطران

آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد
هیچ دانی چه کند، صحبت او با دگران؟

حجره ی عقل ز سودای زنان خالی کن
تا به جان، پند تو گیرند همه پرعبران
·        
·       و همین جناب در جای دیگری به مردان نصیحت می کند که اصلا ً برای چه زن می گیرید؟ 

·       بروید و برای خودتان کنیزکی بخرید که چنین و چنان باشد.
·       اگر از او هم سیر شدید، چه غم؟
·       زر عیار در کف دارید و می توانید، بروید و یکی دیگر بخرید.
·        
·       یکی باید از این شاعر که اینهمه غزل های زیبای عاشقانه سروده، بپرسد که پس تکلیف عشق در این میانه چه می شود؟
·        
   زن مخواه و ترک زن کن کاندر این ایام بار
   زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار
        
  گر امیر شهوتی، باری کنیزک خر به زر
  سرو قد و ماهروی و سیم ساق و گلعذار
       
    تا مراد تو بود با او، بزن بر سنگ سیم
  ور مزاج از او بدل گردد، بود زر عیار

 اسدی طوسی (تاریخ وفات: ۴۶۵ هجری)
سراینده اثر حماسی موسوم به «گرشاسب نامه»

·       زمان، زمان تازش است و خوب البته اسدی طوسی هم حقی دارد و حیف است که دِین خود را ادا نکند.  
·       پس او هم با دو دو تا کردن به این نتیجه می رسد که ارزش زن نصف ارزش مرد است.
·       حالا از کجا به این کشف کشّاف رسیده ، الله اعلم .
·       ولی آقای اسدی طوسی به این هم بسنده نمی کند و زنان را در شعر به درختی مانند می کند که اگرچه ظاهرا ً تر و تازه و سبزند، ولی در باطن میوه و بارشان زهر است و همه را زهرآگین می کنند و   شما ای مردان الحذر الحذر از فریب و دستان آنان!
·       (دستان به معنی مکر و نیرنگ و تزویر است. فرهنگ واژگان فارسی)

·       و تازه آخر کار هم دست به دعا بر می دارد که خدایا نسل دختر و زن ور بیافتد و از خودش نمی پرسد که «اگر زن نبود، من کجا بودم؟»

·       افاضات اسدی طوسی را با هم زمزمه می کنیم که سکر آور است:

زن   ار چه دلیر است و با زور دست
همان نیم ِ مرد است، هر چون که هست

هر آن کاو نترسد ز دستان زن
از او در جهان رأی دانش مزن

ز دستان زن هر که ناترسگار
روان با خرد نیستش سازگار

زنان چون درخت اند، سبز آشکار
ولیک از نهان زهر دارند بار

چنین گفت دانا که دختر مباد
چو باشد به جز خاکش افسر مباد

به نزد پدر دختر ار چند دوست
بتر دشمن و بهترین ننگ او ست

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر