۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

سیری در جهان بینی شهریار (5)


محمد حسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ ـ ۱۳۶۷)
متخلص به شهریار
تحلیلی از شین میم شین 
  
گویند مرگ سخت بُوَد، راست گفته اند
سخت است لیک، سخت تر از «انتظار» نیست

از روزگار، عاطفه هرگز طمع مدار
اصلاً، نشانِ «عاطفه» در روزگار نیست

منصور زنده باد که در پایِ دار گفت:
«آسان گذر ز جان، که جهان پایدار نیست!»

جان پرور است زندگی شهرِیار، لیک
جز غم به «شهریار» در این شهر، «یار» نیست.
سرچشمه :
صفحه فیسبوک
Reza Hyt

منصور زنده باد که در پایِ دار گفت:
«آسان گذر ز جان، که جهان پایدار نیست!»

·       شهریار در این بیت، برای تحقیر زندگی و توجیه آسان گذشتن از جان، نقل قولی از منصور حلاج می آورد:
·       چون جهان پایدار نیست، پس پیش به سوی دار!

·       این اما به چه معنی است؟

1

·       اگر واقعا این اندیشه متعلق به منصور حلاج باشد، بدان معنی است که او دیالک تیک ماده و روح را به شکل دیالک تیک دنیا و عقبی بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن روح (عقبی) می داند.
·       بدین طریق ماده فناناپذیر، ازلی و ابدی در هیئت جهان، فانی و ناپایدار تلقی می شود و روح در هیئت عقبی، آخرت، جهان واهی و خیالی پس از مرگ، باقی، پایدار و فناناپذیر.

2

·       این به معنی وارونه کردن دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) است و از سرتاپا غیرعلمی، غلط و نادرست است.

·       این باور عام همه مذاهب و ادیان آسمانی است:
·       فانی انگاشتن جهان مادی، عینی و واقعی و باقی انگاشتن جهان واهی، ذهنی و خیالی پس از مرگ!
·       تعویض جای باقی با فانی!

·       به همین دلیل، مذاهب از هر نوع، شعور اجتماعی وارونه اند:
·       مذهب آئینه ای است که در آن جهان و مافیها وارونه و پا در هوا نشان داده می شود.

3

·       روح و شعور اما در تحلیل نهائی انعکاس ماده در ماده است:
·       انعکاس واقعیت عینی در هیئت چیزها، پدیده ها و سیستم ها در ماده فوق العاده توسعه یافته موسوم به مغز بشری است.
·       این انعکاس فوق العاده بغرنج بواسطه حواس بنی بشر صورت می گیرد.
·       حواس بشری احساس ها و تحریکات معینی را از محیط پیرامون خویش کسب می کنند و از کانال اعصاب به مغز می فرستند.
·       مغز احساس های دریافت شده را مورد حلاجی قرار می دهد و از شناخت حسی به شناخت عقلی، از شناخت تجربی به شناخت نظری پل می زند.

4


·       منصور حلاج معتقد به عرفان بوده است.
·       واژه «عرفان»،  سابقا در رابطه با آئین مخفی مذهبی و مذهبی ـ سیاسی بکار می رفت.
·       عرفان مدت زیادی در زیر سرپوش مراسم، اعیاد، آداب و سمبل های معینی ادامه حیات داده است. 
·       مبلغین عرفان سازمان ها و تشکل های مخفی بوده اند که درشان فقط به روی افراد انگشت شماری از مردم، باز بوده است.

5
·       هر دین و مذهبی عرفان خاص خود را دارد.
·       عرفان، به معنی محدود کلمه، فرقه ای از مذهب تلقی می شود که بنا بر آن، انسان ها طی حرکات و مراسم معین مذهبی، به روی برتافتن از جهان محسوس و فرو رفتن در خویشتن خویش و یا با مصرف مواد مخدر مخصوصی به خلسه و بیهوشی دست می یابند، تا بدین وسیله فاصله میان عارف و حق از میان برداشته شود و انسان بی نیاز از واسطه ای با خدا یکی شود.

6

·       وحدت با خدا هدف اصلی انواع مختلف عرفان بوده است.
·       برای رسیدن به این هدف، عرفای کشورها و مذاهب مختلف، راه ها و وسایل بسیار متفاوتی پیشنهاد کرده اند، که برخی از آنها بسیار ابتدائی و بدوی و برخی حاوی محتوای کم و بیش روحی اند.

الف

·       از آن جمله اند، مثلا اطعام مقدس که طی آن اغذیه و مشروبات معینی با محتوای باصطلاح «الهی» صرف می شوند.

ب

·       مراسم عروسی مقدس که خدا به صورت عروس و یا داماد برای اهل حال ظاهر می شود.

ت

·       مصرف مواد مخدر (مثلا مشروب سوما در عرفان هندی)، موسیقی، رقص دوار انگیز و دیدارهای عاشقانه (بویژه در عرفان ایرانی)

7

 
·       عرفان نئوافلاطونیسم و عرفان مسیحی، برخلاف عرفان تخدیری، راه وحدت با خدا را صرفا در روی بر تافتن از هر آنچه که دنیوی است، در ریاضت کشی، عبادت و تعمق (در خود فرو رفتن) می دانند.

8

·       بزعم عرفان، انسان با رهائی روح از قفس و زندان مادی و محسوس تن، به تطهیر خود از آلودگی ها و دلبستگی ها (پله اول)  و سپس به تجلی درونی، بینش روحی (پله دوم)  و بعد به یگانگی با جوهر الهی (پله سوم)  نایل می آید.

9

·       عرفان به عنوان فرمی از جهان بینی مذهبی ـ ایدئالیستی، پدیده ای فوق العاده متناقض و از برخی نظرها پارادوکسی است.
·       عرفان ملغمه ای است متشکل از گرایشات مسلط  سوبژکتیویستی افراطی، عناصری از ایدئالیسم عینی، مذهبی ـ فلسفی، گشتاورهائی از پانته ئیسم، عناصری از انفعال مطلق، عناصری از جنب و جوش بی پایان و یا حتی گرایشاتی معین از آته ئیسم (الحاد).

الف

·       در عرفان از سوئی خود سوبژکت انسانی (عارف) عامل محرکه و فعال در راه رسیدن به خدا و یکی شدن با او ست که بطرق گونه گونی به برون شدن از خویشتن خویش، به خلسه و تجلی درونی دست می یابد و در عین حال با عملیات خود نظر قدرت الهی را به خود جلب می کند و او را به یکی شدن با خود وامی دارد.

ب

·       از سوی دیگر، این تقلای او در حقیقت نه تقلای صرف او، بلکه نتیجه جذبه شگرف الهی است که او را به برون شدن از خود و جاری شدن به سوی خدا برمی انگیزد و بدون خواست او وحدت عارف و حق نمی تواند تحقق یابد.

ت

·       موهوم بودن این خرافه از آنجا معلوم می شود که خدا که ظاهرا دلیل اول و آخر هستی است، اگرعارف پریشان به سویش راه نجوید و یکی شدن با او را نخواهد، خود تا حد هیچ و پوچ تنزل می یابد.

پ

·       به عبارت دیگر خدا تنها بوسیله عارف معنی و مفهوم می یابد.

ث

·       خدای موهوم بوسیله عارف که در طلب او از خود بدر می شود، کسب هویت می کند، تا عارف در او که در عین حال نوری است، جهان افروز و ظلمتی است عمق ناپیدا، شب عرفان است، خلأ مطلق و عدم و نیستی است، فرو شود تا در او چنان بیارامد که انسان ها در آغوش مرگ می آرامند.


ج

·       این فقط عارف نیست که در خدا فرو می رود و در او می میرد، بلکه خود خدا نیز در عارف فرو می رود و می میرد.
·       به عبارت دیگر عارف خدا می شود و خدا عارف.
·       دیگر فاصله ای و تفاوتی میان عارف و خدا در میان نمی ماند.
·       عارف خود، خداگونه است.
·       عارف خود، خدا ست.
·       عارف می خیزد و می افتد با خدا.


·       اگلیوس سیلسیوس می گوید: 


من می دانم که خدا بدون من، حتی یک لحظه نمی تواند زنده بماند.
اگر من نباشم، خدا باید خود را قبض روح کند.

10
 
·       عرفان حاوی استنتاجات الحادی و کفرآمیز است.
·       عرفان به کلیسا و کشیش، یعنی به واسطه میان انسان و خدا، نیازی ندارد.
·       عارف خود بدون واسطه و مستقیما با خدا رابطه برقرار می کند، البته این خدا حتما نباید خدائی باشد که مورد نظر مسجد و کلیسا  و تئولوژی مسیحی و یا اسلامی است.
·       خدا می تواند طبیعت و یا کائنات، خرد جهانی (لوگوس)  و یا عدم و نیستی باشد.  

11
·       عرفان به تعبیر پانته ئیستی جهان گرایش دارد.
·       انسان از نظر عرفان، جزئی از طبیعت است و طبیعت جزئی از انسان.
·       انسان و طبیعت در عرفان به هم می رسند و در همدیگر ذوب می شوند، برهم منطبق می گردند و یکی می شوند و این خود پیش شرط لازم برای از میان برداشتن دره موجود میان عین و ذهن (اوبژکت و سوبژکت) و وقوف به برقراری وحدت میان ماهیت خویش و جهان (و یا خدا) است.

جان پرور است زندگی شهریار، لیک
جز غم به شهریار در این شهر، یار نیست

·       معنی تحت اللفظی:
·       زندگی یار شهر (شاه) جانپرور است.
·       شهریار اما در این شهر، غیر از غم یاری ندارد.

·       شهریار واژه «شهریار» را در این بیت به دو معنی متفاوت به کار می برد:

الف
·       اولا به معنی یار شهر، دوستدار کشور، پادشاه.

ب
·       ثانیا به عنوان تخلص خود شاعر.

·       او بعد به مقایسه شیوه زیست یار شهر (شاه) و شهریار می پردازد.
·       زندگی یار شهر، جانپرور است، ولی زندگی شهریار اندوهمند.

·       اکنون این سؤال سمج ـ بسان جن تخس کوچکی ـ سر و سینه بر در و دیوار ذهن می کوبد، که غم شهریار از چیست؟

·       کسی که به پیروی از حلاج، بی خیال زندگی و مرگ است، قاعدتا نباید غمی داشته باشد.

·       شهریارها در واقع غمی هم ندارند.

·       این اما مانع آن نمی شود که حضرات با غم کذائی خیلی خیلی عظیم خود پوز ندهند و منت بر سر بنی بشر ننهند.

·       بعضی از شهریارها که از دست غم انتزاعی عظیم خود کلافه اند، سوراخ سمبه های اتاق خود  را در پایتخت جهان (پاریس) چسب می زنند و شلنگ گاز را با تمام قوت، گاز می گیرند و جان به جان آفرین می سپارند.

·       بعضی دیگر دست به خودکشی الکی می زنند، جان به جان آفرین نمی سپارند، ولی خبر انتحارشان به گوش فلک حتی می رسد.
·       آنگاه شهره عالم می شوند و اشعارشان حسابی به فروش می رسد و زیر علم شان خیلی از نومیدان غمدار ماده و نر سینه می زنند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر