مقتول «لعنت آباد»
حسن حسام
خاوران،
بیابانی است دهان گشوده
که حزب الله، لعنت آبادش می خواند!
مردمان اما با زبان عشق می گویند:
گلستان خاوران
ویرایش
لز
میم حجری
مدفون «لعنت آباد»
بر چهرهٔ خیس بنفشهزار مینشیند
و عطر بیدریغ آفتابِ پگاه
کوچههای یخزده را گرم میکند،
زیر نگاه آن که در چارقدِ سیاه خود، شکسته است
و شوق دیدارت را
بر آستانهٔ در نشسته است،
میآیی!
هنگام که خیابانهای خاموشِ این شبِ خوف
در شعلهٔ فریادی گُر میگیرد،
و شطی از عشق و بهارِ نارنج
خوابِ خوشِ سنجاقکها را در می نوردد،
میآیی!
هنگام که برمیآشوبد خاک،
بیباک
در زیر گامهای معترض بردگانِ کار،
و
کارخانهها و مزرعههای میهن دربند
در سرودِ آزادی
نفس میکشند؛
میآیی!
می آیی،
در
هلهلهٔ هزاران مُشت
در
رودخانهای از آژیر کارخانهها
در
هجومِ رویش مزارع آزاد گشته
در
سفرههای پُر از نان
و
بر تَلی از حلبیآبادهای ویران ...
آهای!
مدفون «لعنت آباد»
که
دشنهای بر پشت
و
زخمی درشت بر سینه داری!
میآیی
میآیی
میآیی
میآیی
با اولین جوانهٔ آن طوفانِ بزرگ
و
عاشقانه میرقصی
در رقص شادمانهٔ جنگل!
آهای!
مدفون لعنتآباد!
با
اولین وزش
با
اولین جوانه
با
اولین سرود،
میآیی!
میآیی
و تن پوشِ مشبکت
تا همیشه
پرچم ما خواهد شد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر