۱۴۰۳ شهریور ۱۴, چهارشنبه

آن «نه»‌ی روشن خونین، شعری از حسن حسام

 

حسن حسام

ویرایش
لز
میم حجری 

 
برای 
علیرضا شکوهی

صدها زخمِ دهان گشوده در یکی تن
به چرک وُ خون وُ وَرم یله شده
لهیده و ویران
به آوازی کوتاه،
حنجرهٔ خونین را خراشی دوباره می‌دهد:
«نه»
که از هیبت آن،
رعشه به جان جلاد می‌نشیند ...

«عجب جانی دارد این مرد!»
نامرد می‌گوید.
 
پیچک سفالوپدس خودرو در بهبهان
 
و 
پیچکی که به زحمت
تا روی پنجره خود را بالا کشیده است،
در بارشِ تاریک شلاق و تبر
آن «نه»ی روشنِ خونین را می‌شنود
چنان چون مادری که قلبِ فرزند به کنده قصاب
دیده باشد،

آتش گرفته،
سر به چوبهٔ پنجره می‌کوبد
و 
برگ
برگ
در شیونی خفه شده
می‌بارد، تلخ ...

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر