حسن حسام
ویرایشلزمیم حجری
برای
علیرضا شکوهی
صدها زخمِ دهان گشوده در یکی تن
به چرک وُ خون وُ وَرم یله شده
لهیده و ویران
به آوازی کوتاه،
حنجرهٔ خونین را خراشی دوباره میدهد:
«نه»
که از هیبت آن،
رعشه به جان جلاد مینشیند ...
«عجب جانی دارد این مرد!»
نامرد میگوید.
و
پیچکی که به زحمت
تا روی پنجره خود را بالا کشیده است،
در بارشِ تاریک شلاق و تبر
آن «نه»ی روشنِ خونین را میشنود
چنان چون مادری که قلبِ فرزند به کنده قصاب
دیده باشد،
آتش گرفته،
سر به چوبهٔ پنجره میکوبد
و
تا روی پنجره خود را بالا کشیده است،
در بارشِ تاریک شلاق و تبر
آن «نه»ی روشنِ خونین را میشنود
چنان چون مادری که قلبِ فرزند به کنده قصاب
دیده باشد،
آتش گرفته،
سر به چوبهٔ پنجره میکوبد
و
برگ
برگ
در شیونی خفه شده
میبارد، تلخ ...
برگ
در شیونی خفه شده
میبارد، تلخ ...
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر