شین میم شین
باب دوم
در احسان
حکایت نوزدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۷۱ ـ ۷۲)
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شنیدم که مغروری از کبر، مست
در خانه بر روی سائل ببست
به کنجی فرو ماند و بنشست مرد
جگر، گرم و آه، از تف سینه سرد
شنید اش یکی مرد پوشیده چشم
بپرسید اش از موجب کین و خشم
فرو گفت و بگریست بر خاک کوی
جفائی کز آن شخصش آمد به روی
بگفت:
«ای فلان، ترک آزار کن
یک امشب به نزد من افطار کن.»
به خلق و فریب اش گریبان کشید
به خانه در آوردش و خوان کشید
برآسود درویش روشن نهاد
بگفت:
«ایزدت روشنائی دهاد.»
شب از نرگسش قطره چندی چکید
سحر دیده بر کرد و دنیا بدید
حکایت به شهر اندر افتاد و جوش
که آن بی بصر دیده برکرد دوش
اگر بوسه بر خاک مردان زنی
به مردی، که پیش آیدت روشنی.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر