پروفسور دکتر هانس کورتوم
پروفسور دکتر وینفرید شرودر
برگردان
شین میم شین
تئوری تاریخ از دید مارکس و انگلس
۱
· انگلس این نکته را به شرح زیر تشریح می کند:
الف
· «اندیشه اساسی بزرگ عبارت از این بود که جهان را نه به مثابه مجموعه ای از چیزهای کامل، بلکه به مثابه مجموعه ای از روندها باید در نظر گرفت.
ب
· روندهائی که در جریان آنها چیزهای ظاهرا ثابت و همچنین تصاویر ذهنی آنها در کله ما، یعنی مفاهیم، در شدن و فنا شدن لاینقطع قرار دارند.
پ
· روندهائی که در جریان آنها، علیرغم کلیه تصادفات ظاهری و ضربات و شکست های لحظه ای، سرانجام، توسعه پیشرونده و بالنده ای غالب می آید.
ت
· این اندیشه اساسی بزرگ از زمان هگل آنچنان در ضمیر عادی رخنه کرده که در این عامیت خویش به ندرت با مخالفتی مواجه می شود.»
· (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۱، ص ۲۹۳)
۲
· انگلس ادامه می دهد:
· «فلسفه تاریخ که هگل نمایندگی می کند، بر نکات زیر مبتنی است:
۳
· دلایل عمل مبتنی بر خودنمائی و دلایل عمل واقعا مؤثر انسان های به لحاظ تاریخی اکتیو (فعال) به هیچ وجه آخرین دلایل حوادث تاریخی نیستند.
۴
· در پشت سر این دلایل عمل، نیروهای محرکه دیگری قرار دارند که باید مورد بررسی و پژوهش قرار گیرند.
۵
· اما فلسفه تاریخ هگل این دلایل را در خود تاریخ جستجو نمی کند، بلکه آنها را عمدتا از خارج، یعنی از ایدئولوژی فلسفی وارد تاریخ می کند.
۶
· هرآنچه که انسان ها را به حرکت وامی دارد (هر دلیل عمل انسان ها) باید از کله انسان ها عبور کند، ولی فرمی که آن در کله انسان ها به خود می گیرد، وابسته به شرایط و اوضاع و احوال است.
۷
· از بعد از تشکیل صنعت بزرگ در انگلستان، یعنی بعد از صلح اروپائی (سال ۱۸۱۵ میلادی)، دیگر برای کسی پوشیده نبود که کل مبارزه سیاسی در آن کشور حول مسئله حاکمیت دو طبقه می گردد:
الف
· اشرافیت زمیندار
ب
· بورژوازی (طبقه متوسط)
۸
· همین حقیقت امر، در فرانسه پس از برگشت بوربون ها به قدرت، بر ذهن مردم گذشت.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر