۱۳۹۹ آبان ۸, پنجشنبه

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۲۷)

  


ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 برگردان

میم حجری

 

·    رقاصه بر رنگین کمان، برای هیچکسی نیست، فقط برای خودم است.

·    اما تصویری هم که من تحویل داده ام، درو اقع، برای همه نیست.

·    نه، آنهم دیری است که دیگر برای همه نیست.

 

·    وقتی که آن را در سالن کاردستی آویزان کنند، دلم می خواهد که در تمام مدت، کنار آن بایستم و خودم تصمیم بگیرم که چه کسی مجاز به دیدن آن است و چه کسی نیست.

 

·    به یکی خواهم گفت:

·    «در نهایت آرامش تماشا کن!» و به دیگری خواهم گفت: «هرچه زودتر راهت را بگیر و برو!»

 

·    چون از قیافه خیلی ها معلوم می شود که از تصویر خوش شان می آید و یا نه.

·    بویژه اگر آنها پسربچه باشند.

 

*****

 

·    من همه اش باید به سابینه باندیشم.

 

·    او لازم نیست که کنار تصویرش بایستد و کسی را از تماشای نقاشی اش منع کند.

 

·    من می دانم که او چی نقاشی کرده است.

 

·    او عکس سرباز ژاپنی شلاق به دست را نقاشی کرده است.

·    از قیافه سرباز ژاپنی چندان بدجنسی می ریزد که خود او دچار وحشت می شود و به خود می لرزد.

 

·    سابینه حتما دوباره جنایات این مرد شلاق به دست را در نظر خود مجسم کرده و روی از بچه های کلاس برگردانده.

 

·    او از تصور اینکه انسان های دیگر حاضر به دیدن جنایات سرباز بدجنس نباشند، ناگهان دچار ترس شده.

 

·    سابینه ترسیده که دیگران سرباز ژاپنی را با شلاق و چشمان تنگش مضحک و مسخره بیابند.

 

·    از این رو، آن را فوری مچاله کرده و در جیبش گذاشته است.

 

·    چون مضحک یافتن چیزی از سوی انسان ها، برای کسی که آن را جدی می گیرد، فاجعه ای است.

 

·    او آنگاه احساس می کند که جهان بر سرش خراب می شود.

 

·    من فکر می کنم که سابینه تصویرش را در خانه به خوبی پنهان کرده است.

·    شاید هم آن را در باغچه خانه شان سوزانده است.

 

·    اگر او بعدها دوباره به جنایات باندیشد، تنها شعله ها به یادش خواهند آمد.

·    شعله هائی که موقع سوختن تصویر بالا می رفتند.

 

·    شعله ها اما به دود بدل می شوند و دودها در هوا محو و نابود می شوند.

 

*****

 

·    مامان دوستی دارد که وقتی بخواهد در جشنی شرکت کند، پلک چشمش جوش در می آورد.

 

·    او شب از رفتن به جشن خوشحال می شود، ولی صبح روز بعد، سر و کله جوش پیدا می شود و شادی اش را نقش بر آب می سازد.

·    پلکی آماس کرده، با جوشی براق در رویش.

 

·    من اکنون، تقریبا هر روز به این زن می اندیشم.

 

·    اسمش نور فابریک است.

·    خاله نور فابریک.

 

·    من هرگز او را با جوشی در پلک ندیده ام.

 

·    اما برای دیدن او با جوشی در پلک، باید جشن بود و من که جشن نیستم.

 

·    مسئله این است که حالا خودم از در آمدن جوش در پلک چشمم می ترسم.

 

·    هر روز صبح، به محض بیدار شدن از خواب، به پلک هایم دست می سایم، تا ببینم باد کرده اند و یا نه.

 

·    بعد خود را به سرعت به آئینه دستشوئی می رسانم.

·    برای اینکه احساس نکردن چیزی به معنی ندیدن آن نیست.

 

·    فردا روز اعطای جایزه است.

 

·    امیدوارم که فردا پلکم جوش نزند.

 

·    من فکر می کنم که جوش بر پلک داشتن و برنده جایزه شدن، بدتر از جوش در پلک نداشتن و برنده جایزه نشدن است.

·    اما بدتر از همه، جوش بر پلک داشتن و برنده جایزه نشدن است.

 

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر