۱۳۹۹ آبان ۲, جمعه

درنگی در شعری از معصومه موسی وند (۴)


 
معصومه موسی وند
(۲۸ مهر ۱۳۹۹)
 
تحلیلی
از
ربابه نون

 
۱
عارف
 ساز می‌زند 
و 
قصیده‌ی بلندی در دست دارد.
 
می‌گویم: 
«قزوینی جان
 فراموشت نشود، 
این بار
معشوقه‌ات را از بین دختران دهه‌ی شصت انتخاب کن 
که
 بلدند با چادر مشکی عاشق شوند
آن‌وقت من در شعرهایت تب می‌کنم
و 
می‌توانم تمام بلوار پارک را پیاده بروم 
و
 کسی نفهمد 
که
 من
از تبار هیچ‌کس نبودم
مثل شاعره‌ای که با روسری مشکی‌اش 
حلق‌آویز کرد خودش را
و
 کسی گمان نبرد
که شاید انقلابی، حادثه‌ای، مینی، چه می‌دانم هر چیزی، 
معشوق را از او گرفته باشد
و 
من یک روز بتوانم
تمام جاده‌ی همدان را
در یک مینی بوس قرمز با صندلی‌های چرک، 
گریه کنم
لخته‌ی بغض، رگ‌های شهر را بسته.
 
عارف قزوینی
 
ابوالقاسم عارف قزوینی 
(۱۲۵۹ ـ ۱۳۱۲)  
شاعر و تصنیف‌ سرا و مبارز انقلابی
 
۱
می‌گویم: 
«قزوینی جان
 فراموشت نشود، 
این بار
معشوقه‌ات را از بین دختران دهه‌ی شصت انتخاب کن 
که
 بلدند با چادر مشکی عاشق شوند
 
مشخصه مهم دختران دهه ۶۰،
وقوف به فوت و فن عاشق شدن با چادر مشکی
بوده است.
 
همین جمله شاعر،
تأمل انگیز
است:
 
عارف
 باید از خیل دختران چادر مشکی بر سر،
معشوقه انتخاب کند.
 
دختران بدین طریق
به
درجه کالا تنزل داده می شوند و عارف به درجه مشتری 
ارتقا داده می شود.
 
  انتخاب معشوقه از دختران محجب
کار حضرت فیل است.
 
عارف
باید با دیدن چشم و دماغ و ابرویی  از دختران محجب
معشوقه انتخاب کند.
 
چنین مسئله ای لاینحل است.
 
درست به همین دلیل
دختران دهه ۶۰
برای حل این مسئله لاینحل
به ساز و برگ «عاشق شدن» مجهز گشته اند.
 
منظور شاعر از «عاشق شدن»،
نه
عاشق شدن، بلکه عاشق جستن است
و
منظور شاعر از عاشق،
نه
عاشق،
بلکه مشتری (عیاش) است
و
دختران دهه ۶۰
نه
آدم
بلکه جنده اند.
 
چون
 مشتری جویی
فونکسیون جنده ها ست.
 
دلیل عینی ـ واقعی تبدیل جامعه به جنده خانه
اکنون روشن می شود. 
 

شاعر در شعر دیگری
تنفر خود را نسبت به فمینیسم اعلام داشته است.
 فونکسیون کالا بخشیدن به زنان
و
ارتقای نران به درجه مشتریان،
با
روح فمینیسم 
در تضاد است.
 
این درست آن چیزی است
 که 
فمینیسم در صدد وارونه سازی آن 
است.
 
زنان
باید سوبژکتیویته بر باد رفته و از یاد رفته خود را مجددا به دست آورند.
 
یعنی
به
 عوض جست و جو شونده بودن، 
جست و جو کننده گردند.
به 
عوض کالا بودن، 
مشتری کالا باشند.
 
جمهوری جماران
زنان جامعه
را
به 
بن بستی
رانده است
و
راه خروج زنان چادر مشکی به سر
از این بن بست،
فراگیری فوت و فن «عاشق شدن» است.
یعنی
فراگیری فوت و فن دلربایی و مشتری یابی
است.
 
شاعر حرف زدن بلد نیست.
 
احتمالا
به
همین دلیل
دلربایی و مشتری یابی جنده واره
را
عاشق شدن 
می نامد.

زنی که اوبژکت (کالا) ست،
 بدین طریق
فونکسیون قلابی سوبژکت (معشوق ربا، مشتری ربا) کسب می کند.
جنده واره
می شود
و
شاعر 
جنده وارگی 
را
«عاشق شدن»
 جا می زند.

بدتر از همه 
جنده جویی
را
به 
عارف بیچاره 
هم 
توصیه می کند.

این زنتصویر شاعر
به
احتمال قوی
رئالیستی
است.

زنان جماران
در این شعر
دیالک تیکی از سوبژکت و اوبژکت 
(جوینده و جست و جو شونده، مشتری و کالا)
تصور و تصویر می شوند.

عارف 
به
توصیه شاعر
معشوقه ای 
را
باید بجوید
که
فوت و فن معشوق جویی را بلد است.
 
در خردستیزی شاعر نمی توان تردید داشت.
 
عدم تمیز دیالک تیک و تخریب بی پروای آن
نشانه بارز خردستیزی افراد است.
 
این دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت بودن زنان
 اما 
ضمنا بدان معنی است که نران نیز جز این نیستند.
 
یعنی
در
جهنم جماران
اعضای جامعه
چه زن و چه مرد
جنده واره
شده اند.
 
یعنی
در جمهوری جماران
سوبژکتی به معنی واقعی کلمه وجود ندارد.
هر سوبژکتی، همزمان اوبژکتی است و برعکس.
هر جوینده ای همزمان جست و جو شونده ای است و برعکس.
 
تخریب خانه خرد
به
قول گئورگ لوکاچ
همیشه با تخریب خانه دیالک تیک شروع می شود.
 
بدین طریق
ضمنا
عشق
سلب عشقیت می شود
و
زباله واره می شود.
 
چون
عشق
پدیده ای است که به طور خودپو، غیر ارادی، بی اختیار و بی حساب و کتاب و به طور طبیعی بروز می کند.
عشقی
که
آگاهانه و حساب شده و ترفندمندانه
باشد،
عشق نیست.
 
چیزی شبیه توطئه عاطفی است.
به معنی گستردن دام جلوی پای همنوع است.
 
زنان و نران جماران
احتمالا
چنین شده اند.
توطئه گران و دام گستران عاطفی اند.
رمال اند.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر