۱۳۹۷ دی ۱۹, چهارشنبه

سیری در مرثیه ابتهاج «طبری» در رثای احسان طبری (۹)

  
 تحلیل
از
میمحا نجار
 
۱
هر چه با من بود و از من بود 
نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی است

معنی تحت اللفظی:
هر چه که با من بود و از من بود،
از بین رفته است.
در نتیجه،
  تنگدست و دلتنگ و تهی آغوشم.
 
این بیت شعر سایه،
غوغا ست.
 
فشرده تر، متراکم تر، موجزتر و مختصرتر و جامع تر
  از
 این 
نمی توان سخن گفت.
 
عظمت تبیینی ـ پوئه تیکی (شعری) سایه
حیرت انگیز 
است.
 
 
تبیین پوئه تیکی سایه
آدمی
را
به
یاد تبیین فلسفی هگل
می اندازد.
 
سایه
در
بیت بی نهایت کوتاه و ساده
به
تبیین افکار فوق العاده بغرنج
نایل می آید.
 
سایه 
با
گذشت زمان
رشد چشمگیر کرده است.
 
در
عظمت تبیینی ـ پوئه تیکی سایه
نمی توان مبالغه کرد.
 
حد
همین
است
سخندانی و شیوایی
را.
 
۲
هر چه با من بود و از من بود 
نیست
 
سایه
در
این مصراع شعر،
مفهوم دیالک تیکی بغرنجی
را
بیشک
برای نخستین بار در جهان
توسعه
می دهد:
مفهوم «با من بودن و از من بودن»
را.
 
راستی منظور سایه چیست؟
 
دشواری درک شعر به ظاهر ساده سایه
به
سبب وجود سد های سدید ایده ئولوژیکی
است.
 
شعر سایه
را
تنها کسی می تواند دریابد
که
ذره ذره وجودش
بسان خود او
توده ای 
باشد.
 
۳
هر چه با من بود و از من بود 
نیست
 
سایه بهترین رفقایش
را
از
دست داده است:
رفقایی که همیشه در دل او بوده اند و پاره های وجود او بوده اند.
 
برای درک منظور سایه
باید
با
مفهوم رابطه عضوی (ارگانیک) 
آشنا شد.

رابطه ارگانیک آدمی
همین است
که
سایه
شاعرانه
فرمولبندی کرده است:
چشم آدم
به عنوان مثال
با
او
ست
و
از
 او
ست.

فرو شدن سوزنی بر عضوی
همان
و
ضجه همزمان همه اعضای اندام
همان.

سایه در این شعر و در این مصراع شعر
همین رابطه و پیوند عضوی اش
را
با
احسان طبری و دیگر توده ای ها
تبیین می دارد.

سایه
همه اعضای خود
را
در
هیئت اعضای حزب توده ایران
از
دست 
داده است
و
با
زجر دیدن یکایک آنها
زجر کشیده است.

دلیل خصلت اوتوبیوگرافیکی بخشی از این شعر همین رابطه عضوی است.

سایه
به 
عبارت روشنتر
عضوی است
که
پیوندش با همه اعضای اندام گسسته است.
 
سایه
بی همه چیز گشته است.

صحت تفسیر ما
در
مصراع بعدی همین بیت شعر
اثبات می شود:

۴
هر چه با من بود و از من بود 
نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی است
 
سایه
تنهاتر از تنها
شده است.
 
بی همه چیز مطلق شده است.
 
سایه
برای تبیین و تفهیم نهایت تنهایی اش،
دیالک تیک مادی و روحی 
را
به
شکل دیالک تیک دست و دل بسط و تعمیم می دهد:

سایه
نه
در دست و دم دست
رفیقی دارد
و
نه
در دل امیدی به دیدار رفیقی.

مرگ
پایان روابط مادی و روحی
است.

۵
هر چه با من بود و از من بود 
نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی است
 
سایه
تنگدست و دلتنگ
است.
 
هم
دستش تهی است و هم دلش تنگ است.
 
سایه
دلتنگ اعضای لایتجزای وجود خویش
است.
 
سایه
به
عبارتی دیگر
علیل و ذلیل و زمینگیر
گشته است.
 
۶
هر چه با من بود و از من بود 
نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی است
 
سایه
با
مفهوم آغوش
تعریف نوین و طراز نوینی 
از
عشق
عرضه می دارد:
احسان طبری و یاران توده ای
برای
شاعر توده
به
مثابه محبوب و معشوق 
مطرح می شوند.

ما
اصولا و اساسا
با
۴
نوع
رابطه میان ـ انسانی
سر و کار داریم:

۱
آشنایی

۲
عشق

۳
دوستی

۴
رفاقت
 
۷
هر چه با من بود و از من بود 
نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی است
 رفاقت
عمیق ترین و اصیل ترین و غنی ترین رابطه میان ـ انسانی
است:
رفاقت
نتیجه تقطیر همه فرم های رابطه میان ـ انسانی (آشنایی و عشق  ودوستی) است.

در
رابطه مبتنی بر رفاقت
همرزمی طبقاتی
بر
فرم های سه گانه فوق الذکر
اضافه می شود.
 
سایه
با
مرگ احسان طبری و یاران
به
خلأ مطلق
رسیده است:
تنگدست و دلتنگ و تهی آغوش
گشته است.
 
ستمی
که
بر 
اعضای جامعه
رفته است
از
چنین ابعاد وحشت انگیزی برخوردار است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر