شین میم شین
نه اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.
شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و
یا ۱۲۹۱)
حکایت اول
(دکتر
حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۱ ـ ۱۵)
شنیدم، که در وقت نزع روان
به هرمز، چنین گفت، نوشیروان
که خاطرنگهدار درویش باش
نه در فکر آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس،
چو آسایش خویش جوئی و بس
نیاید به نزدیک دانا، پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار
رعیت چو بیخ اند و سلطان، درخت
درخت، ای پسر، باشد از بیخ، سخت
چو دشمن خر روستائی برد
ملک باج و ده یک، چرا می
خورد؟
(ده یک به معنی یک بخش از ده بخش، ظاهرا بهره
مالکانه بوده است.)
مخالف خرش برد و سلطان خراج
چه اقبال ماند در آن تخت و
تاج؟
رعیت درخت است، اگر پروری،
به کام دل دوستان، بر خوری
به بی رحمی از بیخ و بارش
مکن
که نادان کند حیف بر خویشتن
مکن، تا توانی دل خلق ریش
وگر می کنی، می کنی بیخ خویش
اگر جاده ای بایدت مستقیم
ره پارسایان، امید است و بیم
که بخشایش آرد بر امیدوار
به امید بخشایش کردگار
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی، رعیت ز شاه
بر آن باش، تا هر چه نیت
کنی
نظر در صلاح رعیت کنی
خرابی کند مرد شمشیر زن
نه چندان، که دود دل طفل و زن
بد و نیک مردم، چو می
بگذرند
همان به که نامت به نیکی برند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر