فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
۱
ای دریغا لحظه ای آمد
که
لب هایم
سخت خاموشند و بر آنها کلامی نیست
خواهمت بدرود گویم تا زمانی دور
زانکه دیگر با تو ام (با تو مرا) شوق سلامی نیست
زانکه نازیبد زبون را این خدایی ها
من کجا و ز این تن خاکی جدایی ها
من کجا و از جهان
این قتلگاه شوم
ناگهان پرواز کردن ها، رهایی ها
افسوس
که
به هوش آمدم و از ادامه سخن عاجزم.
چون
من
لیاقت خدایی
را
در خود نمی بینم.
من
از
ترک این قتلگاه شوم دنیا نام
خود
را
عاجز می بینم.
۲
ای دریغا لحظه ای آمد
که
لب هایم
سخت خاموشند و بر آنها کلامی نیست
در این بیت شعر عصیان خدایی
از
سویی
لب ها
را
به
مثابه
کتیبه
تصور و تصویر می کند.
به همین دلیل از خالی بودن آنها از کلام دم می زند.
فروغ
اما
از
سوی دیگر
لب ها
را
سوبژکتیویته می بخشد:
انسان واره تصور و تصویر می کند.
آن سان
که
از خموشی گزیدن لب ها دم می زند.
۳
خواهمت بدرود گویم تا زمانی دور
زانکه دیگر با تو ام (با تو مرا) شوق سلامی نیست
فروغ
دیگر حرفی برای گفتن ندارد.
به همین دلیل قصد بدرود از طبقه حاکمه ـ خدا دارد.
دلیل اول فروغ ۲۰ ساله
انزجار عمیق از طبقه حاکمه ـ خدا ست.
۴
زانکه نازیبد زبون را این خدایی ها
من کجا و ز این تن خاکی جدایی ها
دلیل دیگرش این است
که
خود
را
لایق خدا شدن نمی داند.
برای اینکه پیش شرط خدا شدن
را
جدایی روح آسمانی
از
تن خاکی
می داند.
فروغ ۲۰ ساله
بسان مولانا
به
دوئالیسم جسم و روح باور دارد.
فروغ جوان
علیرغم نبوغ حیرت انگیزش
از
فلسفه مارکسیستی
بی خبر است.
۵
من کجا و از جهان
این قتلگاه شوم
ناگهان پرواز کردن ها، رهایی ها
فروغ
در این بیت شعر
جهان
را
قتلگاه شوم
تصور و تصویر می کند.
با
یأس فروغ از خدا شدن،
سر و کله پسیمیسم (بدبینی) هم پیدا می شود.
جهان
بر خلاف تصور فروغ جوان،
نه
قتلگاه،
بلکه
آوردگاه
است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر