ویرایش و تحلیل از
میمحا نجار
1
در
این ره، انبیا چون ساربان اند
دلیل
و رهنمای کاروان اند
·
شیخ در این بیت، دیالک تیک رهرو و رهبر را به شکل دیالک تیک کاروان و ساربان و در واقع، به شکل دیالک تیک بشریت
و انبیا بسط و تعمیم می دهد.
2
یکی
خط است از اول تا به آخر
بر
او خلق جهان گشته مسافر
در
این ره، انبیا چون ساربان اند
دلیل
و رهنمای کاروان اند
·
اولین سؤالی که مطرح می شود، از
قرار زیر است:
·
در راهی که به خط واحدی شباهت
دارد، راهنما برای چیست؟
·
چون به راهنما وقتی نیاز می افتد
که راه، خطی نباشد.
·
چندین راه وجود داشته باشد و امکان
گم شدن در بین باشد.
3
در
این ره، انبیا چون ساربان اند
دلیل
و رهنمای کاروان اند
·
در فلسفه شیخ شبستر، فونکسیون انبیا
به فونکسیون ساربان شباهت دارد.
·
ساربانی که از چند و چون راه با
خبر است.
·
از کاروانسراها، چاه های آب، گردنه
ها، رهزن ها، خطرات طبیعی از قبیل سیل و باد و توفان.
·
این بدان معنی است که راهی که اول
و آخرش معلوم است، خالی از خطر نیست.
·
به همین دلیل به انبیا نیاز افتاده
است.
·
سؤال این است که چرا رهنما نه از آدم
های معمولی، بلکه از انبیا تشکیل می یابد؟
4
در
این ره، انبیا چون ساربان اند
دلیل
و رهنمای کاروان اند.
·
دلیل این امر، این است که انبیا با
خدا رابطه دارند و اطلاعات لازم را در زمینه چند و چون راه و مقصد از خدا می گیرند.
·
این بدان معنی است که انبیا حلقه
واسط میان بشریت و خدا هستند.
·
شاعری به نام احمد حیدر بیگی همین
تصور را در شعری تصویر کرده است:
·
در شعر او، میان خلق و خدا دیوار
تنومندی کشیده است.
·
آن سان که رابطه خلق و خدا قطع شده
است.
·
برای برقراری رابطه، انبیا و
امثالهم، روی دیوار نشسته اند و سخنان دو طرف دیوار را که زبان یکدیگر را نمی
دانند، ترجمه و رد و بدل می کنند.
·
شاعر نام این بالای دیوار نشینان
را دیلماج (مترجم) نهاده است که به ازای ترجمه و انتقال سخنان دو طرف، دستمزد می
گیرند.
·
سؤال اکنون این است که این وساطت
با ایده ئولوژی عرفان چگونه می تواند سازگار باشد؟
5
در
این ره، انبیا چون ساربان اند
دلیل
و رهنمای کاروان اند
·
عرفان بر اساس پانته ئیسم کمترین فرقی
میان عناصر هستی از ذره تا کهکشان و خدا و جن و ملک قایل نیست.
·
به همین دلیل از آمدن از خدا و
برگشت به خدا دم می زند.
·
عرفان واسطه را زاید اعلام می دارد
و ضرورت کنیسه و کلیسا و مسجد و روحانیت را زیر علامت سؤال قرار می دهد.
·
شیخ اکنون بر ران خویشتن خویش شلیک
می کند.
·
چون انبیا را به عنوان واسطه میان
خلق و خدا قلمداد می کند.
·
خلق بدین طریق سلب استقلال و
خودمختاری می شود.
·
یعنی وابسته به غیر می گردد.
·
امروز انبیا، فردا اولیا و پس فردا
آخوند ها.
6
وز
ایشان سید ما گشته سالار
هم
او اول، هم او آخر، در این کار
·
معنی تحت اللفظی:
·
ریاست انبیا را، سید ما، یعنی پیامبر اسلام به عهده
دارد.
·
پیامبر اسلام هم اولین سالار است و هم آخرین سالار.
7
وز
ایشان سید ما گشته سالار
هم
او اول، هم او آخر، در این کار
·
شیخ در این بیت شعر، سید خود را
سالار انبیا و ضمنا اولین و آخرین آنها جا می زند.
·
در این بیت شعر، سر و کله ی خردستیزی (ایراسیونالیسم)
عرفان دوباره پیدا می شود:
·
سید شیخ اولین دلیل و رهنما در این راه بوده است.
·
یعنی قبل از حوا و آدم وجود داشته است.
·
چون بنا بر منطق تق و لق شیخ شبستر، سید او باید سالار آدم
به مثابه اولین پیامبر هم باشد.
·
سید شیخ علاوه بر این، آخرین سالار هم بوده است.
·
یعنی هم سالار اولین نبی بوده و هم سالار نبی ماقبل آخر بوده
است.
8
وز
ایشان سید ما گشته سالار
هم
او اول، هم او آخر، در این کار
·
شیخ در این بیت نیز دیالک تیک آغاز و انجام را تخریب می
کند.
·
یعنی دو قطب دیالک تیکی را در یکدیگر ذوب می کند.
·
آن سان که اول و آخر بر هم منطبق می شوند و یکی می شوند.
·
مشخصه ایراسیونالیستی اصلی عرفان همین تخریب دیالک تیک
عینی هستی است.
·
از دید عرفان، هستی وحدت محض است.
·
خالی از هر گونه تضاد است.
·
نوعی حرکت دایره وار نیز در ایده ئولوژی عرفان به چشم می
خورد.
·
فقط در این صورت اول و آخر یکی می شوند.
·
در جهان بینی عرفان ـ در هر حال ـ جهان در جا می زند.
·
نه حرکت و جنبشی، نه رشد و نموی، نه توسعه و تکاملی.
·
همیشه همانی محض.
9
·
احمد شاملو هم در شعر زیر همین ادعای شیخ را می کند.
·
با این تفاوت که او به جای خدا و یا رسول خدا، خویشتن خویش
را یعنی بامداد را می گذارد:
من
بامداد نخستین و آخرینم
·
شیخ هم می گوید:
وز
ایشان سید ما گشته سالار
هم
او اول، هم او آخر، در این کار
·
اگر سید شیخ اول الانبیا و خاتم الانبیا باشد، احمد شاملو،
اول الشعرا و خاتم الشعرا ست.
·
این ولی هنوز تمامی عظمت سید شیخ و احمد شاملو نیست.
10
هابیلم
من بر
سکوی
تحقیر
شرف
کیهانم من
تازیانه
خورده خویش
که
آتش سیاه اندوهم
دوزخ
را
از
بضاعت ناچیزش شرمسار می کند.
·
هر جفنگی که تئولوژی راجع به سید شیخ سر هم بندی کرده،
احمد شاملو راجع به خویشتن خویش سرهم بندی می کند و چیزی هم بر آن مزید می سازد تا
از سید شیخ عقب تر نماند.
·
آتش سیاه اندوه احمد شاملو چنان عظیم است که جهنم از
مشاهده اش شرمسار می شود.
·
خاتم الانبیا به احتمال قوی اندوهی به عظمت اندوه احمد
الشعرا نداشته است.
·
آتش سیاه تر از قیر اندوه نزد عیرانیان است و بس.
11
وز
ایشان سید ما گشته سالار
هم
او اول، هم او آخر، در این کار
·
سعدی هم همین اندیشه شیخ شبستر را
نمایندگی می کند:
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص 3 ـ 5)
بلند آسمان، پیش قدر ات، خجل
تو مخلوق و آدم، هنوز آب و گل
تو اصل وجود آمدی، از نخست
دگر هرچه موجود شد، فرع تو ست
·
معنی تحت اللفظی:
·
آسمان بلند با مشاهده اندازه و ارج
و ارزش تو، شرمسار می گردد.
·
هنوز آب و گل آدم را هم نزده بودند
که تو خلق شده بودی.
·
تو از همان آغاز کار، اصل هستی
بودی.
·
پس از تو هر کس و هر چیز که پدید آمد،
فرعی از تو بوده است.
12
·
آخرین انبیا، چگونه می تواند همزمان
اولین آنها باشد؟
·
این سؤالی است که جوابش به مراتب
آسانتر از پاسخ به سؤالی است که چگونه می تواند محمد پیش از لگد کردن و هم زدن کاه
و گل آدم خلق شده باشد و چگونه می تواند آسمان پیش قدرش خجل باشد؟
·
هنر باز نزد عیارنیان قدیم و جدید است و بس.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر