( ۱۳۲۱ )
بندرعباس
بندرعباس
خورشیدم
و شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند
عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بی قرار، چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند
بی تاب از تو گفتنم و آخ قرن ها ست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال تو دل خوش کنم، ولی
با این عطش، سراب قبولم نمی کند
بی سایه تر ز خویش، حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر