جمعبندی از
مسعود بهبودی
دیالک تیک ضرورت و تصادف
بازی فوتبال را دیده اید؟
1
توپی شوت می شود و وارد دروازه می شود.
گل می شود.
گل شدن یک امر جبری (ضروری) است.
2
این اما همیشه در فرم های مختلف صورت می گیرد:
الف
گاهی به پیکر بازی کنی می خورد و گل می شود.
این تصادف است.
اصلا قابل پیش بینی نیست
ب
گاهی هوا بارانی است و توپ از دست گولر لیز می خورد و گل می شود
این هم تصادف دیگری است.
ت
گاهی توپ به ستون دروازه می خورد و گل می شود
این هم تصادف دیگری است.
3
همه این حوادث در مقوله تصادف تجرید می یابند.
4
تصادف فرم وقوع ضرورت و یا جبر است.
5
مقاله ای در کیهان نوشته می شود که خمینی همجنس باز است.
6
این مقاله اصلا ربطی به دربار ندارد.
7
ولی همین مقاله بهانه می شود تا شورشی که از سال ها تدارک دیده شده
انجام یابد.
8
پیروزی ارتجاع فئودالی در لباس این تصادف صورت می گیرد.
9
اگر این فرم هم نبود
یعنی اگر مقاله ای هم نوشته نمی شد، فرم دیگری پیدا می شد.
10
ساده لوحان خیال می کنند که پیروزی ارتجاع فئودالی
نتیجه این تصادف بوده است.
در حالیکه تصادف ها فقط فرم تحقق ضرورت اند.
این که بدتر از بد شد.
1
این همان من ـ تق تق و لق حزب الله و بن لادن و ملا عمر است:
حق زنده ماندن کسی دارد که مثل من باشد.
2
آدم ولی به خاطر نوعیت خود آدم است
و نه به خاطر کاینه دایی بودن و حزب اللهیت و القعاعدگیت و ملاعمریتش
پسرش دو سیب در دست داشت
مادر گفت:
«یکی از سیب هاتو به من میدی؟»
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب.
لبخند روی لبان مادر خشکید.
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرش نا امید شده است.
آنگاه پسرش یکی از سیب های گاز زده را به طرف او گرفت و گفت:
«بیا مامان،
این یکی ، شیرین تره.»
مادر، خشکش زد
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ایرادات منطقی، تجربی و تربیتی این حکایت
کدامند؟
1
اولین ایرادش این است که پسرک با گاز زدن سیب
میکرو ارکانیسم های موجود در دهنش را
مثلا میکروب های معینی را
وارد سیب می کند و بعد به ماردش می دهد.
2
چنین کاری نسنجیده و زیانبار است و بلحاظ تربتی مذموم.
3
ایراد دیگر این جکایت این است که عشق جنون آمیز مادر اجازه نمی دهد که سیب از پسرش طلب کند.
4
مادر ـ پدر چه بسا به قیمت گرسنگی کشیدن،
فرزند خود را تغذیه می کنند.
5
مگر اینکه مادر این حکایت از فرط گرسنگی به زانو در آمده باشد
و سلب مادریت شده باشد.
6
ایراد دیگر این حکایت
خشک زدن مادر به دلیل عدم دریافت سیب است.
7
عشق عظیم مادر میدان به این نومیدی ها نمی دهد.
8
شعر ایرج میرزا نمونه خوبی است.
قلب مادر از رنج فرزند قلبدر حتی به درد می آید.
9
ایراد دیگر آن
رفتار فرزند است.
10
فرزند طبیعتا مادر ـ پدر را اصلا ادراک نمی کند
تا احیانا شیرین ترین سیب را به او بدهد.
11
ایراد بعدی
استخراج نهی از انتقاد از این حکایت است.
که فرمی از خردستیزی است.
12
انگار اگر کسی قضاوت نادرست بکند
آسمان به زمین می آید.
13
در حالیکه قضاوت
ـ حتی اگر غلط باشد ـ
صد بار بهتر از سکوت و بی اعتنائی است.
تخصیص ربطی به تشخیص و تشخص و مشخص ندارد.
1
تخصیص با خاص و خاصیت و اختصاص و غیره خویشاوند است.
2
منظور شما احتمالا تشخیص است.
3
تشخیص اما به معنی تمیز دادن بکار می رود و نه به معنی مشخص کردن.
4
ضد دیالک تیکی تجرید با تخفیفاتی تعمیم است.
تعمیم ولی معانی دیگر نیز دارد.
این شعر بلحاظ فرم و ساختار نو نیست.
1
البته بلحاظ تصورات و تصاویر و تفکرات حتی
غنی تر از اشعار کلاسیک (قدیمی به قول شاعر) است.
2
«نگه» به جای «نگاه»
هیچ لطمه ای به معاصریت این شعر وارد نمی سازد.
3
بلکه برعکس
ایراد فرمال ناچیز آن را از بین می برد
و بر روانی و دلنشینی اش می افزاید.
ما اصلا به این پدیده فکر نکرده بودیم.
حق با پرنیان است:
1
هوا که سرد باشد، حتی نفس آدمیان دود واره می شود و مرئی می شود.
2
دلیلش شاید تحولی باشد که در رطوبت موجود در نفس و یا گاز کربینک نفس
صورت می گیرد.
3
این دود واره
مرحله برزخی (گذار، ترانزیسیون، ترانزیت) میان حالات گاز و مایع است.
4
احتمالا این همان پدیده ای است که
به صورت پیدایش یخ در سبیل بعضی ها خودنمائی می کند:
5
نفسی که از سوراخ های بینی بیرون می زند
در هوای خیلی سرد
یخ می زند.
6
بلورهای یخ در سبیل
شاید انجماد رطوبت و آب موجود در نفس باشد.
هیچ عاشقی به ساحل نیامده است
زیرا که دریادلان
- بعد از وقوع مرگ –
بر بال رقص سوگوار ماهی ها
تا عمق آب ها
تشییع می شوند.
دلیل می آورم:
« گاهی که دریا پریشان است
آوای زیبا ترین تلاطم یاران ما
از جان موج ها فواره می زند»
این روزها مرگ می بارد،
هنوز به لبخند ناجی
در آخرین دیدارمان
فکر می کردم که
دیروز مرگ معصومه ذباح
ـ هنرمند پیشرو دیارم ـ
دلم را لرزاند.
زن بود و با همه دردهایی که در دیار ما هنوز جاری است،
زن و هنرمند ماند.
و امروز رضا ساکی رفیق و همبند زندان بود که آزاد شد
و
سکته
به تبعید و زندگی اش پایان داد.
رضا همیشه پشیمان بود از اینکه
در سال ٦٧ جان از اعدام
بدر برده است،
اما از زندان
تنها جسمی زخمی و روحی متلاشی
برون آورده بود.
همین بود که گاه نگاهش
ـ با همه مهر و گرمی ـ
از لبخند و زندگی خالی می ماند.
نخستین بار که این شعر کمال رفعت صفایی را
ـ نمی دانم به کدام مناسبت خوانده بودم ـ
به دلش نشسته بود.
کمال رفعت صفایی
حق داشت:
«دریا همچنان پریشان است،
اما همچنان
آوای زیبا ترین تلاطم یاران ما
از جان موج ها فواره می زند.»
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر