۱۳۹۴ بهمن ۲, جمعه

سیری در شعری از هما وثوق (7)


ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﻨﺪ

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون 

1
آرزو!
تنها آرزوی مان پسر بودن بود،
ﺗﺎ ﻣﺎ هم ﺑﺎ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ برﻭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﺪﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺎﻥ
 ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻤﺎﻥ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!

·        وقتی هما وثوق از «تنها آرزو» ی دختران و زنان سخن می گوید، از ماهیت طبقاتی خود و زنانی پرده برمی دارد که «خسته تاریخ» اند.
·        در بندهای پیشین این شعر نیز همین ماهیت طبقاتی دختران و زنان مورد نظر هما نمودار می گردد.
·        هما وثوق خود نمی داند، ولی همین شعر او نوعی انتقاد از زنان مورد نظر او نیز است.
·        این شعر هما وثوق در مجموع انعکاس سوسیولوژیکی ـ پسیکولوژیکی (جامعه شناسی ـ روانشناسی)  از زنان ایران و جامعه ایران نیز است.
·        به همین دلیل از ارج و ارزش تحلیلی درخوری برخوردار است.

2
آرزو!
تنها آرزوی مان پسر بودن بود،
ﺗﺎ ﻣﺎ هم ﺑﺎ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ برﻭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﺪﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺎﻥ
 ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻤﺎﻥ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!

·        اوبژکت و یا موضوع شعر هما وثوق، زنان ایران نیست.
·        موضوع شعر او زنان متعلق به طبقات اجتماعی معینی در ایران است.
·        دختران و زنان توده های مولد و زحمتکش، یعنی اکثریت عظیم جمعیت این جهنم، «تنها آرزوی» شان از قراری به کلی دیگر است.
·        بی کمترین تردید شاید آخرین آرزوی شان، «پسر بودن» باشد.
·        چون دختر قالیبافی در کنار پسران قالی باف با چشم های تراخم گرفته، پیکر هایی درهم شکسته، مسلول و محروم از همه نعمات مادی و فکری و فرهنگی زندگی، چگونه و برای چی باید تنها آرزویش، «پسر بودن» باشد؟

·        دختران اعماق ـ بسان پسران همزنجیر خویش ـ شاید اصلا فرصتی برای تبیین آرزو نداشته باشند.

3
آرزو!
تنها آرزوی مان پسر بودن بود،
ﺗﺎ ﻣﺎ هم ﺑﺎ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ برﻭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﺪﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺎﻥ
 ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻤﺎﻥ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!

·        در بندهای قبلی همین شعر و حتی در نام شاعر، از ماهیت طبقاتی  دختران و زنان مورد نظر هما وثوق پرده برداشته می شود:

الف
ﻣﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﭘﺸﺖ ﻟﺒﻤﺎﻥ ﺑﺎﻟﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﻣﻬﺮ "ﻧﺠﺎﺑﺖ " ﻭ "ﻋﻔﺖ " ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ

·        دختران و زنان توده های مولد و زحمتکش، نسل اندر نسل به چنین چیزهائی وقعی حتی ننهاده اند، فخر بدان ها پیشکش.

·        آنها همه از دم با  مفاهیم فئودالی «نجابت» و «عفت» و غیره بیگانه اند.
·        آنها اصلا آدم حساب نمی شوند.
·        کسی توجهی به آنها ندارد، تا «موهای پشت لب» شان مورد ارزیابی قرار گیرد.
·        عناوینی که دختران و زنان مورد نظر هما وثوق به آنها می دهند، در حد مشتی چل و ول و کر و کور و کچل اند.
·        آنها در قاموس دختران و زنان طبقه حاکمه و یا طبقات اجتماعی مرفه، بیشتر زباله تلقی می شوند تا آدم.
·        آنها اصلا از دید اینها، هویت انسانی ندارند، چه رسد به جنسیت.

ب
·        بخش فعال طبقه حاکمه در اپوزیسیون و اقشار و طبقات بینابینی، وقتی به خون مفت برای قبضه قدرت نیاز دارند، به یاد دختران و پسران و زنان و مردان توده های مولد و زحمتکش می افتند و خیلی هنر کنند، عکس هائی از آنها را در فیسبوک و غیره منتشر می کنند.
·        با گونی های پر در برگشت از رباله دانی های بزرگ.
·        در حین کار خشت زنی، آهنگری، قالیبافی و غیره.
·        با لباس واره های ژنده و کثیف.
·        با مقایسه آنها با خواهران و برادران طبقاتی تر و تمیز و شیر و شیرین خویش.

ت
ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺑﺮﻭ ﻫﺎﯼ
ﻧﺎﻣﺮﺗﺐ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﻧﺸﺪﻩ ﻣﺎﻥ،
" ﻣﺤﺒﻮﺏ" ﻭ "ﻣﻌﺼﻮﻡ"  ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭ ﺍﻧﻀﺒﺎﻁ،  ﺑﯿﺴﺖ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺗﺎ شب ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻥ ﺻﺒﺮکردﯾﻢ!

·        این سجایای اخلاقی ـ فئودالی ـ اسلامی هم شامل حال دختران و زنان توده های مولد و زحمتکش نمی شوند.
·        آنها چه بسا اصلا به مدرسه نمی روند تا در انضباط هم نمره بگیرند.
·        اگر احیانا به مدرسه هم بروند، در مدرسه با آنها همان رفتاری صورت می گیرد که با زباله ها.

پ
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ!
ﭼﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ
ﺗﺎﺭ ﻣﻮﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ،
ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮ ﮐﻮﺩﮐﯿﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺣﺮﺍﻡ ﺷﺪ!

·        شاید تنها مزایائی که دختران و زنان توده های مولد و زحمتکش نسبت به دختران و زنان مورد نظر هما و خود هما دارند، همین بی خبری از خرافه دوزخ واهی باشد.
·        این مزایا اما با تجربه دوزخ واقعی در همین جهنم جامعه، جبران می شوند.
·        چون جان کندن هر روزه در پای دار قالی، زجر آور تر از «ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺎﺭ ﻣﻮﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ» است.

4
آرزو!
تنها آرزوی مان پسر بودن بود،
ﺗﺎ ﻣﺎ هم ﺑﺎ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ برﻭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﺪﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺎﻥ
 ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻤﺎﻥ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!

ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻔﺶ ﺳﻔﯿﺪ
ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﻨﯿﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻨﯿﻢ

·        آرزو های هما و دختران و زنان مورد نظر او، بدون استثناء آرزو های فرمال و بی محتوا هستند.
·        می توان گفت که اصلا آرزو به معنی حقیقی کلمه نیستند.
·        کسی که آرزو هایش از رنگ کفش و جوراب و بلوز و دامن تشکیل شده باشند، حتما به طبقه حاکمه انگل و سیر و لاشخور تعلق دارد و نه به مولدین بی همه چیز همه چیز جامعه و جهان.

5
ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ 
ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﺑﺎﺷﺪ

·        این بار دوم است که هما از «زود بزرگ شدن» سخن می گوید.
·        منظور هما از مفهوم «بلوغ زود رس» نه شروع کردن به تلاش معاش از سنین کودکی، نه جان کندن در کارگاه قالیبافی و یا جست و جوی پشیزی در آشغال دانی های بزرگ، بلکه عدم مکیدن کافی شیره شیرین ایام کودکی و نوجوانی است.

·        هما در واقع، حسرت به گذشته را تبلیغ می کند.
·        حسرت به ایام کودکی و نوجوانی را.
·        احساس هما  و زنان همطبقه او همین است.

·        شاید یکی از علل جست و جوی شوهر و یا دوست «پسر» پیر هم همین باشد که در جهنم جامعه رواج تهوع انگیز وسیعی کسب کرده است.

6
ﻫﺮﭼﻪ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻣﺎ ﺯﺷﺖ ﺗﺮ، ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺟﺬﺍﺏ ﺗﺮ

·        فرمالیسم بیشنی هما وثوق در این بند شعر آشکار تر می شود:
·        زیبائی دختران و زنان در قاموس هما وثوق در اصلاح موی پشت لب و ابرو و دوچرخه سواری وخنده با صدای بلند و دویدن و بازی کردن بدون مانتو و غیره خلاصه و تحریف می شود.
·        این فرمی از فرمالیسم است.

·        این چیزها نشانه های بارز عقب ماندگی فکری و سطحی نگری هراس انگیز این بخش از زنان جامعه است.

7
ﻫﺮﭼﻪ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻣﺎ ﺯﺷﺖ ﺗﺮ، ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺟﺬﺍﺏ ﺗﺮ

·        زیبائی نران همطبقه آنها نیز نه زیبائی واقعی، بلکه تحریف مقایسه ای «زیبائی ظاهری» است:
·        هما «زشتی» صوری زنان را با «زیبائی» صوری (مثلا اصلاح سر و ریش و آرایش و «تربیت» بدنی و غیره) نران مورد مقایسه قرار می دهد و عملا زیبائی نران را هم در «زیبائی» صوری و سطحی خلاصه و تحریف می کند.
·         هما به فرمالیسم معرفتی گرفتار است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر