تحلیلی
از
مسعود
بهبودی
پیشکش به
اعظم
کاشی
یکی شاهدی در
سمرقند داشت
که گفتی به جای
سمر (شب)، قند داشت
تعالی الله، از
حسن تا غایتی
که پنداری از
رحمت است، آیتی
شاهد
مرد خوبروی، نوجوان
محبوب
معشوق
·
معنی تحت اللفظی:
·
یکی عاشق شاهدی در سمرقند بود که
بلحاظ زیبائی در حد کمال بود.
·
آن سان که انگار نشانه ای از الطاف
الهی بود.
·
آنچه سعدی از شاهد برای گفتن دارد،
جمال او ست.
·
ظاهر او ست.
·
فرم نمودین او ست.
1
·
عمده و برجسته کردن ظاهر چیزها حیرت
انگیز نیست.
·
چون این کار، کسب و کار هر ساده
لوح ظاهر بین ظاهر پرستی است.
·
سؤال انگیز این است که چرا شیخ
خردمند شیراز دچار این وارونه بینی و وارونه سازی شده است.
·
تضاد بینشی سعدی هم همین جا ست:
2
صورت زیبای ظاهر، هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار
·
معنی تحت اللفظی:
·
ظاهر زیبا ارج و ارزشی ندارد.
·
هنر، داشتن باطن زیبا ست.
·
سعدی در این بیت شعر، دیالک تیک
فرم و محتوا و دیالک تیک نمود و بود (پدیده و ماهیت، ظاهر و ذات) را به شکل دیالک تیک صورت و سیرت بسط و تعمیم می
دهد و نقش تعیین کننده را از آن محتوا و ماهیت و ذات (سیرت) می داند و حتی بر
تعیین کنندگی آن تأکید مؤکد می ورزد.
·
چون فرم و نمود و ظاهر (صورت) چیزها
را تا حد هیچ و پوچ تنزل می دهد.
·
چیزی که چنین نیست.
·
فرم و نمود و ظاهر و صورت چیزها
هیچ و پوچ نیست.
·
سعدی هم از این حقیقت امر خبر
دارد.
·
نیت او در این بیت، تأکید اکید بر
تعیین کنندگی محتوا و ماهیت و ذات و باطن است.
3
یکی شاهدی در
سمرقند داشت
که گفتی به جای
سمر (شب)، قند داشت
تعالی الله، از
حسن تا غایتی
که پنداری از
رحمت است، آیتی
·
کسی که صورت زیبا را هیچ قلمداد می
کرد، اکنون همان صورت زیبا را ایدئالیزه می کند، به عرش اعلی می برد و کمترین اعتنائی
به سیرت زیبا ندارد.
·
حیرت انگیزتر این است که سعدی همان
دیالک تیک صورت و سیرت را این بار وارونه می کند و نقش تعیین کننده از آن صورت می داند.
·
چون او در این بیت، عملا به تقدیس
و تجلیل سیرت زشت می پردازد:
4
نظر کردی این
دوست در وی نهفت
نگه کرد باری
به تندی و گفت:
که ای خیره سر،
چند پوئی پی ام
ندانی که من
مرغ دامت نی ام؟
گرت بار دیگر
ببینم
ـ به تیغ ـ
چو دشمن ببرم
سرت، بی دریغ
·
معنی تحت اللفظی:
·
عاشق قایمکی در شاهد نگاه می کرد.
·
شاهد متوجه قضیه شد و با خشم مفرط
گفت:
·
«ای کودن، برای چه به دنبال من افتاده ای؟
·
مگر نمی بینی که من مرغ دام تو نیستم؟
·
اگر بار دیگر دنبال من افتی، بسان
دشمنی به شمشیر سر از تنت جدا می کنم.»
·
سعدی از بابت بد خوئی و بد سیرتی شاهد
حتی خمی به ابرو نمی آورد.
·
اما چرا و به چه دلیل؟
5
·
دلیل این بی اعتنائی عمدی سعدی به
نقش تعیین کننده ی محتوا و ماهیت و باطن و ذات، در تئوری عشق سعدی و بعد حافظ است.
·
معشوق و یا شاهد در تئوری عشق سعدی
و حافظ، آدم معمولی و عادی نیست.
·
بلکه یکی از اعضای طبقه حاکمه است.
·
یکی از اعضای اشرافیت بنده دار و
فئودال و روحانی است که تازیانه در دست، شمشیر و دشنه و خنجر بر کمر و چکمه و
نعلین خونین در پا دارد.
·
جلاد خونریز و ستمگر و بی شرم و بی
رحم است.
6
کسی گفتش:
« اکنون سر
خویش گیر
از این سهلتر،
مطلبی پیش گیر»
·
معنی تحت اللفظی:
·
کسی به عاشق گفت:
·
«حالا که به ماهیت شاهد پی بردی، راهت را
بگیر و برو و معشوق درخور خود را جست و جو کن.»
·
«کسی» که در این بیت وارد صحنه می شود، یکی
از سوبژکت های رئالیست (واقع بین)، انتقادی و انقلابی است.
·
شخصیتی روشنگر و مسئول و بشر دوست
و خیراندیش است.
·
او نمی خواهد که اعضای جامعه خر
باشند و عاشق اعضای طبقه حاکمه ستمگر و استثمارگر گردند.
·
او طالب سربلندی و غرور و عزت انسانی
اعضای جامعه است.
·
در قاموس او اعضای طبقه حاکمه دشمن
خلق زحمتکش اند و به جای موس موس کردن به آنها باید به مقابله با آنها و به مقاومت
بر ضد آنها کمر بست.
·
این همان سوبژکت انقلابی است که
بعدها حافظ تحت عناوین مختلف از ناصح و شیخ و زاهد و صوفی به شلاق تحقیر و تخریب
خواهد بست:
الف
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر می کند این، من چه کنم
·
معنی تحت اللفظی:
·
ای نصیحتگو، برو پی کارت و از
انتقاد بر میخواران دست بردار.
·
کرد و کار من به اراده فرمانفرمای قضا
و قدر است.
·
دست خود من که نیست.
·
ناصح خواجه شیراز، همان «کسی» است
که در این حکایت سعدی پا به عرصه می نهد و لب به انتقاد و رهنمائی می گشاید.
·
حافظ هرچه دارد از سعدی دارد.
·
خافظ همه نقطه نظرهای منفی و ارتجاعی
سعدی را از آن خود کرده و توسعه ی فرمال همه جانبه داده است.
·
برخورد سعدی به «کسی» (سوبژکت آگاه
و انقلابی و روشنگر) در این حکایت مو به مو با برخورد حافظ به ناصح انطباق دارد.
·
در ادامه تحلیل خواهیم دید.
ب
ناصح
به طعن گفت که رو ترک
عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر، نمیکنم
·
معنی تحت اللفظی:
·
ناصح به طعنه گفت:
·
«دنبال عشق مرو.»
·
برادر، محتاج جنگ نیست، من از عشق
دست برنمی دارم.
·
همین گفتار و رفتار حافظ با گفتار
و رفتار «کسی» و عاشق در حکایت سعدی مو به مو انطباق دارد:
کسی گفتش:
« اکنون سر
خویش گیر
از این سهلتر،
مطلبی پیش گیر»
ت
ناصح ام گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟
برو ای خواجه ی عاقل، هنری بهتر از
این
·
معنی تحت اللفظی:
·
ناصح به من گفت:
·
«عشق به جز دردسر چه دارد؟»
·
برو ای خواجه عاقل، هنری بهتر از عشق
وجود ندارد.
·
محتوای این بیت حافظ هم با محتوای
حکایت سعدی انطباق دارد.
·
تجلیل حافظ از عشق به دلیل فونکسیون
ایراسیونالیستی (خردستیزی) عشق است.
·
عشق بسان باده کارخانه مغز را
تعطیل می کند.
·
این درست همان چیزی است که ایده
ئولوژی طبقه حاکمه می خواهد.
·
حافظ البته می داند که حق با ناصح
است و گاهی هم حتی به حقانیت ناصح و نصایخ او اعتراف می کند.
·
ولی در مجموع به ایده ئولوژی فئودالی
ـ بنده داری وفادار می ماند.
·
چون خود خواجه جزو طبقه حاکمه بنده
دار و فئودال است.
·
خنجر از بریدن غلافش عاجز است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر