جمعبندی از
مسعود بهبودی
1
دلیل دلتنگی بعضی ها چیست؟
این سؤال دیری است که ذهن ما را به خود مشغول داشته است.
چرا و به چه دلیل آدمی احساس دلتنگی می کند؟
اگر کسانی تجربه ای در این زمینه دارند،
این مسئله را تئوریزه کنند،
تا
هم اجر اخروی به نصیب برند
و
هم اجردنیوی.
2
رحیمه
حسادت می کنم گاهی، به آرامش عمیق یک سنگ.
چقدرخیالش آسوده است
چقدرتحمل سکوتش طولانی است.
این روزها حالم همچون، دایره ای است
که هیچ گوشه ای، برایش دنج نیست.
1
سنگ بظاهر ساکن و ساکت است.
فقط به ظاهر.
2
حتی بلور برفدانه ساکت و ساکن نیست.
3
سنگ درونی منقلب و جوشان دارد.
4
هیچ چیز در درون سنگ
سر جای خود بند نیست.
رحیمه
بعضی وقتا سکوت میکنی
چون اینقدر رنجیدی که نمیخوای حرف بزنی.
چون واقعا حرفی واسه گفتن نداری
گاه سکوت به اعتراض
گاهی هم انتظار
اما بیشتر وقتا سکوت واسه اینه که
هیچ کلمه ای نمیتونه غمی که تو و وجودت داری رو توصیف کنه
1
فقدان واژه
ـ همیشه و همه جا ـ
به معنی فقدان مفهوم
ـ به مثابه آجر اولیه ی اندیشه ـ
است.
اندیشه از ترکیب مفاهیم (واژه ها) تشکیل می شود.
2
تصور شاعر مبنی بر وجود اندیشه و فقدان واژه (مفهوم)
نادرست است.
3
واژه
همیشه و همه جا
همزاد مفهوم است
و
مفهوم آجر اولیه ی اندیشه (حکم) است.
4
سؤال اما این است
که
چرا به هنگام رنجش
ـ چه به جا و چه نا به جا ـ
مغز آدمی قادر به تفکر و تشکیل مفهوم و حکم (واژه و جمله) نیست؟
5
دلیلش این است
که به هنگام خشم و تنش و تحریک مثبت و منفی عصبی
مغز نمی تواند بیندیشد.
6
نظر ما این است که
در این شرایط قوای ماقبل عقلی
یعنی قوای غریزی یکه تاز میدان می شوند
7
ما برای توضیح این مسئله از
دیالک تیک غریزه و عقل
بهره برمی گیریم:
الف
در این شرایط کفه ترازوی دیالک تیکی
به نفع غریزه
بشدت سنگین می شود.
ب
یعنی غریزه یکه تاز میدان می شود.
عقل اگر جمله هم بسازد
پرت و پلا از کار در می آید.
8
چرا به هنگام رنجش
ـ چه به جا و چه نا به جا ـ
مغز آدمی قادر به تفکر و تشکیل مفهوم و حکم (واژه و جمله) نیست؟
5
دلیلش این است
که به هنگام خشم و تنش و تحریک مثبت و منفی عصبی
مغز نمی تواند بیندیشد.
6
نظر ما این است که
در این شرایط قوای ماقبل عقلی
یعنی قوای غریزی یکه تاز میدان می شوند
7
ما برای توضیح این مسئله از
دیالک تیک غریزه و عقل
بهره برمی گیریم:
الف
در این شرایط کفه ترازوی دیالک تیکی
به نفع غریزه
بشدت سنگین می شود.
ب
یعنی غریزه یکه تاز میدان می شود.
عقل اگر جمله هم بسازد
پرت و پلا از کار در می آید.
8
سعدی
این دیالک تیک عینی را خیلی خوب می شناسد:
مثال سعدی:
تشنه سوخته در چشمه روشن چو رسيد
تو مپندار که از پيل دمان انديشد
الف
تشنه سوخته وقتی به چشمه آب رسد
بی اعتنا به فیل خشمگینی که سر چشمه ایستاده است،
به نوشیدن آب خطر می کند.
ب
یعنی غریزه ی حفظ نفس (بقا)
عقل را پوزه بند می زند و از عرصه بدر می راند.
ت
در نتیجه،
تشنه سوخته به خطرات احتمالی نمی اندیشد.
ادامه دارد.
تشنه سوخته در چشمه روشن چو رسيد
تو مپندار که از پيل دمان انديشد
الف
تشنه سوخته وقتی به چشمه آب رسد
بی اعتنا به فیل خشمگینی که سر چشمه ایستاده است،
به نوشیدن آب خطر می کند.
ب
یعنی غریزه ی حفظ نفس (بقا)
عقل را پوزه بند می زند و از عرصه بدر می راند.
ت
در نتیجه،
تشنه سوخته به خطرات احتمالی نمی اندیشد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر