۱۳۹۴ تیر ۶, شنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (126)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

 وقتی تو نیستی
محمد زهری

وقتی تو نیستی
تا روز نو، نگارِ شگون گیرد
من نیز ـ ای پناه،
ای دلنواز، ـ
تنها ترین پرندهٔ بی آشیانه ام

الفت به هیچ آب و گِلم نیست
پندار بی تو بودن و سر سبزی
ـ حتی برای یک نفس عمر ـ
پندار خام کِشتهٔ دیم است و خشکسال

دل،
ـ این بی قرار ـ
چون خانه در غروب خزان، تنگ می شود

وقتی تو نیستی
انگار شهرِ همهمه، خالی است
ره، رهگذار را
ـ از وحشت سرایت طاعون ـ
از خویش رانده است

با من که خوابگردِ غریبم،
یک در، به روی پیک پیامی، گشاده نیست
وقتی تو نیستی
من نیز نیستم.

محمود کیانوش

این تـو کـه مـعشوق او ست،
این تو که تکیه‌ گاه او ست،
با تویی که‌ انسان‌ کلی است،
چندان متفاوت نیست.

·        محمود کیانوش ـ بی آنکه قادر به تمیز منفرد (خاص) از عام باشد ـ مفهوم من در آوردی «انسان عام» را دگماتیزه کرده و بسان مذهبی جماعت برای تحریف محتوای اشعار محمد زهری بکرات به کار می برد.
·        «تو» در شعر «وقتی تو نیستی»، کمترین ربطی به انسان عام کذائی ندارد.
·        «تو» ایدئال شاعر است.
·        مثلا فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی ایدئال محمد زهری است.
·        منظور او از «تو»، نه انسان، نه انسان خاص و یا عام، بلکه سیستم اجتماعی ـ اقتصادی سوسیالیسم می تواند باشد.

2
این تـو کـه مـعشوق او ست،

·        رابطه عاشق و معشوق دو طرفه است.
·        رابطه شاعر با جامعه ایدئال رابطه ای یک طرفه است.
·        ایدئال فقط در صورتی می تواند معشوق قلمداد شود که انسان منفرد و خاص و مشخصی باشد.
·        سیستم اجتماعی ـ اقتصادی به مثابه ایدئال، در دیالک تیک عاشق و معشوق نمی گنجد.

3
این تو که تکیه‌ گاه او ست،

·        «تو» در این شعر برای شاعر، تجسم علمی امیدی قانونمند   است.
·        «تو» در این شعر، ایدئالی است که می تواند و باید رئال شود.
·        «تو» امکانی است که باید واقعیت یابد.
·        درست به همان سان که نطفه در درون تخم مرغ، امکانی است که می تواند و باید رشد کند و به جوجه بدل شود.
·        نطفه که نمی تواند تکیه گاه کسی باشد.
·        نطفه می تواند منشاء امید کسی به جوجه کشی باشد.
·        نطفه می تواند بالقوه ای باشد برای بالفعل گشتن.
·        نطفه می تواند حاوی و حامل ایدئالی باشد، برای تولید هزاران جوجه و مرغ و خروس.
·        «تو» در این شعر نیز به همین سان.

4
تو
با تویی که‌ انسان‌ کلی است،
چندان متفاوت نیست.

·        «تو» چرا باید با انسان کلی یکی باشد؟
·        ضمنا مگر می توان به انسان کلی که اصلا وجود واقعی و عینی ندارد، تکیه کرد؟
·        مگر انسان کلی می تواند کسی را پناه دهد و یا دلنواز باشد؟

5
گاه این تـفاوت انـدک را
 تنها از نوازش عاشقانه  کلام او می ‌توان دریافت

·        محمود کیانوش به جای تحلیل عینی شعر و استخراج  مفاهیم از خود شعر، دست به خیال بافی می زند و سر به در و دیوار می کوبد.
·        از «نوازش عاشقانه کلام» شاعر، نتیجه می گیرد که «تو» همان انسان عام و ضمنا کلی است.

6
گاه این تـفاوت انـدک را تنها از نوازش عاشقانه  کلام او می ‌توان دریافت
و
این نوازش عاشقانه در آن دیار که حافظ هـردوستی را
عـاشقانه مـی ‌نوازد،
عاشقانه می‌ ستاید،
عاشقانه می ‌خواند،‌
چندان‌ فردی و اختصاصی نیست.

·        محمود کیانوش حالا خاصیت (خاص بودن) محمد زهری و اختصاصیت شعر او را انکار می کند و میان او و حافظ پل می زند.
·        محمد زهری بزعم محمود کیانوش، بسان حافظ «هر دوستی را عـاشقانه مـی ‌نوازد، عاشقانه می‌ ستاید، عاشقانه می ‌خواند.» 

·        حالا باید کلی فانتزی آورد و منظور کیانوش را از نوازش و ستایش و خوانش عاشقانه هر دوستی درک کرد.
·        کسی که از محمد زهری تصویر این مردمگریز گوشه گزین عرضه کرده، اکنون از او تصویر نوازشگر و ستایشگر و خوانشگر هر دوستی را سرهم بندی می کند.

7
·        بدین طریق و ترفند، میان محمد زهری و خواجه قرون وسطی فئودالی صیغه برادری خوانده می شود.
·        بزرگ ترین شاعر توده به بزرگ ترین شاعر فئودالیسم پیوند زده می شود.
·        اصیل ترین نماینده راسیونالیسم و هومانیسم و کمونیسم به نماینده تمامعیار ایراسیونالیسم، فاتالیسم، فئودالیسم و آنتی هومانیسم گره زده می شود.
   
8
با یک تو
 از همه حرف می ‌زند،
از همه می ‌نالد
 و
 این تـو نـیز به اندازه همه‌ وسیع است.

·        محمود کیانوش اکنون سنگ تمام می گذارد و به تحریف نهائی و کامل شعر محمد زهری نایل می آید:
·        محمد زهری با «تو» آرزوی سوزان خود راجع به ایدال بی آلترناتیو خود را تبیین نمی دارد، بلکه از آن ایدئال و ضمنا از همه می نالد.
·        علاوه بر این، «تو» (به مثابه ایدئال و آرزو) در شعر محمد زهری به اندازه همه وسیع است.
·        این وسعت «تو» به اندازه همه، اما معلوم نیست که چرا سبب نمی شود تا محمد زهری در غیاب او، حضور خود را حتی احساس نکند و بگوید:  

با من که خوابگردِ غریبم،
یک در، به روی پیک پیامی، گشاده نیست
وقتی تو نیستی
من نیز نیستم.

9
می‌ بینیم که در شعر او انسان کلی دشمن است،
انسان کـلی‌ دوسـت‌ اسـت،
و‌ او از انسان کلی به انسان کلی شکایت می ‌برد:

·        عجب!

·        خواننده بدبخت از خود می پرسد:
·        بالاخره این «تو» که گه انسان عام، گه انسان کلی و گاه همه است، ضمنا بی بدیل و بی آلترناتیو است و برای شاعر همه چیز است،  دوست است و یا دشمن است؟

·        بزعم محمود کیانوش، محمد زهری از دست «تو» شکایت دارد و شکایت نامه خود را به خود «تو» می برد.
·        در نتیجه می توان نتیجه گرفت که «تو» به مثابه ایدئال بی بدیل محمد زهری، فاقد هویت روشن است:
·        همه چیز است، بی آنکه چیزی باشد.
·        در نتیجه هم دوست است و هم دشمن.

·        کیانوش برای این توهمات خود دلیل هم دارد:   

ای دریغا، درد این است
که در این شب،
‌‌در‌ این شهر دشمنکام
هیچ چشمی بـر در نیست
هـیچ دستی
- حـتی در خواب -
بی‌ خنجر‌ نیست.
تو نمی‌ دانی دشمن کیست
من نمی ‌دانم با من کیست
من و تو تنهاییم.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر